کلمه جو
صفحه اصلی

disapproval


معنی : رد، مذمت، بی میلی، عدم تصویب، تقبیح
معانی دیگر : عدم تایید، مخالفت، ناهمپذیری، مردودشناسی، ناپذیری، ناخشنودی، نارضایتی

انگلیسی به فارسی

تقبیح ،مذمت ،عدم تصویب


رد، مذمت، تقبیح، عدم تصویب، بی میلی


انگلیسی به انگلیسی

• negative opinion, lack of approval, disapprobation
if you express disapproval of something, you indicate that you do not like it or that you think it is wrong.

مترادف و متضاد

رد (اسم)
denial, disavowal, rejection, abnegation, pass, refusal, trace, veto, exception, contradiction, rebuff, rebuttal, repulse, disapproval, disapprobation, contestation, disproof

مذمت (اسم)
blame, reproach, scorn, disapproval, blaming, disapprobation

بی میلی (اسم)
disgust, distaste, loathing, lassitude, grudge, inappetence, dismay, disapproval, disapprobation, disaffection, reluctance, disinclination, disrelish, reluctancy

عدم تصویب (اسم)
disapproval, disapprobation

تقبیح (اسم)
disapproval, disapprobation

condemnation


Synonyms: blackball, black list, blame, boo, boycott, brickbat,call down, castigation, catcall, censure, criticism, denunciation, deprecation, disapprobation, discontent, disfavor, dislike, disparagement, displeasure, dissatisfaction, hiss, nix, objection, opprobrium, ostracism, reproach, reproof, slap on wrist, stricture, thumbs down, vitriol, zing


Antonyms: agreement, approval, endorsement, sanction


جملات نمونه

1. he clucked his disapproval
با صدای مچ مچ عدم توافق خود را نشان داد.

2. they grunted their disapproval
آنان مخالفت خود را با غرولند ابراز داشتند.

3. they hooted their disapproval
آنان با همهمه ناخشنودی خود را ابراز کردند.

4. she had already intimated her disapproval
او قبلا مخالفت خود را به طور ضمنی اعلام کرده بود.

5. Several countries have expressed their strong disapproval of the law.
[ترجمه ترگمان]چندین کشور مخالفت شدید خود را نسبت به این قانون ابراز کرده اند
[ترجمه گوگل]چندین کشور مخالفت جدی خود با قانون را ابراز کرده اند

6. Her family's disapproval made her rethink her plans.
[ترجمه hana] مخالفت خانواده او باعث شد تا او درباره نقشه اش دوباره فکر کند
[ترجمه ترگمان]نارضایتی خانواده اش باعث شد که او دوباره درباره نقشه های او فکر کند
[ترجمه گوگل]مخالفت خانواده او باعث شد تا او طرح های خود را بازنگری کند

7. Baxter eyed our clothes with obvious disapproval.
[ترجمه ترگمان]بکستر با نارضایتی لباس های ما را برانداز کرد
[ترجمه گوگل]باکستور لباسهای ما را با عدم تایید آشکار نگاه کرد

8. The addict often reads disapproval into people's reactions to him even where it does not exist.
[ترجمه ترگمان]فرد معتاد اغلب مخالفت خود را با واکنش های مردم نسبت به او حتی در جایی که وجود ندارد می خواند
[ترجمه گوگل]این معتاد اغلب در مورد واکنش مردم نسبت به او، حتی در مواردی که آن وجود ندارد، مخالفت می کند

9. Dr Ali gave a great sniff of disapproval.
[ترجمه ترگمان]دکتر علی بینی اش را بالا کشید
[ترجمه گوگل]دکتر علی علیه السلام را به شدت ناراحت کرد

10. The students are showing their disapproval by refusing to attend lectures.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان با امتناع از شرکت در سخنرانی ها، مخالفت خود را نشان می دهند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان از عدم حضور در سخنرانی ها نارضایتی خود را نشان می دهند

11. Even at this distance she could sense his disapproval.
[ترجمه ترگمان]حتی در این فاصله می توانست disapproval را حس کند
[ترجمه گوگل]حتی در این فاصله او می تواند مخالفت او را احساس کند

12. Although they said nothing, she could sense their disapproval of her suggestion.
[ترجمه ترگمان]هر چند که چیزی نمی گفتند، از این که پیشنهاد او را نپذیرفته بود احساس نارضایتی می کرد
[ترجمه گوگل]اگر چه آنها چیزی گفتند، او نمیتوانست دلایل خود را از پیشنهادش احساس کند

13. I noticed a slight frown of disapproval on his face.
[ترجمه ترگمان]متوجه شدم که اخمی حاکی از نارضایتی در چهره اش دیده می شود
[ترجمه گوگل]من متوجه شدم که از چهره اش ناراضی است

14. She pursed her lips in disapproval.
[ترجمه ترگمان]او لب هایش را به هم فشرد
[ترجمه گوگل]او لبهایش را در عدم پذیرش گرفت

He expressed his disappoval of the way I dress.

او ناخشنودی خود را از طرز لباس پوشیدن من ابراز کرد.


پیشنهاد کاربران

ناراحتی ، بی میلی

نارضایتی

I felt their disapproval
مخالفت/ناخشنودی/نارضایتی/بی میلی اونها رو متوجه شدم

غیر قابل اثبات کردن =disapproval


کلمات دیگر: