کلمه جو
صفحه اصلی

wince


معنی : لگد پرانی، لرزیدن، رمیدن، خود را عقب کشیدن، خود را لرزاندن و تکان دادن
معانی دیگر : (از درد یا شرم یا ترس و غیره - معمولا همراه با قیافه درهم کشیدن) جا خوردن، یکه خوردن، (خود را) عقب کشیدن، از جا جستن، چندش گرفتن، چهره در هم کشیدن، (قیافه ی کسی) تو هم رفتن، تکان، جهش، (رنگرزی) نوار نقاله ی میان دو پاتیل (برای تسهیل حمل پشم از یک دیگ به پاتیل دیگر)، از شدت درد خودرالرزاندن و تکان دادن

انگلیسی به فارسی

خود را عقب کشیدن، رمیدن، (از شدتدرد) خود را لرزاندن و تکان دادن، لگد پرانی


از بین بردن، لگد پرانی، رمیدن، لرزیدن، خود را عقب کشیدن، خود را لرزاندن و تکان دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: winces, wincing, winced
• : تعریف: to shrink suddenly back or away, as from pain or distress; flinch.

- The pain of the needle made him wince.
[ترجمه ترگمان] درد سوزن او را درهم کشید
[ترجمه گوگل] درد سوزن او را از بین برد
- The students winced when they heard their assignment.
[ترجمه زهره] وقتی دانش آموزان تکلیف درسی خود را دانستند، قیافه خود را درهم کشیدند.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان وقتی این کار را شنیدند خود را عقب کشیدند
[ترجمه گوگل] وقتی دانش آموزان شغل خود را شنیدند، دانش آموزان از خواب بیدار شدند
اسم ( noun )
مشتقات: wincingly (adv.), wincer (n.)
• : تعریف: the act of wincing.

- The patient's wince made the nurse hesitate.
[ترجمه ترگمان] درد بیمار، پرستار را به تردید واداشت
[ترجمه گوگل] زخم بیمار پرستار را تنگ کرد

• flinch, start; shrinking movement, recoil, cringe
flinch, recoil (especially from pain or fear); cringe, involuntarily make a face in response to surprise (or embarrassment, etc.)
when you wince, the muscles of your face tighten suddenly because you are in pain or have experienced something unpleasant or embarrassing. verb here but can also be used as a count noun. e.g. his smile became a wince as pain stabbed through him.

مترادف و متضاد

لگد پرانی (اسم)
wince

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

رمیدن (فعل)
stampede, wince

خود را عقب کشیدن (فعل)
wince

خود را لرزاندن و تکان دادن (فعل)
wince

draw back


Synonyms: back off, blanch, blench, cower, cringe, dodge, duck, flinch, grimace, jib, make a face, quail, recoil, shrink, shy, start, swerve, turn


جملات نمونه

1. the sight of the cadaver made her wince
از دیدن آن نعش یکه خورد.

2. I still wince at the thought of that terrible evening.
[ترجمه ترگمان]هنوز به فکر آن شب وحشتناک می افتم
[ترجمه گوگل]من هنوز در فکر این شب وحشتناک بودم

3. It makes me wince even thinking about eye operations.
[ترجمه ترگمان]حتی فکر کردن به عملیات چشمی مرا درهم می کشد
[ترجمه گوگل]این باعث می شود که حتی فکر کردن درباره عملیات چشم را هم انجام دهد

4. He suppressed a wince as motion renewed the pain.
[ترجمه ترگمان]با حرکتی ازسر درد، تکانی به خود داد
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک حرکت ناگهانی، درد را تسکین داد

5. The barb of his wit made us wince.
[ترجمه ترگمان]The of ما را درهم کشید
[ترجمه گوگل]دزد از آزار و اذیت او را به ما زد

6. She gave a wince as the nurse put the needle in.
[ترجمه ترگمان]در حالی که پرستار سرنگ را در دست می گذاشت، اخم کرد
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک پرستار به عنوان یک پرستار سوزن زده بود

7. I still wince when I think about that stupid thing I said.
[ترجمه ترگمان]همچنان که به آن چیز احمقانه فکر می کنم اخم می کنم
[ترجمه گوگل]من هنوز هم با صدای بلند می گویم که من در مورد آن احمقانه که گفتم فکر می کنم

8. I still wince at the memory of the stupid things I did.
[ترجمه ترگمان]هنوز به خاطره کاره ای احمقانه ای که کردم اخم می کنم
[ترجمه گوگل]من هنوز هم به خاطر احتیاج به چیزهای احمقانه ای که داشتم، سرازیر شدم

9. Nathan's face tightened in a wince and he muttered something unintelligible as she smoothed on some antiseptic cream.
[ترجمه ترگمان]چهره ناتان درهم فشرده شد و زیر لب چیزی نامفهوم زمزمه کرد که انگار کمی کرم ضد عفونی را صاف می کرد
[ترجمه گوگل]چهره ناتان در یک چرت زدن تنگ تر شد و او چیزی را ناامید کرد که روی برخی کرم های ضد انعطاف پنهان شده بود

10. Seeing her wince, Michele lifted her, brushing her objections aside.
[ترجمه ترگمان]می کل او را دید، او را بلند کرد، objections را کنار زد
[ترجمه گوگل]میشل او را با دیدن زخمش بلند کرد و عواقبش را کنار زد

11. At first we would wince inwardly as eyes were averted from our faces when we opened conversation with another human being.
[ترجمه ترگمان]اول وقتی با یک انسان دیگر صحبت می کردیم، در دل از خود جدا می شدیم
[ترجمه گوگل]در ابتدا، ما از بین می رفتیم، چون چشمان ما را از چهره های ما دور می کردند، زمانی که با فرد دیگری صحبت کردیم

12. I wince every time I watch a two-stroke apparently trying to tear itself from the mountings.
[ترجمه ترگمان]هر بار که یک ضربه دو ضربه را می بینم، انگار سعی می کند خود را از mountings جدا کند
[ترجمه گوگل]من هر بار شاهد یک سکته مغزی دو سکته هستم که سعی می کنم خودم را از پاها بیرون کنم

13. With a smile Dexter noticed Blanche wince as soon as the swing door closed behind her.
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه در پشت سرش بسته شد، مادموازل بل انش متوجه شد که بل انش از شدت درد درهم کشیده می شود
[ترجمه گوگل]لبخند زد و دکتر متوجه شد که Blanche در حالی که درب نوسانی پشت سر او بسته است، از بین رفته است

14. Sometimes people would wince more from the coldness of the alcohol on the cotton wool than they would from the needle.
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها مردم از سردی الکل بر روی پشم پنبه تا حدی که از سوزن استفاده می کردند، مشمئز می شدند
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات مردم از سرما خوردگی الکل بر روی پشم بیشتر از سوزنشان سرازیر می شوند

15. Some of the murders will make you wince.
[ترجمه ترگمان]بعضی از قتل ها باعث میشه اخم کنی
[ترجمه گوگل]بعضی از قتل ها باعث می شود شما از بین برود

When I touched his broken foot, he winced.

وقتی که دست به پای شکسته‌اش زدم خود را عقب کشید.


The sight of the cadaver made her wince.

از دیدن آن نعش یکه خورد.


پیشنهاد کاربران

اخم کردن ، چهره درهم کشیدن ، قیافه توهم رفتن

سریع عقب کشیدن ( ناشی از ترس و . . )
Recoil, flinch
Suddenly pull away in fear

درهم کشیدن چهره، مخصوصا برای درد یا چیز ناراحت کننده


کلمات دیگر: