کلمه جو
صفحه اصلی

startle


معنی : جهش، وحشت زدگی، رم دادن، از جا پراندن، رمانیدن، تکان دادن، وحشت زده شدن
معانی دیگر : یکه خوردن یا دادن (به ویژه از ترس ناگهانی)، دچار هول و تشویش ناگهانی کردن، واچرتیدن، (با تکان یا نگرانی ناگهانی) از خواب بیدار شدن، از جا پریدن یا پراندن، دل توی دل کسی نماندن، پرش

انگلیسی به فارسی

از جا پراندن، تکان دادن، رم دادن، رمانیدن، وحشتزده شدن، جهش، پرش، وحشت زدگی


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: startles, startling, startled
(1) تعریف: to cause to move suddenly or involuntarily.
مترادف: jolt
مشابه: agitate, frighten, jar, shake

(2) تعریف: to alarm unexpectedly; surprise.
مترادف: alarm, scare, shock, surprise
مشابه: agitate, astonish, disconcert, disturb, faze, fluster, frighten, jar, jolt, ruffle, shake, stun, unnerve, unsettle, upset
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become surprised or alarmed.
مترادف: jump, scare
مشابه: flinch, fluster, freak, quail, recoil, ruffle, shy, start, unsettle
اسم ( noun )
مشتقات: startlingly (adv.)
• : تعریف: a sudden start or mild shock.
مترادف: jolt, start

- I gave her a startle when I slammed the door.
[ترجمه ترگمان] وقتی در را محکم بستم، او را غافلگیر کردم
[ترجمه گوگل] هنگامی که من در خانه افتادم، او را ناامید کرد

• cause to move suddenly; surprise, frighten, alarm; be surprised or frightened
if something sudden startles you, it surprises and frightens you.

مترادف و متضاد

frighten, surprise


جهش (اسم)
mutation, startle, vault, caper, jump, lunge, spurt, pounce

وحشت زدگی (اسم)
startle, dismay

رم دادن (فعل)
scare, fright, startle, rouse

از جا پراندن (فعل)
startle

رمانیدن (فعل)
startle

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

وحشت زده شدن (فعل)
appal, startle, appall

Synonyms: affright, agitate, alarm, amaze, astonish, astound, awe, bolt, consternate, floor, fright, give a turn, jump, make jump, rock, scare, scare to death, shake up, shock, spook, spring, spring something on, stagger, start, stun, take aback, terrify, terrorize


Antonyms: calm, comfort, compose, expect


جملات نمونه

1. some babies startle easily
برخی از نوزادان زود هراسان می شوند.

2. I didn't mean to startle you.
[ترجمه Dr] منظوری نداشتم که بترسونمتون
[ترجمه ترگمان]نمی خواستم بترسونمت
[ترجمه گوگل]منظورم این نبود که شما را بترساند

3. Sorry, I didn't mean to startle you.
[ترجمه ترگمان]متاسفم، نمی خواستم بترسونمت
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش، منظورم این نبود که شما را بترساند

4. Let's hide ourselves behind the door and startle her.
[ترجمه ترگمان]بیا خود را پشت در پنهان کنیم و او را غافلگیر کنیم
[ترجمه گوگل]بیایید خودمان را پشت درب پنهان کنیم و او را شگفت زده کنیم

5. The news will startle the City.
[ترجمه ترگمان]این خبر شهر را به وحشت می اندازد
[ترجمه گوگل]اخبار شهر را شگفت زده خواهد کرد

6. Any unexpected movements can startle the animal, so it must be approached slowly and steadily.
[ترجمه ترگمان]هر حرکت غیر منتظره ای می تواند حیوان را ببیند، بنابراین باید آهسته و منظم نزدیک می شد
[ترجمه گوگل]هر گونه حرکت غیر منتظره می تواند حیوانات را خراب کند، بنابراین باید به آرامی و پیوسته به آن نزدیک شود

7. Field experiments have proved that this startle display does indeed deter attacks from small birds.
[ترجمه ترگمان]آزمایش ها می دانی ثابت کرده اند که این نمایش ناگهانی باعث جلوگیری از حملات پرندگان کوچک می شود
[ترجمه گوگل]آزمایش های صحرایی ثابت کرده اند که این صفحه نمایش بی نظیر واقعا از حملات پرندگان کوچک جلوگیری می کند

8. I'm sorry. I didn't mean to startle you.
[ترجمه ترگمان]متاسفم نمی خواستم بترسونمت
[ترجمه گوگل]متاسفم منظورم این نبود که شما را بترساند

9. The deer startle easily.
[ترجمه ترگمان]گوزن ها به آسانی startle
[ترجمه گوگل]گوزن به راحتی شگفت زده می شود

10. Though winded, the impact seemed to startle him into a state of panic.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که نفس نفس زنان او را به وحشت انداخته بود
[ترجمه گوگل]با وجودی که پیچید، تاثیر آن به نظر می رسید که او را به حالت وحشت زده می کرد

11. All will welcome you or your guests, but startle intruders.
[ترجمه ترگمان]همه تون به شما یا your خوش آمد می گه، اما یه نفر جا به جا می شه
[ترجمه گوگل]همه شما و یا مهمانانتان را خوشامد می گویید، اما مزاحمت های ناامید کننده

12. It offers mini-glimpses that startle.
[ترجمه ترگمان]و این باعث mini که startle از بین بره
[ترجمه گوگل]این مینی نمایانگر ظاهر شدن است

13. The man was awaken with a startle.
[ترجمه ترگمان]این مرد با شگفتی از خواب بیدار شد
[ترجمه گوگل]این مرد با شگفتی بیدار شد

14. Each anemone maintained its "startle response" for anywhere from about 3 to 20 minutes, but the duration was roughly the same in response to every squirt.
[ترجمه ترگمان]هر anemone \"پاسخ startle\" خود را برای هر جایی از حدود ۳ تا ۲۰ دقیقه حفظ کرد، اما این مدت تقریبا در پاسخ به هر squirt مشابه بود
[ترجمه گوگل]هر anemone پاسخ 'استحکام' را در هر کجا از حدود 3 تا 20 دقیقه حفظ کرد، اما مدت زمان تقریبا مشابه در پاسخ به هر سرنگ بود

15. Would he startle him with sudden fear?
[ترجمه ترگمان]آیا با ترس ناگهانی او را می ترساند؟
[ترجمه گوگل]آیا او او را با ترس ناگهانی خراب می کند؟

She startled to see the ghost of Bob.

از دیدن روح باب نزدیک بود زهره‌ترک بشود.


Some babies startle easily.

برخی از نوزادان زود هراسان می‌شوند.


a startling news

خبر تکان‌دهنده


پیشنهاد کاربران

فعل:
cause to feel sudden shock or alarm. سبب احساس شوک یا هراس ناگهانی شود.
"a sudden sound in the doorway startled her""یک صدای ناگهانی در درگاه او را مبهوت کرد"

دل توی دل کسی نماندن
وحشت زده

یکه خوردن، از جا پریدن،


کلمات دیگر: