کلمه جو
صفحه اصلی

conquest


معنی : پیروزی، تسخیر، غلبه
معانی دیگر : (در اثر جنگ و پیروزی) تسخیر، فتح، گشایش، استیلا، کشورگشایی، ربایش (دل شخصی دیگر)، شیفته سازی، دلبری، شیدایی، خاطرخواهی، سرزمین تسخیری، هر چیزی که در اثر پیروزی به دست آید، (جمع) متصرفات، غلبه کردن

انگلیسی به فارسی

فتح، پیروزی، تسخیر، غلبه


غلبه، پیروزی، غلبه کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of conquering.
مترادف: defeat, subjugation, vanquishment
مشابه: domination, mastery, occupation, rout, subjection, takeover, triumph, victory

- The army celebrated its easy conquest of the capital city.
[ترجمه Mehrdad] ارتش فتح آسان پایتخت را جشن گرفت.
[ترجمه ترگمان] ارتش فتح آسان شهر را جشن گرفت
[ترجمه گوگل] ارتش به راحتی فتح شهر پایتخت را جشن گرفت
- The conquest of these lands brought disease and misery to the native populations.
[ترجمه ترگمان] فتح این سرزمین ها باعث ایجاد بیماری و بدبختی مردم بومی شد
[ترجمه گوگل] فتح این سرزمین ها موجب بیماری و بدبختی به جمعیت بومی شد

(2) تعریف: something gained by conquering, such as territory, riches, or the like.
مترادف: booty, loot
مشابه: plunder, prize, treasure

- The pirates surveyed their conquest with satisfaction.
[ترجمه ترگمان] دزدان دریایی پیروزی خود را با رضایت ورانداز کردند
[ترجمه گوگل] دزدان دریایی فتح خود را با رضایت بررسی کردند

(3) تعریف: a person whose love or favor has been captured.
مشابه: catch, sweetheart

- We saw her showing off her latest conquest at the party.
[ترجمه ترگمان] ما او را دیدیم که آخرین conquest را در جشن به نمایش گذاشته بود
[ترجمه گوگل] ما شاهد آن بودیم که آخرین فداکاری در این حزب را نشان می دهد

• victory, subjugation (of one's enemies)
conquest is the act of conquering a country or group of people.
a conquest is land that has been conquered in war.
the conquest of something difficult or dangerous is success in getting control of it.

مترادف و متضاد

پیروزی (اسم)
win, achievement, success, victory, triumph, conquest

تسخیر (اسم)
conquest, capture, winning

غلبه (اسم)
win, prevalence, victory, conquest, predominance, domination, winning, dominance, prepotency

defeat, victory


Synonyms: acquisition, annexation, appropriation, big win, clean sweep, conquering, coup, defeating, discomfiture, grand slam, invasion, killing, occupation, overthrow, rout, routing, score, splash, subdual, subjection, subjugation, success, takeover, triumph, vanquishment, win


Antonyms: failure, forfeit, loss, surrender, yielding


enchantment; person enchanted


Synonyms: acquisition, adherent, admirer, captivation, catch, enthrallment, enticement, fan, feather in cap, follower, prize, seduction, supporter, worshiper


جملات نمونه

1. conquest of the space
دستیابی بر فضا

2. the conquest and islamization of iran in the seventh century
تسخیر و اسلامی کردن ایران در سده ی هفتم میلادی

3. the conquest of england by the romans
تسخیر انگلستان توسط رومی ها

4. He had led the conquest of southern Poland in 193
[ترجمه ترگمان]او فتح جنوب لهستان را در سال ۱۹۳ میلادی به پایان رسانده بود
[ترجمه گوگل]او فتح جنوب لهستان را در سال 193 رهبری کرد

5. His family traces back to the Norman Conquest.
[ترجمه ترگمان] از خانواده \"نورمن\" رد شد
[ترجمه گوگل]خانواده اش به عقب مانده ی نورمن رسیده است

6. We are hoping that the conquest of cancer is imminent.
[ترجمه ترگمان]ما امیدواریم که پیروزی سرطان حتمی باشد
[ترجمه گوگل]ما امیدواریم که فتح سرطان سرانجام باشد

7. The conditions of conquest are always easy. We have but to toil awhile, endure awhile, believe always, and never turn back.
[ترجمه ترگمان]شرایط پیروزی همیشه آسان است ما باید مدتی کار کنیم، کمی صبر کنیم، مدتی صبر کنیم، همیشه ایمان داشته باشیم، و هیچ وقت بر نمی گردیم
[ترجمه گوگل]شرایط فتح همیشه آسان است ما باید به مدت طولانی کار کنیم، مدتی تحمل کنیم، همیشه ایمان داشته باشیم و هرگز به عقب برگردیم

8. I think you've made a conquest.
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم تو پیروز شدی
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شما فتح کرده اید

9. Steve seems to have made a real conquest of Lily. They're always together.
[ترجمه ترگمان]به نظر میاد استیو یه فتح واقعی از لی لی کرده آن ها همیشه با هم هستند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد استیو یک فتح واقعی لیلی را ساخته است آنها همیشه با هم هستند

10. The conquest of inflation has been the Government's overriding economic priority for nearly 15 years.
[ترجمه ترگمان]برای تقریبا ۱۵ سال، فتح تورم اولویت اصلی اقتصادی دولت بوده است
[ترجمه گوگل]فتح تورم، تقریبا 15 سال است که اولویت اقتصادی مهم دولت است

11. The Normans ruled England by right of conquest.
[ترجمه ترگمان]Normans با حق فتح بر انگلستان حکومت کردند
[ترجمه گوگل]نورمانس انگلستان را تحت اختیار گذاشت

12. It arose from the recent conquest of the northern coastal area as far as Anglesey by his friend Hugh, earl of Chester.
[ترجمه ترگمان]این اثر برگرفته از فتح اخیر منطقه ساحلی شمالی و در اثر دوستش هیو، ارل آو Chester بود
[ترجمه گوگل]این ناشی از تسخیر اخیر منطقه ساحلی شمال تا جایی است که Anglesey توسط دوستش هیو، ارشد چستر، به وجود آمد

13. In addition the conquest of the land required a stronger skeleton once the buoyant support of the sea was finally abandoned.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، تصرف زمین به یک اسکلت قوی نیاز داشت، یک بار که تکیه گاه دایمی دریا بالاخره رها شد
[ترجمه گوگل]علاوه بر فتح سرزمین، یک اسکلت قوی تر از آن زمان بود که حمایت های شناور از دریا در نهایت رها شد

14. It was a standard sequence of conquest, and not confined to pagans.
[ترجمه ترگمان]این یک ترتیب استاندارد برای فتح بود، و به pagans محدود نمی شد
[ترجمه گوگل]این یک دنباله استاندارد از فتح بود و نه محدود به pagans

15. Persia meanwhile was digesting the experience of conquest by the Arabs which had begun with Qadesiyah.
[ترجمه ترگمان]در این میان، ایران داشت تجربه فتح از سوی اعراب را که با Qadesiyah آغاز شده بود، درک می کرد
[ترجمه گوگل]در عین حال، ایرانیان تجربه تجسمی از سوی اعراب که با Qadesiyah آغاز شده بود، هضم کردند

the conquest of England by the Romans

تسخیر انگلستان توسط رومی‌ها


conquest of the space

دستیابی بر فضا


the first king to make conquests ...

(فردوسی) نخستین خدیوی که کشور گشود ...


The newcomer, a handsome man, made many conquests.

تازه‌وارد که مرد خوش‌قیافه‌ای بود زن‌های متعددی را به تور زد.


اصطلاحات

the (Norman) Conquest

فتح انگلستان توسط نورمانها (در سال 1066 میلادی)


پیشنهاد کاربران

ارتش فتح اسان شهر را جشن گرفت



دستیابی

غلبه
فتح
پیروزی

تصرف

فَتحیدن جایی.


کلمات دیگر: