کلمه جو
صفحه اصلی

assemble


معنی : جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، همگذاردن، انجمن کردن
معانی دیگر : گردآوردن، گردهم آوردن، فراهم آوردن، گروه کردن، جلسه تشکیل دادن، همنشست کردن، چپیره شدن، (ماشین آلات) سوار کردن، جورکردن (اجزای چیزی)، ملاقات کردن

انگلیسی به فارسی

جمع کن، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن


فراهم آوردن، انباشتن، گرد آوردن، سوار کردن، جفت کردن، جمع شدن، گرد آمدن، انجمن کردن، ملاقات کردن


هم گذاردن، سوار کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: assembles, assembling, assembled
(1) تعریف: to gather (things or persons) into a group.
مترادف: collect, compile, congregate, gather, group, marshal, rally, round up
متضاد: disband, dismiss, disperse
مشابه: agglomerate, aggregate, array, cluster, collocate, convene, convoke, garner, mass, mobilize, order, organize, summon

- The office manager assembled the staff for the weekly meeting.
[ترجمه ترگمان] مدیر دفتر کارمندان را برای جلسه هفتگی جمع کرد
[ترجمه گوگل] مدیر دفتر کارکنان را برای جلسه هفتگی جمع آوری کرد
- She assembled her best recent photographs and added them to her portfolio.
[ترجمه ترگمان] او بهترین عکس های خود را جمع کرد و آن ها را به پورتفولیو اضافه کرد
[ترجمه گوگل] او بهترین عکس های اخیر خود را جمع آوری و آنها را به نمونه کارها خود اضافه کرد

(2) تعریف: to constuct by joining the parts of.
مترادف: build, construct, fabricate, make
متضاد: disassemble, dismantle, strip
مشابه: compile, compose, connect, frame, join, package, piece, unite

- The mechanic assembled the car engine.
[ترجمه ترگمان] مکانیک موتور اتومبیل را مونتاژ کرد
[ترجمه گوگل] مکانیک موتور خودرو را جمع کرد
- You can't buy the desk like that, you have to assemble it yourself.
[ترجمه Edy] میز را آنطوری نمیتوانید بخرید، شما خودتان باید بسته بندیش کنید.
[ترجمه Sara] شما نمی توانید میزی شبیه آن بخرید، شما باید خودتان آن را جمع کنید.
[ترجمه Sandara] شما نمیتوانید میز را آنگونه بخرید ٫ شما باید خودتان قطعاتش را سرهم کنید ( یعنی میز هایی که هنگام خرید قطعاتش جدا هستند و خودمان باید سر همشان کنیم. assemblable desks
[ترجمه ترگمان] شما نمی توانید چنین می زی را بخرید، باید خودتان آن را جمع کنید
[ترجمه گوگل] شما نمی توانید این میز را بخرید، باید خودتان آن را جمع آوری کنید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: assembler (n.)
• : تعریف: to come together in one group.
مترادف: collect, congregate, convene, forgather, gather, group, meet, rally
متضاد: disband, disperse
مشابه: amass, bunch, cluster, congress, crowd, mobilize, muster, organize, unite

- The students assembled in the cafeteria and waited to get their class schedules.
[ترجمه امید اشراقی] دانشجویان در کافه تریا اجتماع کردند و منتظر دریافت برنامه های کلاس بودند.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان در کافه تریا تجمع کردند و منتظر ماندند تا برنامه کلاس آن ها را به دست آورند
[ترجمه گوگل] دانشجویان در کافه تریا ملاقات کردند و منتظر دریافت برنامه های کلاس بودند
- We assembled around the table for dinner around six o'clock.
[ترجمه ترگمان] حدود ساعت شش دور میز جمع شدیم
[ترجمه گوگل] ما حدود شش ساعت شام را در اطراف میز جمع آوری کردیم

• gather together; put together; get together
when people assemble, they gather together in a group, usually for a particular purpose.
if you assemble a number of objects or facts, you bring them together.
if you assemble something, you fit its parts together.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] سوار کردن، جورکردن (اجزاى چیزى )
[سینما] به هم پیوستن - مرحله اول پیوند به ترتیب نماها
[عمران و معماری] سوارکردن - مونتاژ کردن - سرهم کردن - یکپارچه کردن
[کامپیوتر] مجتمع کردن، ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در داده های مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجرا، ترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین، گردهمایی کردن، سوار کردن، همگذاردن .
[صنعت] مونتاژ، سوار کردن، همگذاری
[نساجی] سوار کردن اجزای ماشین - مونتاژ
[ریاضیات] سوار کردن، روی هم سوار کردن، همگذاردن

مترادف و متضاد

جفت کردن (فعل)
graft, truss, accompany, mortise, dovetail, couple, assemble, geminate, twin, link, yoke, husband, mortice

انباشتن (فعل)
assemble, accumulate, stack, fill, stuff, cumulate, hoard, bulk, agglomerate, hill, garner, stash, stow

متراکم کردن (فعل)
assemble, accumulate, amass, condense, compress, collect, congest, jam

گرد امدن (فعل)
assemble, gather, agglomerate, constringe, convene, flock, forgather, ring, rally, gam, herd

جمع شدن (فعل)
shrink, assemble, aggregate, muster, gather, constringe, flock, backlog, snuggle, retract, congregate, beehive, group, twitch, drift, herd, gang up, nucleate, twitch grass

گرد اوردن (فعل)
assemble, amass, collect, compile, troop

سوار کردن (فعل)
assemble, modulate, mount, pick, pickup, take in, help to ride

فراهم اوردن (فعل)
assemble, collect, gather

هم گذاردن (فعل)
assemble

انجمن کردن (فعل)
assemble

congregate


Synonyms: accumulate, agglomerate, amass, bring together, bunch, bunch up, call, call together, capture, collect, come together, convene, convoke, corral, flock, gang up, gather, group, hang around, hang out, huddle, lump, make the scene, meet, meet up, mobilize, muster, rally, reunite, round up, scare up, summon, unite


Antonyms: disperse, scatter


put together


Synonyms: compile, connect, construct, contrive, erect, fabricate, fashion, fit, form, join, make, manufacture, model, mold, piece together, produce, set up, shape, unite, weld


Antonyms: divide, separate, take apart


جملات نمونه

They assemble three times a year.

آنها سالی سه بار هم‌نشست (جلسه) می‌کنند.


1. The rioters assembled outside the White House.
شورشیان خارج از کاخ سفید اجتماع کردند

2. I am going to assemble a model of a spacecraft.
می خواهم ماکت یک فضانورد را بسازم

3. All the people who had assembled for the picnic vanished when the rain began to fall.
تمام افرادی که برای رفتن به پیک نیک جمع شده بودند، با شروع باران ناپدید شدند

4. they assemble three times a year
آنها سالی سه بار همنشست (جلسه) می کنند.

5. The French began to assemble an army.
[ترجمه ترگمان]فرانسویان شروع به جمع کردن ارتش کردند
[ترجمه گوگل]فرانسه شروع به جمع آوری یک ارتش کرد

6. The shed comes in sections that you assemble yourself.
[ترجمه ترگمان]انبار به بخش هایی می رسد که شما خود را جمع و جور می کنید
[ترجمه گوگل]ماله در بخش هایی است که شما خود را جمع می کنید

7. We were requested to assemble in the lobby.
[ترجمه KARA] از ما خواسته شد تا در لابی جمع بشیم
[ترجمه ترگمان]درخواست کردیم تو لابی جمع بشیم
[ترجمه گوگل]از ما خواسته شد که در لابی شرکت کنند

8. He tried to assemble his thoughts.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد افکارش را جمع و جور کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد افکار خود را جمع کند

9. Assemble your papers and put them in the file.
[ترجمه ترگمان]papers رو جمع کن و توی پرونده بذار
[ترجمه گوگل]مقالات خود را جمع آوری و آنها را در فایل قرار دهید

10. Please assemble on the deck for disembarkation.
[ترجمه سیروس] لطفا روی عرشه کشتی برای خروخ جمع شوید.
[ترجمه ترگمان]لطفا روی عرشه برای پیاده شدن جمع بشید
[ترجمه گوگل]لطفا برای خروج از محوطه جمع کنید

11. My son stripped my watch and couldn't assemble it.
[ترجمه ترگمان]پسرم ساعتش را خالی کرد و نمی توانست آن را جمع و جور کند
[ترجمه گوگل]پسر من ساعت را از من گرفت و نمیتوانست آن را جمعآوری کند

12. Greenpeace managed to assemble enough boats to waylay the ship at sea.
[ترجمه ترگمان]Greenpeace به اندازه کافی قایق های کوچک برای کمین کردن کشتی در دریا پیدا کردند
[ترجمه گوگل]Greenpeace موفق به جمع آوری قایق های به اندازه کافی برای حمل کشتی در دریا

13. All the students were asked to assemble in the main hall.
[ترجمه ترگمان]از همه دانشجویان خواسته شد که در سالن اصلی جمع شوند
[ترجمه گوگل]همه دانش آموزان خواسته شده بودند که در تالار اصلی شرکت کنند

14. The party attempted to assemble its aims into a focussed political project.
[ترجمه ترگمان]این حزب تلاش کرد تا اهداف خود را در یک پروژه سیاسی متمرکز کند
[ترجمه گوگل]این حزب تلاش کرد اهداف خود را به یک پروژه سیاسی تمرکز دهد

15. The shelves are easy to assemble.
[ترجمه ترگمان]جمع کردن قفسه ها راحت است
[ترجمه گوگل]قفسه های جمع آوری آسان است

16. The captain called the men to assemble.
[ترجمه ترگمان]کاپیتان صدا کرد که افراد جمع شوند
[ترجمه گوگل]کاپیتان مردان را به جمع آوری دعوت کرد

17. The sirens are calling the men to assemble.
[ترجمه ترگمان] صدای آژیر افراد رو برای جمع کردن صدا می کنن
[ترجمه گوگل]آژیر ها از مردان برای جمع آوری دعوت می کنند

All the deputies were assembled in the hall.

همه‌ی نمایندگان در سالن جمع شده بودند.


Wait until all the guests are assembled.

صبر کن تا همه‌ی مهمانان جمع شوند (بیایند).


Engineers assembled the parts of the engine.

مهندسان قطعات موتور را به هم سوار کردند.


پیشنهاد کاربران

سرهم بندی ، سرهم سازی ، سوارسازی ، کنار هم گذاری ، مونتاژ

در متون آکادمیک به معنای مونتاژ کردن قطعات هم بکار میرود. ⚘

Put together

Make a session

کنار هم قرار گرفتن

سر هم کردن چیزی

اجتماع کردن

Compile, collect

گاهی به معنی "تشکیل دادن"

به مثال زیر توجه کنید:
We're gonna have to assemble a rescue team
ترجمه اینجانب:
ما باید یک گروه نجات تشکیل بدهیم.

سر هم کردن

اجتماع کردن ( گروه مردم )

جمع شدن

مونتاژ کردن

گِرداییدَن.
گردایش کردن.
گردایی کردن.

assemble ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: هم گذاری کردن
تعریف: ترجمه کردن یک برنامۀ رایانه‏ای، از زبان هم گذاری به زبان ماشین


کلمات دیگر: