کلمه جو
صفحه اصلی

مسندالیه


مترادف مسندالیه : نهاد

متضاد مسندالیه : مسند، گزاره

فارسی به انگلیسی

subject, [gram.] subject

مترادف و متضاد

نهاد ≠ مسند، گزاره


فرهنگ فارسی

۱- اسناد داده شده بدو . ۲- ( اسم ) کسی یا چیزی است که فعل یا صفت یا حالتی را بایجاب یا سلب بدان نسبت دهند موضوع محکوم علیه مقابل مسند . مثلا در جمله هوا روشن است هوا مسندالیه است روشن مسند و است رابطه . یا مسندالیه مفعولی . ممکن است که یک کلمه در یک جمله چنان واقع شود که نسبت بیک قسمت از جمله مسندالیه و نسبت بقسمت دیگر مفعول باشد وبه عبارت دیگر یک لفظ هم بحالت مفعول باشد و به حالت مسندالیه . این گونه ترکیب از خواص جمله بندی در فارسی است و آن را مسندالیه مفعولی یا مبتدای مفعولی اصطلاح کرده اند . مانند : آنرا که خدای خوار کرد ارجمند نشود کلمه آن را نسبت به خوار کرد مفعول صریح است .

لغت نامه دهخدا

مسندالیه. [ م ُ ن َ دُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] ( ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه به آن اسناد دهند و بدان منسوب گردانند. ( ناظم الاطباء ). اسناد داده شده به او. || ( اصطلاح منطق ) در اصطلاح منطق ، مقابل محمول ، مقابل مسند و موضوع. محکوم علیه. || ( اصطلاح نحو ) در اصطلاح نحویان ، مبتدا. مقابل خبر. مثلاً در جمله «العلم نور»، «علم » مسندٌالیه یا مبتدا است. دراصطلاح دستور زبان فارسی ، مسندالیه کلمه ای است که عمل یا صفتی را به وی نسبت دهند یا سلب کنند، مانند: «محمد نیامد» یا «سهراب رفت » یا «هوا گرم است » که به ترتیب در سه جمله فوق محمد، سهراب و هوا مسندٌالیه میباشد. ( از دستور زبان فارسی پنج استاد ص 35 ). کسی یا چیزی است که فعل یا صفت یا حالتی را به ایجاب یا سلب بدان نسبت دهند، مثلاً در جمله «هوا روشن است »، «هوا» مسندٌالیه است و «روشن » مسند و «است » رابطه.
- مسندالیه مفعولی ؛ ممکن است که یک کلمه در یک جمله چنان واقع شود که نسبت به یک قسمت از جمله مسندٌالیه و نسبت به قسمت دیگر مفعول باشد، به عبارت دیگر یک لفظ هم به حالت مفعول باشد و هم به حالت مسندٌالیه. این گونه ترکیب از خواص جمله بندی زبان فارسی است و آن را مسندٌالیه مفعولی یا مبتدای مفعولی اصطلاح کرده اند، مانند: «آن را که خدای خوار کردارجمند نشود» کلمه «آن را» نسبت به «ارجمند نشود» فاعل و مسندٌالیه و نسبت به «خوار کرد» مفعول صریح است. ( همائی ، مجله فرهنگستان سال 1 شماره 3 ص 44 ).

فرهنگ عمید

نهاد#NAME?


= نهاد

دانشنامه آزاد فارسی

مُسْنَدٌاِلَیْه
نهادِ جملۀ اسنادی (ربطی) که اسم یا گروه اسمی است که مسند به آن نسبت داده می شود. مثلِ «ایران» در جملۀ «ایران دارای هزاران عنصر فرهنگی است که آن را از گزند حوادث تاریخ در امان می دارد». ممکن است به طور عام به هر نهادی مسندالیه بگویند.

پیشنهاد کاربران

مُسنَدٌ اِلیه: چیزی که نسبتی به آن داده شده. آنچه که صفتی به آن اطلاق شده. این اصطلاح همردیف با موصوف است. مثلا؛�این گل قشنگ است، � مسند الیه این جمله لغت گل میباشد.

مسند الیه در لغت به معنی نهاد است نهاد یعنی کننده کار یعنی کسی که کاری میکنددرجمله درباره او گفته می شود زهره سفره را جمع کرد


مسندالیه : نهاد در جمله ای که فعل ربطی دارد

نهاد، یعنی بخشی از جمله یا رسته که فعل جمله به آن استناد می شود ، حال سند چه در ایجاب و انجام و مثبت است و چه در رد، سلب، منفی و نهی آن مستند گردد.

مسند و مسند علیه کیلیپ آموزنده

مسندالیه یعنی کسی یاچیزی که فعل به ان نسبت داده شود مثل هوا روشن است

مسند الیه در لغت به معنی نهاد است. . . . . . . اما این گونه به کلماتی گفته می شود کهیعنی کسی یا چیزی که فعل به ان نسبت داده شود مانند زهرا مریض است . . . . . . زهرا به معنی مسند الیه یا نهاد . . . . . . . مریض به معنی مسند و است به معنی فعل اسنادی است

نهاد یعنی کننده ی کار یعنی کسی که کاری را انجام میدهد و معمولا در ابتدای جمله می آید و کاری را مرتکب میشود

مسند الیه یعنی کسی که کاری میکند و در جمله درباره ی او گفته میشود مانند زهارا سفره را جمع کرد

یعنی کسی که کاری میکند مانند زهرا اب خورد مسند اله مساوی زهرت


کلمات دیگر: