کلمه جو
صفحه اصلی

connotation


معنی : دلالت ضمنی، توارد ذهنی
معانی دیگر : (در مورد واژه و عبارت) معنای ضمنی، دلالت مفهومی، بار معنایی، همباره، همبارگی، حالت ضمنی معنی واژه، معنی

انگلیسی به فارسی

متنی، دلالت ضمنی، توارد ذهنی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: connotative (adj.), connotatively (adv.)
(1) تعریف: a secondary meaning or implication of a word or expression, in addition to its primary meaning. (Cf. denotation.)
مترادف: implication, import
مشابه: indication, insinuation, meaning, sense, signification, suggestion, undercurrent

- Because the word "natural" has such good connotations, advertisers often use it to describe their products.
[ترجمه امین] واژه "طبیعی" چنان معنای ضمنی خوبی دارد که بدین خاطر تبلیغ کنندگان اغلب برای توضیح دادن محصولاتشان از آن استفاده میکنند.
[ترجمه ترگمان] از آنجا که واژه \"طبیعی\" به معنای ضمنی است، تبلیغ کنندگان اغلب از آن برای توصیف محصولاتشان استفاده می کنند
[ترجمه گوگل] از آنجا که کلمه 'طبیعی' دارای چنین ویژگی های خوبی است، تبلیغ کنندگان اغلب از آن برای توصیف محصولات خود استفاده می کنند

(2) تعریف: the act of connoting.
مترادف: implication
مشابه: indication, signification, suggestion

• inferred meaning
the connotations of a word are the ideas or qualities that it makes you think of.

دیکشنری تخصصی

[سینما] معنای ضمنی

مترادف و متضاد

دلالت ضمنی (اسم)
connotation

توارد ذهنی (اسم)
connotation

implication


Synonyms: association, coloring, essence, hint, meaning, nuance, overtone, significance, suggestion, undertone


Antonyms: denotation


جملات نمونه

1. A good dictionary will give us the connotation of a word as well as its denotation.
[ترجمه احمد درفشدار] یک فرهنگ لغت خوب مفهوم یک کلمه و همچنین دلالت آن را به ما عرضه میدارد
[ترجمه ترگمان]یک فرهنگ لغت خوب، معنای یک کلمه و نیز denotation را به ما می دهد
[ترجمه گوگل]یک فرهنگ لغت خوب به ما اشاره می کند به یک کلمه و همچنین denotation آن

2. "Urchin", with its connotation of mischievousness, may not be a particularly apt word.
[ترجمه محسن صالحی] "بچه تخس" شاید با همه خصلت بدجنس بودنش، مشخصاً در خور کلمه نباشد.
[ترجمه ترگمان]\"Urchin\"، با معنای ضمنی آن، ممکن است کلمه مناسبی نباشد
[ترجمه گوگل]'Urchin'، با توجه به معنی وحشتناک بودن آن، ممکن است یک کلمه خاص باشد

3. And so it acquired its contemporary, pejorative connotation of idle chatter.
[ترجمه ترگمان]و به این ترتیب این واژه جدید و واژه تحقیرآمیز را به زبان می آورد
[ترجمه گوگل]و به همین ترتیب معاصر معاصر و معاصر خود را از پراکندهی بیکار به دست آورد

4. With time, however, this acquired the connotation of the misfortune it described.
[ترجمه ترگمان]با این حال، با گذشت زمان، این موضوع مفهوم بدبختی را که توصیف کرده بود به دست آورد
[ترجمه گوگل]با این حال، با این حال، این به معنی بدبختی که در آن شرح داده شد، به دست آورد

5. A new connotation was given to the concept of truth to nature.
[ترجمه ترگمان]معنای جدیدی به مفهوم حقیقت به طبیعت داده شد
[ترجمه گوگل]یک مفهوم جدید حقیقت به طبیعت داده شد

6. For most people "motherhood" has a very positive connotation.
[ترجمه ترگمان]برای بسیاری از مردم \"مادر شدن\" یک معنای بسیار مثبت دارد
[ترجمه گوگل]برای اغلب مادران 'مادران' بسیار معروف است

7. Based on the analysis of the connotation of human capital value, the paper constructs a model of university's human capital value. Furthermore, it analyses its characteristics and value-added methods.
[ترجمه ترگمان]این مقاله براساس تحلیل مفهوم ارزش سرمایه انسانی، مدلی از ارزش سرمایه انسانی دانشگاه را می سازد به علاوه، این روش خصوصیات و روش های ارزش افزوده خود را تجزیه و تحلیل می کند
[ترجمه گوگل]بر اساس تحلیل مفاهیم ارزش سرمایه انسانی، این مقاله یک مدل ارزش سرمایه انسانی را به وجود می آورد علاوه بر این، ویژگی های آن و روش های ارزش افزوده را تحلیل می کند

8. The analyses the connotation of fair and efficiency and their dialectical relation.
[ترجمه ترگمان]تجزیه و تحلیل معنای عادلانه و کارایی و رابطه دیالکتیکی آن ها را تجزیه و تحلیل کرد
[ترجمه گوگل]تحلیلی از مفهوم منصفانه و کارآیی و رابطه دیالکتیکی آن است

9. From the view of connotation, it is reasonable to regard it as the symbol of reproduction worship because of its branchy and leafy characteristics with rich fruits.
[ترجمه ترگمان]از دیدگاه معنایی، معقول است که آن را به عنوان نماد پرستش reproduction به خاطر ویژگی های branchy و leafy با میوه های غنی تلقی کنیم
[ترجمه گوگل]از نظر کانتونی، منطقی است که آن را به عنوان نمادی از عبادت بازتولید به دلیل ویژگی های شاخه ای و برگ با میوه های ثروتمند بدانیم

10. Fathers has enriched the connotation of the old man of the wilderness due to his ethnical tolerance while Santiago has enlarged its denotation because of going beyond the American border.
[ترجمه ترگمان]پدران، به دلیل تحمل قومی، مفهوم پیرمرد را به خاطر تحمل نژادی غنی کرده اند در حالی که سانتیاگو denotation خود را به خاطر فراتر رفتن از مرز آمریکا بزرگ کرده است
[ترجمه گوگل]پدران با توجه به تحمل قومی خود، معنی 'پیرمرد بیابان' را غنی کرده است، در حالی که سانتیاگو به خاطر فراتر از مرزهای آمریکا، دایره لغات خود را بزرگ کرده است

11. The article emphasizes that in idiomatic translation, cultural connotation should be given a consideration as well as literal expression.
[ترجمه ترگمان]این مقاله بر این موضوع تاکید دارد که در ترجمه ماشینی، معنای فرهنگی باید در نظر گرفته شود و به معنای واقعی کلمه باشد
[ترجمه گوگل]مقاله بر این نکته تاکید دارد که در ترجمه اصطلاحات، مفاهیم فرهنگی باید مورد توجه قرار گیرد و همچنین بیانات معنادار

12. This word has a bad connotation . Be sure to use it only in its right context.
[ترجمه ترگمان]این کلمه معنی بدی دارد دقت کنید که تنها در شرایط مناسب از آن استفاده کنید
[ترجمه گوگل]این کلمه معنی بدی دارد اطمینان حاصل کنید که از آن فقط در زمینه درست استفاده کنید

13. The cultural connotation evolving during the course of usage of a lexical item usually pivots on its conceptual meaning enriched as a result of the process of repetitive uses.
[ترجمه ترگمان]مفهوم فرهنگی در طول استفاده از یک آیتم واژگانی در حال تحول است که معمولا بر مفهوم مفهومی آن بستگی دارد که در نتیجه فرآیند مصارف تکراری غنی می شود
[ترجمه گوگل]مفاهیم فرهنگی که در طول استفاده از آثار واژگانی تکامل یافته است، عموما به معنای مفهومی آن، به عنوان یک نتیجه از روند استفاده های تکراری غنی شده است

14. And teachers misunderstanded the connotation of new idea or they showed a tendency of individualism, balkanization, contrived collegiality.
[ترجمه ترگمان]و معلمان معنای جدیدی از ایده جدید را درک می کردند و یا گرایش به فردگرایی، balkanization، و collegiality را نشان می دادند
[ترجمه گوگل]و معلمان خطاب به ایده جدید را نادیده گرفتند و یا گرایش فردگرائی، بلکا شدن، و همدلی بودن خود را نشان دادند

15. After discussing the connotation of the surroundings of tax planning, it points out its significance.
[ترجمه ترگمان]پس از بحث در مورد مفهوم محیط برنامه ریزی مالیات، اهمیت آن را مشخص می کند
[ترجمه گوگل]پس از بحث در مورد محتوای محیط برنامه ریزی مالیاتی، اهمیت آن را بیان می کند

"home" has different connotations from "house".

هم‌باره‌های (معانی ضمنی) "home" با "house" فرق دارد.


پیشنهاد کاربران

مفهوم
ذهنیت

مضنون

a negative connotation
به معنی : بار معنایی منفی
مثال :
In the world, persuasion has gotten a negative feeling, a negative connotation

مفهوم

تلویح

دلالت ضمنی ، توارد ذهنی ، معنی

به معنی بارمعنایی و متضاد Denotation

connotation: دلالت ضمنی
denotation : دلالت صریح
( در علوم اجتماعی و نشانه شناسی )

بار معنایی , مفهوم

– This word has a bad connotation
– That word has strong sexual connotation
– For most people "motherhood" has a very positive connotation


کلمات دیگر: