کلمه جو
صفحه اصلی

culmination


معنی : اوج، قله، حد اعلی
معانی دیگر : اوگ، فرازینگاه، منتهی درجه، سرانجام

انگلیسی به فارسی

اوج، قله، حد اعلی


نقطه اوج، اوج، حد اعلی، قله


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of culminating.
مشابه: consummation

(2) تعریف: the highest point; zenith; climax.
مشابه: acme, apex, climax, head, height, peak, summit, zenith

- The culmination of his career was when he became a principal dancer with the Royal Ballet.
[ترجمه موسی] نقطه اوج حرفه اش زمانی بود که او به یک رقاص اصلی گروه باله سلطنتی تبدیل شد.
[ترجمه ترگمان] اوج کار او زمانی بود که او به یک رقاص اصلی با گروه باله سلطنتی تبدیل شد
[ترجمه گوگل] اوج کار او این بود که او با رقصنده اصلی با Ballet رویال تبدیل شد

• climax, highest point; completion, final action, concluding action
the culmination of a situation or process is what happens as its final result.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] قله، اوج نقطه ای که در آن یک ماهواره به بالاترین موقعیت یا ارتفاع خود در آسمان نسبت به مشاهده کننده می رسد.
[نفت] اوج

مترادف و متضاد

Antonyms: beginning, commencement, opening, start


اوج (اسم)
acme, climax, pinnacle, culmination, zenith, top, summit, apogee, apex, tip-top, pitch, crescendo, high tide, meridian, noontide

قله (اسم)
point, acme, climax, culmination, zenith, top, peak, summit, crest, vertex, knoll, pap, knap

حد اعلی (اسم)
culmination, high tide

conclusion; climactic stage


Synonyms: acme, all the way, apex, apogee, blow off, capper, climax, completion, consummation, critical mass, crown, crowning touch, finale, finish, height, limit, maximum, meridian, ne plus ultra, noon, payoff, peak, perfection, pinnacle, punch line, summit, top, zenith


جملات نمونه

1. the culmination of his achievements in the world of sports
اوج کامیابی های او در عالم ورزش

2. the culmination of years of effort
سرانجام سال ها کوشش

3. The space race reached its culmination in the first moon walk.
[ترجمه موسی] مسابقه فضایی در اولین پیاده روی ماه به نقطه اوج خود رسید.
[ترجمه ترگمان]مسابقه فضایی به اوج خود در اولین پیاده روی ماه رسید
[ترجمه گوگل]مسابقه فضایی در اولین راه رفتن ماه به نقطه اوج رسید

4. This massive autobiographical work was the logical culmination of her long career.
[ترجمه موسی] این اثر بزرگ زندگینامه ای حاصل ( نتیجه ) منطقی حرفه شغلی طولانی او بود.
[ترجمه ترگمان]این کار autobiographical بزرگ، نقطه اوج کار طولانی او بود
[ترجمه گوگل]این کار اوجبخشی عظیم، اوجگیری منطقی حرفه طولانی او بود

5. The show marked the culmination of months of hard work.
[ترجمه موسی] این نمایش نقطه اوج ماه ها کار سخت را نشان داد.
[ترجمه امیری] نمایش حاصل ماه ها زحمات سخت بود.
[ترجمه ترگمان]این نمایش اوج ماه ها کار سخت را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]این نمایش، نقطه اوج ماههای کار سخت را نشان داد

6. This little book represented the culmination of 15 years' work.
[ترجمه موسی] این کتاب کوچک نتیجه ی 15 سال کار را نمایان می کند.
[ترجمه ترگمان]این کتاب کوچک، اوج ۱۵ سال کار را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]این کتاب کوچک، نتیجه ی کار 15 ساله بود

7. Their arrest was the culmination of an operation in which 120 other people were detained.
[ترجمه ترگمان]دستگیری آن ها اوج عملیاتی بود که در آن ۱۲۰ نفر دیگر بازداشت شدند
[ترجمه گوگل]دستگیری آنها بالغ عملیاتی بود که در آن 120 نفر دیگر بازداشت شدند

8. The reforms marked the successful culmination of a long campaign.
[ترجمه ترگمان]این اصلاحات نقطه اوج موفقیت یک مبارزه طولانی را نشان دادند
[ترجمه گوگل]این اصلاحات موفقترین نتیجه یک مبارزات طولانی بود

9. A decision will be taken at the culmination of the initial research.
[ترجمه ترگمان]یک تصمیم در اوج تحقیقات اولیه گرفته خواهد شد
[ترجمه گوگل]تصمیم گیری در انتهای تحقیق اولیه انجام می شود

10. This was the culmination of an atomic programme that the Fourth Republic had begun and which de Gaulle had accelerated.
[ترجمه ترگمان]این اوج یک برنامه اتمی بود که جمهوری چهارم آغاز کرده و دو گل به آن سرعت بخشیده بود
[ترجمه گوگل]این نقطه اوج یک برنامه اتمی بود که جمهوری چهارم شروع به آن کرده بود و دئول زد

11. If it was on purpose, the culmination of some evil conspiracy, well of course it will happen again.
[ترجمه ترگمان]اگر عمدی بود، نقطه اوج یک توطئه شیطانی، خب، البته، دوباره اتفاق خواهد افتاد
[ترجمه گوگل]اگر هدف آن بود، نقطه اوج توطئه بد است، البته این بار دوباره اتفاق خواهد افتاد

12. Yet this final dissolution was the culmination of a long decline.
[ترجمه ترگمان]با این وصف، این انحلال نهایی اوج رکود طولانی بود
[ترجمه گوگل]با این حال این انحلال نهایی، نقطه اوج کاهش طولانی بود

13. The logical culmination of the process came when the pop singer and song-writer Elton John took over the chairmanship of Watford.
[ترجمه ترگمان]اوج منطقی این روند زمانی رخ داد که خواننده پاپ و نویسنده آواز \"التون جان\" ریاست وات فورد را بر عهده گرفت
[ترجمه گوگل]نقطه قوت منطقی این روند زمانی بود که خواننده پاپ و آهنگساز التون جان در ریاست واتفورد دستگیر شد

14. The culmination of years of selective breeding - Richard Tisbury releases a Sanke.
[ترجمه ترگمان]اوج سال های باروری انتخابی - ریچارد Tisbury، Sanke را آزاد می کند
[ترجمه گوگل]به ارمغان می آورد از سال های پرورش انتخاب - ریچارد Tisbury منتشر Sanke

15. The Public Order Act represented the culmination of a long debate within the government about how increased civil disorder should be controlled.
[ترجمه ترگمان]قانون نظم عمومی نقطه اوج یک بحث طولانی در دولت در مورد این که چگونه هرج و مرج داخلی باید کنترل شود را نشان داد
[ترجمه گوگل]قانون نظم عمومی نمایانگر مناظره یک بحث طولانی در داخل دولت درباره چگونگی کنترل اختلال مدنی بود

the culmination of his achievements in the world of sports

اوج کامیابی‌های او در عالم ورزش


the culmination of years of effort

سرانجام سالها کوشش


پیشنهاد کاربران

نهایت

حاصل، در نتیجه ی

نقطۀ اوج

Climax

culmination ( noun ) =نقطه اوج، سرانجام، نتیجه، حاصل

Definition = رسیدن به اوج، بالاترین نقطه، بخصوص در نجوم ( به بالاترین ارتفاع خود رسیدن جرم سماوی یا ستاره یا ماهواره در آسمان ) /دستیابی یا رسیدن به بالاترین سطح شکوه ، قدرت و . . . /

the culmination of his career = اوج حرفه اش، اوج زندگی حرفه ای او


examples:
1 - Winning first prize was the culmination of years of practice and hard work.
برنده شدن جایزه اول نتیجه ( حاصل ) سالها تمرین و سخت کوشی بود.
2 - The book was a fitting culmination to his career.
این کتاب نقطه اوج مناسبی برای زندگی حرفه ای او بود.



کلمات دیگر: