کلمه جو
صفحه اصلی

convivial


معنی : جشنی، وابسته به جشن و عشرت
معانی دیگر : (وابسته به جشن و شادی) بزمی، جشن مانند، سورمانند، پربزن و بکوب، معاشرتی، آمیزش گرای، خوش مشرب، همدم گرای، اهل مهمانی و طرب، رفیق دوست، بزم دوست، دوستکام، اهل کیف وخوشگذرانی

انگلیسی به فارسی

جشنی، اهل کیف و خوشگذرانی، وابسته به جشن و عشرت


جادوگر، جشنی، وابسته به جشن و عشرت


انگلیسی به انگلیسی

• sociable, friendly; merry, festive
convivial people or occasions are pleasant, friendly and relaxed; a formal word.

صفت ( adjective )
مشتقات: convivially (adv.), conviviality (n.)
(1) تعریف: enjoying feasting, drinking, and socializing; sociable.
مترادف: amiable, gregarious, jovial, sociable
متضاد: sober, unsociable
مشابه: congenial, friendly, genial, hearty, outgoing

- The wedding guests were a convivial group and everyone had a wonderful time.
[ترجمه ترگمان] مهمانان جشن و خوش گذرانی به خوبی پذیرایی شده بودند و همه اوقات خوشی را می گذراندند
[ترجمه گوگل] مهمانان عروسی یک گروه جادوگر بودند و همه زمان شگفت انگیزی داشتند

(2) تعریف: of or appropriate to feasting and merrymaking.
مترادف: festive, holiday, jolly, merry, social
متضاد: dismal, somber
مشابه: cheerful, gay, happy, joyful, joyous

- a convivial atmosphere
[ترجمه ترگمان] فضای خوبی داشت،
[ترجمه گوگل] یک فضای آرام

مترادف و متضاد

جشنی (صفت)
festive, convivial, festival, festal

وابسته به جشن و عشرت (صفت)
convivial

fun-loving


Synonyms: back-slapping, cheerful, clubby, companionable, conversible, entertaining, festal, festive, friendly, gay, genial, glad-handering, happy, hearty, hilarious, holiday, jocund, jolly, jovial, lively, merry, mirthful, pleasant, sociable, vivacious


Antonyms: blah, dull, serious, solemn, staid


جملات نمونه

1. a convivial gathering of friends
گردهمایی پر بزن و بکوب دوستان

2. he was rich and convivial
او پولدار و معاشرتی بود.

3. The atmosphere is relaxed and convivial and friendships are often forged after dinner in the lounge.
[ترجمه ترگمان]فضای بازی آرامش بخش است و صمیمیت و صمیمیت اغلب بعد از شام در سالن انتظار می رود
[ترجمه گوگل]فضای آرام و آرام و دوستانه است که اغلب پس از شام در سالن جعلی است

4. Dury is convivial, affable and engaging.
[ترجمه ترگمان]Dury، خوش مشرب، مهربان و جذاب است
[ترجمه گوگل]خلوت سرگرم کننده، مهربان و جذاب است

5. The atmosphere was quite convivial.
[ترجمه ترگمان]فضا بیش از حد معمول بود
[ترجمه گوگل]جو خیلی جالب بود

6. Today its atmosphere is more convivial, its aspirations more leisurely.
[ترجمه ترگمان]امروزه، فضای آن more، aspirations، leisurely تر است
[ترجمه گوگل]امروز، جو فضایی شادتر از آن است، آرزوهای خود را به آرامش بیشتر

7. Second, the surroundings should be convivial.
[ترجمه ترگمان]دوم اینکه، محیط بهتر است جریان داشته باشد
[ترجمه گوگل]دوم، محیط اطراف باید جالب باشد

8. He was a gentle, courteous, convivial, slightly bemused romantic, born out of his time.
[ترجمه ترگمان]او مردی نجیب و مودب و مودب و اندکی شاعرانه بود که از زمان خود به دنیا آمده بود
[ترجمه گوگل]او مهربان، مودب و عاشقانه بود، عاشقانه کمی مبهوت، که از زمان خود متولد شده بود

9. Eat slowly in convivial surroundings and, above all, enjoy your food.
[ترجمه ترگمان]به آرامی در محیط مطلوب غذا بخورید و از همه مهم تر، از غذای خود لذت ببرید
[ترجمه گوگل]خوردن به آرامی در محیط شاداب و بالاتر از همه، از غذای خود لذت ببرید

10. Sheffield and James enjoyed his convivial nature, his storytelling ability, and most particularly his appetite for alcohol.
[ترجمه ترگمان]شفیلد و جیمز از طبع convivial، توانایی داستان سرایی، و بیشتر اشتهای وی برای الکل لذت می بردند
[ترجمه گوگل]شفیلد و جیمز از طبیعت محبتآمیز، توانایی داستانگویشان، و بهویژه اشتهایش برای الکل لذت می برد

11. So, armed with the baseball bat that every convivial hostelry keeps handy, Peggy smashed the joint up.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، مسلح به چوب بیسبال که هر مسافرخانه convivial دم دست نگه می دارد، پگی اتصالات را درهم شکست
[ترجمه گوگل]بنابراین، پگی ضرب و شتم را به هم متصل می کند

12. Their weeks are filled with convivial church suppers, musically upbeat prayer meetings, and jubilant testimony services.
[ترجمه ترگمان]هفته های آن ها پر از سخنرانی های کلیسای convivial، جلسات عبادت شاد از نظر موسیقی، و خدمات گواهی شادی است
[ترجمه گوگل]هفته های خود را با شام کلیسای صلح آمیز، جلسات نماز موزیکال خوش بینانه و خدمات شهادت شادی می کنند

13. The mood was relaxed and convivial.
[ترجمه ترگمان]احساس آرامش و صمیمیت به او دست داد
[ترجمه گوگل]خلق و خوی آرام و آرام بود

14. Fahmy was transparent and subtle, convivial and abrasive.
[ترجمه ترگمان]فهمی شفاف و زیرکانه، convivial و ساینده بود
[ترجمه گوگل]فهمی شفاف و ظریف، جذاب و ساینده بود

15. In this convivial company, I canap é s ( not too awful ) and white chocolate petits fours ( bad ).
[ترجمه ترگمان]در این شرکت، من e (نه خیلی بد)و شکلات سفید را چهار دست و پا (بد)می دانم
[ترجمه گوگل]در این شرکت جنجالی، من می توانم (نه خیلی افتضاح) و شکلات سفید peesits (بد)

a convivial gathering of friends

گردهمایی پر بزن و بکوب دوستان


He was rich and convivial.

او پولدار و معاشرتی بود.


پیشنهاد کاربران

خوش مشرب


کلمات دیگر: