کلمه جو
صفحه اصلی

confrontation


معنی : مواجهه
معانی دیگر : مقابله

انگلیسی به فارسی

مواجهه، رویارویی، برخورد


مقابله، مواجهه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of confronting, or the state of being confronted by another.

- His confrontation of his roommate resulted in the young man's confession.
[ترجمه دوست] رویارویی او با هم اتاقیش منجر به اعتراف مرد جوان شد.
[ترجمه ترگمان] مواجهه با هم اتاقی او به اعتراف مرد جوان نتیجه گرفت
[ترجمه گوگل] رویارویی او با همتای او منجر به اعتراف جوانان شد

(2) تعریف: a clash or conflict.

- There were several confrontations with police during the demonstration.
[ترجمه آناهیتا جلیلی] در طی تظاهرات چندین درگیری با پلیس رخ داد.
[ترجمه ترگمان] چندین درگیری با پلیس در طول تظاهرات رخ داد
[ترجمه گوگل] در طول تظاهرات چندین درگیری با پلیس وجود داشت

• clash, conflict, meeting of opponents
a confrontation is a fight, battle, or war.
a confrontation is also a serious dispute between two groups of people who have opposing ideas or policies.

دیکشنری تخصصی

[سینما] دلالت مفهومی فیلم - روبرویی - روبرویی های دراماتیک

مترادف و متضاد

مواجهه (اسم)
encounter, meeting face to face, confrontation

conflict


Synonyms: affray, battle, contest, crisis, dispute, encounter, fight, meeting, set-to, showdown, strife


Antonyms: calm, peace


جملات نمونه

1. earthlings' confrontation with space creatures
رودررویی زمینی ها با موجودات فضایی

2. his confrontation with the boss cost him his job
رو در رویی او با رئیس به قیمت شغلش تمام شد.

3. our readiness for a military confrontation
آمادگی ما برای یک برخورد نظامی

4. The government were dragged willy-nilly into the confrontation.
[ترجمه ترگمان]دولت خواهی نخواهی به این رویارویی کشانده شد
[ترجمه گوگل]دولت به طور ناگهانی به رویارویی کشید

5. Their demands could lead to a serious confrontation with management.
[ترجمه ترگمان]خواسته های آن ها می تواند منجر به رویارویی جدی با مدیریت شود
[ترجمه گوگل]خواسته های آنها می تواند منجر به درگیری جدی با مدیریت شود

6. Her angry face forbode a confrontation.
[ترجمه Linda] چهره خشمگین او یک مقابله را رقم میزند.
[ترجمه ترگمان]چهره خشمگین او یک مواجهه رو به رو شد
[ترجمه گوگل]چهره عصبانی او را مقابله می کند

7. The King made major concessions to end the confrontation with his people.
[ترجمه حمیدرضا] پادشاه امتیازات عمده ای داد تا به مقابله با مردمش پایان دهد.
[ترجمه ترگمان]پادشاه امتیازاتی بزرگ به دست آورد تا به مقابله با مردم پایان دهد
[ترجمه گوگل]پادشاه امتیازات عمده ای برای پایان دادن به مقابله با مردمش ایجاد کرد

8. He was unwittingly caught up in the confrontation.
[ترجمه ترگمان]او ناآگاهانه درگیر رویارویی شد
[ترجمه گوگل]او ناخواسته در رویارویی گرفتار شد

9. His actions brought him into direct confrontation with the authorities.
[ترجمه ترگمان]اقدامات او او را به رویارویی مستقیم با مقامات رساند
[ترجمه گوگل]اقدامات او او را به مقابله مستقیم با مقامات آورد

10. She finds the continual confrontation very wearing.
[ترجمه ترگمان]او مواجهه مستمر را خیلی جدی می بیند
[ترجمه گوگل]او رویارویی مداوم را بسیار پوشانده است

11. We can't risk another confrontation with the union.
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم خطر دیگری با اتحاد را به خطر بیندازیم
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم با یک اتحادیه روبرو شویم

12. Direct confrontation was not his way.
[ترجمه ترگمان]رویارویی مستقیم راه او نبود
[ترجمه گوگل]مقابله مستقیم راه او نبود

13. She had a series of heated confrontation with her parents over homework.
[ترجمه ترگمان]او یک سری برخورد داغ با پدر و مادرش در طول تکالیف داشت
[ترجمه گوگل]او یک سری از رویارویی گرم با پدر و مادر خود را بیش از تکالیف

14. It could have sparked a major confrontation.
[ترجمه ترگمان]این ممکن است باعث ایجاد یک رویارویی بزرگ شود
[ترجمه گوگل]این می تواند یک درگیری عمده ایجاد کند

پیشنهاد کاربران

مقابله، مواجهه، رویارویی، درگیری، منازعه

مشاجره, جدل, بگو مگو

تقابل

یکی به دو کردن
بگو مگو

saying it “anoints preselected leaders, misreads local dynamics, misinterprets local balances of power, misuses its might, misjudges the toxicity of its embrace, encourages confrontation, exports political models and plays with the sectarian genie. ”
NEW YORK TIMES@

نزاع


کلمات دیگر: