کلمه جو
صفحه اصلی

clap


معنی : صدای ناگهانی، ترق تراق، کف زدن، صدای دست زدن
معانی دیگر : دو دست را به هم زدن، دست زدن، کف زنی، (به علامت تشویق یا محبت) با دست به شانه یا پشت کسی زدن، با سرعت انجام دادن، (با عجله) سر هم بندی کردن، صدای کف زدن، هر صدایی مشابه آن، صدای بلند و ناگهانی، ترق، تقه، ضربه با کف دست، (نادر) تحسین و هلهله کردن، (خودمانی - با the) سوزاک

انگلیسی به فارسی

کف زدن، صدای دست زدن، ترق‌تراق، صدای ناگهانی


کف زدن، صدای ناگهانی، ترق تراق، صدای دست زدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: claps, clapping, clapped
(1) تعریف: to strike (one's open hands) together to make a sharp sound, esp. repeatedly, as an expression of approval or agreement.
مترادف: applaud

(2) تعریف: to forcefully strike (the flat surface of an object) against another object or flat surface, making a sharp, short sound.
مترادف: bang, slam
مشابه: cast, dash, fold, hurl, shove, thrust

- He clapped his book shut.
[ترجمه ترگمان] کتابش را بست
[ترجمه گوگل] او کتاب خود را بسته شد
- She clapped her briefcase on the table.
[ترجمه ترگمان] کیفش را روی میز کوبید
[ترجمه گوگل] او کیفش را روی میز گذاشت

(3) تعریف: to strike (a person) lightly or sportively with an open hand, as a gesture of greeting or approval.
مترادف: slap
مشابه: cuff, pat, rap, smack, strike, swat, thump, thwack, whack

(4) تعریف: to applaud (something) by clapping the hands together repeatedly.
مترادف: applaud
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to strike one's open hands together repeatedly; applaud.
مترادف: applaud

(2) تعریف: to make a sharp, short sound, as that made by two flat-surfaced objects striking together.
مشابه: bang, clatter, crack, flap, snap, strike, thump

(3) تعریف: to move while making a clapping sound.
مترادف: thump
مشابه: clank, clatter, pound

- The booted man clapped across the wooden dance floor.
[ترجمه ترگمان] مرد booted کف سالن رقص را کف زد
[ترجمه گوگل] مرد بوته در سراسر طبقه رقص چوبی چسبیده است
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of clapping.
مشابه: applause

(2) تعریف: the sound made by clapping.
مترادف: applause
مشابه: clatter, peal, thunder

(3) تعریف: a forceful, open-handed slap or blow.
مترادف: cuff, slap, swat
مشابه: blow, box, clip, pat, slam, smack, tap, whack

(4) تعریف: a sudden, loud, explosive sound.
مترادف: bang, crack, slap
مشابه: burst, report, slam

- a clap of thunder
[ترجمه ترگمان] صدای رعد به گوش رسید
[ترجمه گوگل] یک رعد و برق از رعد و برق

• sudden loud noise, bang; applause; act of applauding; gonorrhea (slang)
clap hands, applaud; make a loud noise; send quickly, do quickly
when you clap, you hit your hands together to express appreciation or attract attention. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. he called them to order with a clap of his hands.
if you clap an object or your hand onto something, you put it there quickly and firmly.
if you clap someone on the back or shoulder, you hit them with your hand in a friendly way.
a clap of thunder is a sudden loud noise of thunder; a literary use.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] جلای صخره ها،سنگها ،پاره سنگ ها

مترادف و متضاد

صدای ناگهانی (اسم)
clap

ترق تراق (اسم)
clap

کف زدن (فعل)
applaud, clap

صدای دست زدن (فعل)
clap

loud hitting noise


Synonyms: applause, bang, blast, boom, burst, crack, crash, handclap, pat, slam, slap, smash, strike, thrust, thunder, thunderclap, thwack, wallop, whack, wham


applaud; slap with approbation


Synonyms: acclaim, approve, bang, cheer, give a big hand, give a hand, hear it for, pat, praise, slap, strike gently, thwack, whack


جملات نمونه

1. clap eyes on
(عامیانه) دیدن،نگاه سریع کردن

2. a clap of thunder
صدای ترق ترق تندر

3. at a clap
1- فورا،بلافاصله 2- با هم،متفقا،در آن واحد

4. in a clap
فورا،در یک لحظه،در یک چشم برهم زدن

5. the guard gave him a clap in the ribs with his stick
مستحفظ با چوبدستی خود ضربه ای به پهلوی او زد.

6. You cannot clap with one hand.
[ترجمه vampire] شما نمیتوانید با یک دست کف بزنید
[ترجمه armin] شما نمی توانید با یک دست ، دست بزنید
[ترجمه Thunder] تو نمیتونی با یه دست کف بزنی
[ترجمه رها] یک دست صدا ندارد.
[ترجمه You] شما نمی توانید دست بزنید با یک دست
[ترجمه رژینا] یک دست صدا ندارد
[ترجمه Melina] تو نمیتونی با یک دست دست برنی
[ترجمه ۰۰۰۰] شما ( تو ) نمیتونی با یک دست کف ( دست ) بزنی
[ترجمه ترگمان] نمیتونی با یه دست دست بزنی
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید با یک دست بچرخید

7. A swift clap of thunder woke me.
[ترجمه ترگمان]غرش رعد مرا از خواب بیدار کرد
[ترجمه گوگل]یک رعد و برق سریع از رعد و برق من بیدار شدم

8. She's a good singer. Let's clap her on.
[ترجمه عسل] او خواننده ی خوبی است. بیایید برایش دست بزنیم
[ترجمه زهرا پرویزی] او یک خواننده ی بسیار خوبی است. بیااید براش دست بزنیم.
[ترجمه پرهام] او خواننده ی خوب است بیایید برایش دست بزنیم
[ترجمه You] اون یه خواننده ی خوبه بیاین براش دست بزنیم
[ترجمه ترگمان]خواننده خوبی است بیاین بهش دست بزنیم
[ترجمه گوگل]او یک خواننده خوب است بیایید او را بچرخانیم

9. A big clap for our last contestant!
[ترجمه آرش] یک کف بلند به افتخار آخرین شرکت کننده
[ترجمه ترگمان]یه دست بزرگ برای آخرین شرکت کننده ما
[ترجمه گوگل]یک ضربه بزرگ برای آخرین مسابقه ما!

10. Let's give the children a big clap.
[ترجمه You] بیاید برای بچه ها یه دست خوب بزنیم
[ترجمه Armita] بیایید برای بچه ها یک دسته بزرگ بزنیم
[ترجمه ترگمان]بیاید به بچه ها دست بزنیم
[ترجمه گوگل]بیایید بچه ها یک دسته بزرگ بزنیم

11. A clap of thunder exploded overhead.
[ترجمه ترگمان]غرش رعد در فضا پیچید
[ترجمه گوگل]یک ضربه از رعد و برق منفجر شد سربار

12. A clap of thunder wakes the hills.
[ترجمه ترگمان]رعد و برق تپه ها را بیدار می کند
[ترجمه گوگل]یک رعد و برق از تپه ها بیدار می شود

13. Let's give a big clap to/for our winning contestant!
[ترجمه gh] بیایید برای برنده مسابقه دست بلندی بزنیم
[ترجمه ترگمان]بیاید برای مسابقه برنده مسابقه دست و پا بزنیم
[ترجمه گوگل]بیایید یک دسته بزرگ برای / برای مسابقه برنده ما!

14. Clap up, gentlemen, Jackson deserves our applause.
[ترجمه ترگمان]سوزاک، آقایون جکسون لیاقت تشویق ما رو داره
[ترجمه گوگل]جکسون، آقایان، جریمه ما را تحسین می کند

15. Clap your hands to keep time .
[ترجمه ترگمان]دستاتو ببر تا زمان را حفظ کنی
[ترجمه گوگل]دست های خود را برای نگه داشتن وقت خود نگه دارید

The viewers clapped for him.

تماشاگران برای او کف زدند.


he clapped me on the shoulder and said, "well done!"

دستی به شانه‌ام زد و گفت:«آفرین!»


They clapped him into jail.

بدون معطلی او را به زندان انداختند.


They clapped together a makeshift house for them.

(با عجله) برای آنها خانه‌ای موقتی سرهم‌بندی کردند.


a clap of thunder

صدای ترق‌ترق تندر


The guard gave him a clap in the ribs with his stick.

نگهبان با چوب‌دستی خود ضربه‌ای به پهلوی او زد.


I clapped eyes on him in the crowd.

در میان جمعیت نگاهم به او افتاد.


اصطلاحات

at a clap

1- فوراً، بلافاصله 2- با هم، متفقاً، در آن واحد


in a clap

فوراً، در یک لحظه، در یک چشم برهم زدن


clap eyes on

(عامیانه) دیدن، نگاه سریع کردن


پیشنهاد کاربران

دست زدن , بشکن زدن

put your hands toghether quickly to make a loud sound

معنی اصلی یعنی دست زدن . . . .


اما معنی دیگری هم دارد که میشود :سرهم بندی کردن


پاره سگ


دست زدن

دست زدن. . . . کف زدن. . . . کف زنی. . . .
دو دست را به هم زدن

دست زدن
Put your hands together quickly to Make a loud noise

معنی :put your hands together quickly to make a lound sound

معنی فارسی :دست زدن ، کف زدن

جمله :They all clap him at frist party

معنی :آنها دست زدن برای او در اولین جشن.

( Verb )
put your hands toghether quickly to
make a loud sound
دست زدن

Sudden sound
بشکن زدن
دست زدن

بیماری مقاربتی
�sexually transmitted disease

دست زدن , کف ( مرتب ) ؛ گذاشتن ( دست ) ؛ غرش ( رعد و برق )

# The audience clapped and cheered when she stood up to speak
# Let's give a big clap to our winning contestant
# She clapped her hand over her mouth to try to stop herself from laughing
# He clapped his daughter on the back and told her how proud of her he was
# There was a clap of thunder and then it started to pour with rain

خنبیدن.
خنبکیدن.
دسکفیدن.


کلمات دیگر: