کلمه جو
صفحه اصلی

contiguous


معنی : نزدیک، مجاور، همجوار، پیوسته، متصل، مربوط بهم
معانی دیگر : مماس، چسبیده به هم، هم مرز، هم دیوار، هم پهلو، دیوار به دیوار، جنب، (در مورد زمین و کشور و جسم)

انگلیسی به فارسی

نزدیک، مجاور، پیوسته، متصل، مربوط به‌هم


همجوار


پیوسته، همجوار، مجاور، متصل، نزدیک، مربوط بهم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: contiguously (adv.), contiguousness (n.)
(1) تعریف: in contact; touching; adjoining.
مشابه: adjacent, adjoining, borderline, flush, neighboring, touching

- They own several contiguous pieces of property along the lake.
[ترجمه ترگمان] آن ها مالک چندین قطعه زمین مجاور در کنار دریاچه هستند
[ترجمه گوگل] آنها چندین قطعه مجزا از املاک در امتداد دریاچه دارند

(2) تعریف: near, but not quite touching.
مشابه: adjacent, borderline, neighboring

• successive; adjacent; bordering; touching
things that are contiguous are next to each other or touch each other; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] دوام؛ پیوستگی ؛ پیوسته ؛ همجوار - پیوسته، مجاور - همجوار، نزدیک به یکدیگر . مثلاً ایالات داکوتای شمالی و داکوتای جنوبی مجاور هم هستند، اما تگزاس و ماین مجاور نیستند. اکثر کامپیوترها می توانند یک فایل دیسک را به صورت قطاع های همجوار یا غیر همجوار ذخیره کنند . ( نگاه کنید به disk) . اگر قطاع ها به صورت غیر همجوار باشند، دسترسی کند می شود ؛ زیرا برای به دست آوردن قسمتهای مختلف فایل، نوک خواندن / نوشتن دیسک باید به مکانهای مختلف پرش کند. نگاه کنید به fragmentation .
[ریاضیات] پیوسته، نزدیک، متصل، مجاور

مترادف و متضاد

Antonyms: divided, separated


نزدیک (صفت)
near, nigh, close, nearby, hand-to-hand, adjacent, adjoining, neighbor, contiguous, vicinal, accessible, relative, proximate, forthcoming, upcoming

مجاور (صفت)
nigh, hand-to-hand, abutting, adjacent, adjoining, next, neighbor, contiguous, vicinal, conterminous, limitrophe

همجوار (صفت)
adjacent, adjoining, contiguous

پیوسته (صفت)
contiguous, vicinal, eternal, incessant, continuous, attached, allied, united, joined, connected, proximate, continual, uninterrupted, ceaseless, syndetic, coalescent, legato, married

متصل (صفت)
contiguous, joint, conjunct, connected

مربوط بهم (صفت)
contiguous

adjacent, in contact


Synonyms: abutting, adjoining, approximal, beside, bordering, close, contactual, conterminous, juxtaposed, juxtapositional, meeting, near, near-at-hand, nearby, neighboring, next, next door to, next to, touching


جملات نمونه

America's forty-eight contiguous states

چهل و هشت ایالت هم‌مرز امریکا


1. america's forty-eight contiguous states
چهل و هشت ایالت هم مرز امریکا

2. our garden is contiguous with their house
باغ ما با خانه ی آنها دیوار به دیوار است.

3. The bruising was not contiguous to the wound.
[ترجمه ترگمان]جای کبودی روی زخم نبود
[ترجمه گوگل]کبودی به زخم بستگی ندارد

4. Its vineyards are virtually contiguous with those of Ausone.
[ترجمه ترگمان]تاکستان های آن عملا در ارتباط با Ausone است
[ترجمه گوگل]تاکستان های آن عملا با آنهایی که از آئوسون هستند، همسو می شوند

5. The garden is contiguous to the field.
[ترجمه ترگمان]باغ به زمین پیوسته است
[ترجمه گوگل]باغ به زمین پیوسته است

6. The two states are contiguous with/to each other, but the laws are quite different.
[ترجمه ترگمان]دو ایالت به یکدیگر پیوسته هستند، اما قوانین کاملا متفاوت هستند
[ترجمه گوگل]دو حالت همسو با / به یکدیگر هستند، اما قوانین کاملا متفاوت هستند

7. They are two immediately contiguous areas.
[ترجمه ترگمان]آن ها دو منطقه کاملا به هم پیوسته هستند
[ترجمه گوگل]آنها دو منطقه بلافاصله مجاور هستند

8. Cattle are contiguous only for want of similarity, racehorses similar only for want of contiguity.
[ترجمه ترگمان]اسب های مسابقه فقط به دلیل شباهت دارند و اسب های مسابقه هم شبیه به of هستند
[ترجمه گوگل]گاو فقط برای خواسته های شباهت به هم پیوسته است، رقابت های مشابه فقط برای خواسته های متقابل است

9. The dorsal arm plates are fan shaped, contiguous proximal, but well separated distally.
[ترجمه ترگمان]صفحات پشتی پشتی به شکل بادبزنی، مجاور پیوسته، اما به خوبی از هم جدا شده اند
[ترجمه گوگل]صفحات بازو پشتی طرفداران متقارن هستند، اما به خوبی جدا شده اند

10. The ventral arm plates are not contiguous.
[ترجمه ترگمان]صفحات شکمی بخش شکمی پیوسته نیستند
[ترجمه گوگل]صفحات بازوی شکمی همسایه نیستند

11. The two countries are contiguous.
[ترجمه ترگمان]این دو کشور همسایه هستند
[ترجمه گوگل]دو کشور همسایه هستند

12. Overlapping the largely contiguous female territories are those of males which mate with the females in their area.
[ترجمه ترگمان]هم چنین مناطقی که به شدت به هم متصل هستند، مردانی هستند که با ماده ها در منطقه خود رفیق می شوند
[ترجمه گوگل]همپوشانی مناطق سرزمینی که اغلب به هم متصل هستند، مردانی هستند که با زنان در منطقه خود همسو هستند

13. The dorsal arm plates are roundly hexagonal and contiguous proximally.
[ترجمه ترگمان]صفحات پشتی پشتی صراحتا شش ضلعی و proximally هستند
[ترجمه گوگل]صفحات بازو پشتی کاملا شش ضلعی و مجاور هستند

14. The dorsal arm plates are triangular and nearly contiguous.
[ترجمه ترگمان]صفحات پشتی پشتی مثلثی شکل و تقریبا به هم پیوسته هستند
[ترجمه گوگل]صفحات بازوی پشتی مثلثی و نزدیک به هم هستند

Our garden is contiguous with their house.

باغ ما با خانه‌ی آنها دیوار به دیوار است.


پیشنهاد کاربران

یکپارچه

خویشاوند، منسوب، فامیل

نزدیک
یکپارچه
مجاور
چسبیده به هم

پیوسته به هم

contiguous ( زیست شناسی - علوم گیاهی )
واژه مصوب: مماس
تعریف: ویژگی گیاهی که قطعات آن با هم تماس دارند ولی الحاقی صورت نگرفته است


کلمات دیگر: