کلمه جو
صفحه اصلی

restrict


معنی : محدود کردن، منحصرکردن به
معانی دیگر : کرانبند کردن، مرزیدن، در تنگنا قرار دادن

انگلیسی به فارسی

محدود کردن، منحصرکردن به


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: restricts, restricting, restricted
• : تعریف: to keep within limits; set bounds to; confine.
مترادف: bound, circumscribe, confine, delimit, limit
مشابه: condition, constrain, constrict, contain, control, cramp, curb, define, demarcate, determine, hem in, hold, immure, muzzle, narrow, pinch, qualify, restrain, tie, trammel

- The university restricts the number of students who may have cars on campus.
[ترجمه ترگمان] این دانشگاه تعداد دانشجویانی که ممکن است در محوطه دانشگاه خودرو داشته باشند را محدود می کند
[ترجمه گوگل] این دانشگاه دانشجویان را محدود می کند که ممکن است در محوطه دانشگاه اتومبیل داشته باشند
- Can we restrict our discussion to one topic this evening?
[ترجمه ترگمان] آیا می توانیم بحث خود را به یک موضوع در این عصر محدود کنیم؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانیم بحث ما را به یک موضوع محدود کنیم؟
- The captain restricted him to his quarters.
[ترجمه ترگمان] ناخدا او را به مقر خود محدود کرده بود
[ترجمه گوگل] کاپیتان او را به محله اش محدود کرد

• limit, regulate, constrict, curb
if you restrict something, you put a limit on it to stop it becoming too large.
to restrict people or animals means to limit their movements or actions.
if you restrict someone's activities to one thing, you ensure that they can only do or deal with that thing.
if something is restricted to a particular group, only that group can have it or do it.
see also restricted.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] محدود کردن
[مهندسی گاز] محدودکردن، منحصرکردن به
[حقوق] محدود کردن، منحصر کردن، ممنوع کردن، مقید کردن
[ریاضیات] تحدید، محدود شدن، منحصر کردن، محدود کردن، مقید کردن

مترادف و متضاد

Antonyms: enlarge, expand, free, let go, release


محدود کردن (فعل)
curb, demarcate, border, bound, limit, fix, narrow, terminate, determine, define, dam, stint, restrict, confine, delimit, circumscribe, compass, gag, straiten, cramp, delimitate, impale

منحصرکردن به (فعل)
restrict

confine, limit situation or ability to participate


Synonyms: bind, bottle up, bound, chain, check, circumscribe, come down on, constrict, contain, contract, cool down, cramp, curb, decrease, define, delimit, delimitate, demarcate, demark, diminish, encircle, enclose, hamper, handicap, hang up, hem in, hold back, hold down, impede, inclose, inhibit, keep within bounds, keep within limits, moderate, modify, narrow, pin down, prelimit, put away, put on ice, qualify, reduce, regulate, restrain, send up, shorten, shrink, shut in, surround, temper, tether, tie


جملات نمونه

Fog has restricted visibility.

مه میدان دید را محدود کرده است.


Hossein has restricted himself to one pack of cigarettes per day.

حسین خود را محدود به یک بسته سیگار در روز کرده است.


The government had restricted the people's freedoms.

دولت آزادی‌های مردم را محدود کرده بود.


1. We restrict the number of students per class to
[ترجمه ترگمان]ما تعداد دانش آموزان در هر کلاس را محدود می کنیم
[ترجمه گوگل]ما تعداد دانش آموزان را در هر کلاس محدود می کنیم

2. Attempts to restrict parking in the city centre have further aggravated the problem of traffic congestion.
[ترجمه ترگمان]تلاش برای محدود کردن پارکینگ در مرکز شهر، مشکل تراکم ترافیک را تشدید کرده است
[ترجمه گوگل]تلاش برای محدود کردن پارکینگ در مرکز شهر مشکل مشکل ترافیک را بیشتر کرده است

3. In a move to restrict imports, the government raised custom duties.
[ترجمه ترگمان]در حرکتی برای محدود کردن واردات، دولت عوارض گمرکی را بالا برد
[ترجمه گوگل]دولت به منظور محدود کردن واردات، وظایف سفارشی را افزایش داد

4. If I'm driving, I restrict myself to one glass of wine.
[ترجمه مسعود] من اگر رانندگی کنم به یک لیوان شراب بسنده می کنم.
[ترجمه ترگمان]اگر من رانندگی کنم، خودم را به یک لیوان شراب محدود می کنم
[ترجمه گوگل]اگر من رانندگی کنم، خودم را به یک لیوان شراب محدود می کنم

5. These laws will restrict our ancient rights and liberties.
[ترجمه ترگمان]این قوانین حقوق و آزادی های باستانی ما را محدود خواهند کرد
[ترجمه گوگل]این قوانین حقوق و آزادی های قدیم ما را محدود می کند

6. Having small children tends to restrict your freedom.
[ترجمه ترگمان]داشتن کودکان کوچک باعث محدود کردن آزادی شما می شود
[ترجمه گوگل]داشتن فرزندان کوچک تمایل دارد که آزادی خود را محدود کند

7. Villagers say the fence would restrict public access to the hills.
[ترجمه ترگمان]روستاییان می گویند که این حصار دسترسی عمومی به تپه ها را محدود خواهد کرد
[ترجمه گوگل]روستاییان می گویند این حصار دسترسی عمومی به تپه ها را محدود می کند

8. You may need to restrict access to certain files .
[ترجمه ترگمان]ممکن است برای محدود کردن دسترسی به فایل های خاص نیاز به محدود کردن دسترسی داشته باشید
[ترجمه گوگل]ممکن است لازم باشد دسترسی به فایلهای خاص محدود شود

9. These clothes restrict your freedom of movement and stiffen up the whole body.
[ترجمه ترگمان]این لباس ها آزادی حرکت شما را محدود می کنند و کل بدن را سفت می کنند
[ترجمه گوگل]این لباس ها آزادی حرکت شما را محدود می کند و تمام بدن را سفت می کند

10. The hospital may restrict bookings to people living locally.
[ترجمه ترگمان]این بیمارستان ممکن است bookings را به افرادی که به صورت محلی زندگی می کنند محدود کند
[ترجمه گوگل]بیمارستان ممکن است رزرو را برای افرادی که به صورت محلی زندگی می کنند محدود کند

11. The very restrict regulations effectively prohibit the entry of soil or plants grown in soil into the country.
[ترجمه ترگمان]مقررات بسیار محدود، ورود خاک یا گیاهان کشت شده در خاک کشور را به طور موثر ممنوع می سازد
[ترجمه گوگل]مقررات بسیار محدود به طور موثر وارد شدن خاک یا گیاهانی که در خاک به خاک وارد شده اند را ممنوع می کند

12. They want to restrict the availability of abortion.
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواهند دسترسی به سقط جنین را محدود کنند
[ترجمه گوگل]آنها می خواهند دسترسی سقط جنین را محدود کنند

13. Why don't you restrict yourself to setting down the facts?
[ترجمه ترگمان]چرا خودت رو محدود نمی کنی تا حقایق رو حل کنی؟
[ترجمه گوگل]چرا شما خودتان را برای محدود کردن حقایق محدود نمی کنید؟

14. He feels this new law will restrict his freedom.
[ترجمه ترگمان]او احساس می کند که این قانون جدید آزادی او را محدود خواهد کرد
[ترجمه گوگل]او احساس می کند این قانون جدید آزادی او را محدود می کند

15. It has been necessary to restrict entry into the club.
[ترجمه ترگمان]برای محدود کردن ورود به کلوب ضروری است
[ترجمه گوگل]لازم است که ورود به باشگاه محدود شود

پیشنهاد کاربران

در تنگنا قرار دادن

مانع شدن

محدود کردن

حبس کردن

تبعید کردن
The cruel king restricted him to the forest

Limit=restrict=constrain=restrain

امتحان ، محدودکردن ، تنگنا قرار دادن ،
=limit

محدود کردن، ( مانع کاری یا کسی شدن با ایجاد محدودیت ) ( جلوگیری کردن به وسیله ایجاد محدودیت )
مرزبندی کردن، کسی را محدود به یک مرز کردن ( تبعید کردن )
در تگنا قرار دادن ( حبس کردن )
کنترل کردن
کسی را محدود به یک گروه یا به یک کار یا مرز کردن ( مجبور کردن بوسیله محدود کردن طرف به یک چیز )


درمضیقه قرار دادن


کلمات دیگر: