1. a convivial gathering of friends
گردهمایی پر بزن و بکوب دوستان
2. he was rich and convivial
او پولدار و معاشرتی بود.
3. The atmosphere is relaxed and convivial and friendships are often forged after dinner in the lounge.
[ترجمه ترگمان]فضای بازی آرامش بخش است و صمیمیت و صمیمیت اغلب بعد از شام در سالن انتظار می رود
[ترجمه گوگل]فضای آرام و آرام و دوستانه است که اغلب پس از شام در سالن جعلی است
4. Dury is convivial, affable and engaging.
[ترجمه ترگمان]Dury، خوش مشرب، مهربان و جذاب است
[ترجمه گوگل]خلوت سرگرم کننده، مهربان و جذاب است
5. The atmosphere was quite convivial.
[ترجمه ترگمان]فضا بیش از حد معمول بود
[ترجمه گوگل]جو خیلی جالب بود
6. Today its atmosphere is more convivial, its aspirations more leisurely.
[ترجمه ترگمان]امروزه، فضای آن more، aspirations، leisurely تر است
[ترجمه گوگل]امروز، جو فضایی شادتر از آن است، آرزوهای خود را به آرامش بیشتر
7. Second, the surroundings should be convivial.
[ترجمه ترگمان]دوم اینکه، محیط بهتر است جریان داشته باشد
[ترجمه گوگل]دوم، محیط اطراف باید جالب باشد
8. He was a gentle, courteous, convivial, slightly bemused romantic, born out of his time.
[ترجمه ترگمان]او مردی نجیب و مودب و مودب و اندکی شاعرانه بود که از زمان خود به دنیا آمده بود
[ترجمه گوگل]او مهربان، مودب و عاشقانه بود، عاشقانه کمی مبهوت، که از زمان خود متولد شده بود
9. Eat slowly in convivial surroundings and, above all, enjoy your food.
[ترجمه ترگمان]به آرامی در محیط مطلوب غذا بخورید و از همه مهم تر، از غذای خود لذت ببرید
[ترجمه گوگل]خوردن به آرامی در محیط شاداب و بالاتر از همه، از غذای خود لذت ببرید
10. Sheffield and James enjoyed his convivial nature, his storytelling ability, and most particularly his appetite for alcohol.
[ترجمه ترگمان]شفیلد و جیمز از طبع convivial، توانایی داستان سرایی، و بیشتر اشتهای وی برای الکل لذت می بردند
[ترجمه گوگل]شفیلد و جیمز از طبیعت محبتآمیز، توانایی داستانگویشان، و بهویژه اشتهایش برای الکل لذت می برد
11. So, armed with the baseball bat that every convivial hostelry keeps handy, Peggy smashed the joint up.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، مسلح به چوب بیسبال که هر مسافرخانه convivial دم دست نگه می دارد، پگی اتصالات را درهم شکست
[ترجمه گوگل]بنابراین، پگی ضرب و شتم را به هم متصل می کند
12. Their weeks are filled with convivial church suppers, musically upbeat prayer meetings, and jubilant testimony services.
[ترجمه ترگمان]هفته های آن ها پر از سخنرانی های کلیسای convivial، جلسات عبادت شاد از نظر موسیقی، و خدمات گواهی شادی است
[ترجمه گوگل]هفته های خود را با شام کلیسای صلح آمیز، جلسات نماز موزیکال خوش بینانه و خدمات شهادت شادی می کنند
13. The mood was relaxed and convivial.
[ترجمه ترگمان]احساس آرامش و صمیمیت به او دست داد
[ترجمه گوگل]خلق و خوی آرام و آرام بود
14. Fahmy was transparent and subtle, convivial and abrasive.
[ترجمه ترگمان]فهمی شفاف و زیرکانه، convivial و ساینده بود
[ترجمه گوگل]فهمی شفاف و ظریف، جذاب و ساینده بود
15. In this convivial company, I canap é s ( not too awful ) and white chocolate petits fours ( bad ).
[ترجمه ترگمان]در این شرکت، من e (نه خیلی بد)و شکلات سفید را چهار دست و پا (بد)می دانم
[ترجمه گوگل]در این شرکت جنجالی، من می توانم (نه خیلی افتضاح) و شکلات سفید peesits (بد)