کلمه جو
صفحه اصلی

exert


معنی : اجرا کردن، نشان دادن، بکار بردن، اعمال کردن
معانی دیگر : (با نیرو و حرارت) به کارگرفتن، به کار بستن، زور زدن، دوندگی کردن، کوشیدن، جد و جهد کردن، تلاش کردن، - داشتن، - آوردن، - کردن (و غیره)

انگلیسی به فارسی

اعمال، بکار بردن، اعمال کردن، اجرا کردن، نشان دادن


اعمال کردن، به‌کاربردن، اجرا کردن، نشان دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: exerts, exerting, exerted
مشتقات: exertive (adj.)
(1) تعریف: to exercise or bring to bear (power, influence, or the like); put into action.
مشابه: employ, exercise, wield

- He exerted his influence in the company to get his son a job.
[ترجمه ترگمان] او تاثیر خود را در این شرکت اعمال کرد تا به پسرش شغلی بدهد
[ترجمه گوگل] او نفوذ خود را در شرکت برای به دست آوردن پسرش شغل اعمال کرد

(2) تعریف: to force (oneself) into vigorous or strenuous effort.
مشابه: strain

- The doctor told him not to exert himself until he had fully recovered.
[ترجمه ساناز] دکتر بهش گفت تا زمانی که به بهبودی کامل نرسیدی از خودت کار نکش
[ترجمه ترگمان] دکتر به او گفت که تا کام لا بهبود نیافته است به خودش زحمت ندهد
[ترجمه گوگل] دکتر به او گفت که خود را تا زمانی که به طور کامل بهبود نیافته است انجام دهد
- I know I could succeed if I exerted myself.
[ترجمه iahmadrezam] میدونم اگه از خودم کار میکشدم میتونستم موفق شم
[ترجمه ترگمان] می دانم اگر خودم را کنترل کنم، موفق خواهم شد
[ترجمه گوگل] می دانم اگر بتوانم خودم را تحمل کنم می توانم موفق شوم

• exercise, use; make an effort
if you exert influence or pressure, you use it to achieve something.
if you exert yourself, you make a physical or mental effort to do something.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] اعمال کردن، بکاربردن، اجرا کردن، نشاندادن
[ریاضیات] وارد کردن، اعمال کردن، اجرا کردن، به کار کردن

مترادف و متضاد

اجرا کردن (فعل)
enforce, perform, execute, effect, administer, apply, administrate, exert

نشان دادن (فعل)
introduce, point, display, represent, run, illustrate, show, index, demonstrate, evince, exert, register, indicate

بکار بردن (فعل)
use, exploit, handle, put, apply, exert

اعمال کردن (فعل)
apply, exert, put on

make use of


Synonyms: apply, apply oneself, bring into play, bring to bear, dig, employ, endeavor, exercise, expend, give all one’s got, give best shot, labor, make effort, peg away, plug, ply, pour it on, push, put forth, put out, strain, strive, struggle, sweat it, throw, toil, try hard, use, utilize, wield, work


جملات نمونه

1. exert leadership
رهبری کردن،به رهبری پرداختن

2. exert oneself
زحمت به خود هموار کردن،تلاش کردن،زور زدن

3. you shouldn't exert yourself, you're still sick!
هنوز بیمار هستی و نباید تقلا کنی !

4. he had to exert all his strengh to move the stone
مجبور بود برای تکان دادن سنگ همه ی زور خود را به کار ببرد.

5. if you want to succeed you must exert yourself!
اگر می خواهی کامیاب شوی باید همت کنی !

6. If you were to exert your influence they might change their decision.
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهید تاثیر خود را اعمال کنید، ممکن است تصمیم خود را تغییر دهند
[ترجمه گوگل]اگر شما نفوذ خود را اعمال کنید، ممکن است تصمیم خود را تغییر دهند

7. I was too tired to exert myself.
[ترجمه ترگمان]خسته تر از آن بودم که به خودم زحمت بدهم
[ترجمه گوگل]من خیلی خسته بودم که خودم را اعمال کنم

8. Trying to get the silverwarecleanwe have to exert ourselves to rub away for hours.
[ترجمه ترگمان]تلاش برای به دست آوردن the باید به خود فشار وارد کند تا ساعت ها را پاک کنیم
[ترجمه گوگل]سعی میکنم نقاشی نقره ای را به دست بیاوریم تا خودمان را برای ساعتها مالش دهیم

9. He likes to exert his authority.
[ترجمه ترگمان]او دوست دارد قدرت خود را به کار گیرد
[ترجمه گوگل]او دوست دارد تا قدرت خود را اعمال کند

10. Retailers can exert leverage over producers by threatening to take their business elsewhere.
[ترجمه ترگمان]خرده فروشان می توانند با تهدید به گرفتن کسب وکار خود در جاه ای دیگر، نفوذ خود را نسبت به تولید کنندگان اعمال کنند
[ترجمه گوگل]خرده فروشان می توانند اهرم را بیش از تولید کنندگان با تهدید به کسب و کار خود را در جای دیگر اعمال می شود

11. He doesn't have to exert himself on my behalf.
[ترجمه ترگمان]اون مجبور نیست از طرف من کاری انجام بده
[ترجمه گوگل]او مجبور نیست خود را از طرف من تحمیل کند

12. These exotic plants exert a fascination all of their own.
[ترجمه ترگمان]این گیاهان عجیب جذابیت خود را دارند
[ترجمه گوگل]این گیاهان عجیب و غریب همه خودشان را جذاب می کنند

13. We seem to exert every effort to make the least of the most.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که هر تلاشی را برای به دست آوردن کم ترین کاری که ممکن است انجام دهیم
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که ما تلاش می کنیم تا حداقل از آن بهره ببریم

14. Even in apparently well-integrated families, fathers exert only the smallest of influences on the child's sports participation.
[ترجمه ترگمان]حتی در خانواده های کاملا یکپارچه، پدران تنها کم ترین تاثیر را بر مشارکت ورزشی کودک اعمال می کنند
[ترجمه گوگل]حتی در خانواده های ظاهرا به خوبی یکپارچه، پدران تنها کوچکترین تاثیر را در مشارکت در ورزش های کودک اعمال می کنند

He had to exert all his strengh to move the stone.

مجبور بود برای تکان دادن سنگ همه‌ی زور خود را به‌کار ببرد.


if you want to succeed you must exert yourself!

اگر می‌خواهی کامیاب شوی، باید همت کنی!


His father exerted a lot of pressure on him to study.

پدرش خیلی به او فشار می‌آورد که درس بخواند.


a style that has exerted a profound influence on young writers

سبکی که بر نویسندگان جوان تأثیر عمیقی داشته است


you shouldn't exert yourself, you're still sick!

هنوز بیمار هستی و نباید تقلا کنی!


اصطلاحات

exert leadership

رهبری کردن، به رهبری پرداختن


exert oneself

زحمت به خود هموار کردن، تلاش کردن، زور زدن


پیشنهاد کاربران

( تلاش ) به عمل آوردن

به کار بستن چیزی، به کار گرفتن
مثلاً : I want you to exert your effort to learn English
من از تو میخواهم که تلاشت رو به کار بگیری / تلاشت رو به کار ببندی تا انگلیسی رو یاد بگیری😊

به زحمت انداختن

Environment exerts influence on individuals.
اعمال کردن

وارد کردن/شدن

داشتن

به کار اوردن
وارد کار کردن
اعمال کردن
بکار بستن

به خرج دادن
تلاش بیشتری به خرج دادن:Exert extra effort

به کار بردن . اعمال کردن

مصرف کردن


کلمات دیگر: