کلمه جو
صفحه اصلی

bump


معنی : بر امدگی، دست انداز جاده، تکان سخت، تکان ناگهانی، ضربت حاصله دراثر تکان سخت، ضربت، ضربت زدن
معانی دیگر : (جاده) دست انداز، ضربه، تکان، برخورد، تصادم، خوردن به، ضربه زدن یا خوردن، با تکان به چیزی خوردن، تلپ تلپ کردن، بامب بامب کردن، قلمبه شدگی (در اثر ضربه)، برآمدگی، (امریکا - خودمانی) جای دیگری را گرفتن (در شغل یا در هواپیماو غیره)، برکنار کردن، اخراج کردن، (امریکا - خودمانی) نرخ را بالا بردن (در مورد قیمت اجناس یا شرطبندی در قمار و غیره)، (جمجمه خوانی) برجستگی جمجمه، (امریکا - خودمانی) تکان دادن لگن خاصره به پس و پیش یا طرفین (مثلا هنگام رقص)، تکان سخت در هواپیماو غیره، ضربت توام باتکان زدن

انگلیسی به فارسی

دست‌انداز جاده، ضربت، ضربت حاصله در اثر تکان سخت، برآمدگی، تکان سخت (در هواپیما و غیره)، تکان ناگهانی، ضربت (توأم با تکان) زدن


دست انداز، ضربت، دست انداز جاده، تکان سخت، تکان ناگهانی، بر امدگی، ضربت حاصله دراثر تکان سخت، ضربت زدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bumps, bumping, bumped
(1) تعریف: to collide with (something) with a moderately forceful impact; thump.
مترادف: collide with, thump
مشابه: bang, crash into, hit, jolt, jostle, knock into, nudge, rap, smash into, strike, tap, wallop

- His car bumped the car parked in front of it, but there was little real damage.
[ترجمه ترگمان] ماشین به اتومبیل برخورد کرد که جلوی آن پارک شده بود، اما آسیب چندانی دیده نمی شد
[ترجمه گوگل] ماشینش ضربه زدن به خودروی پارک شده در مقابل آن بود، اما آسیب واقعی واقعی وجود داشت

(2) تعریف: to cause to collide.
مترادف: knock
مشابه: hit, rap, smash, tap

- The two clowns bumped their heads together.
[ترجمه ترگمان] دوتا دلقک سرشون رو به هم زدن
[ترجمه گوگل] دو دلقک سرشان را به هم زدند

(3) تعریف: to cause to be displaced as the result of a collision.
مشابه: budge, dislodge, displace, push, shove

- She bumped the statue off its pedestal.
[ترجمه ترگمان] او مجسمه را از روی پایه بلند کرد
[ترجمه گوگل] او مجسمه را از پایه خود گرفت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: bump into, bump off
(1) تعریف: to collide with a moderately forceful impact (often fol. by "against" or "into").
مترادف: knock
مشابه: collide, crash, hit, jar, jostle, smash, strike, thump

- I bumped into the door and hurt my nose.
[ترجمه آناهیتا] من خوردم به در و بینی ام آسیب دید.
[ترجمه Asra] من به در برخورد کردم و بینی ام آسیب دید
[ترجمه ترگمان] به در برخورد کردم و به بینی ام صدمه زدم
[ترجمه گوگل] من به داخل وارد شدم و به بینیم آسیب زدم
- The loose shutters bumped against the side of the house.
[ترجمه ترگمان] کرکره ها به کنار خانه می خورد
[ترجمه گوگل] کرکره های شسته شده در مقابل طرف خانه ضربه زدند

(2) تعریف: to move along haltingly or in jerks.
مترادف: jog, jolt, jounce
مشابه: bounce, jerk, jiggle, lurch, rock, shake

- The wheelbarrow bumped along across the field.
[ترجمه ترگمان] چرخ دستی به زمین برخورد کرد
[ترجمه گوگل] چرخ دستی در امتداد عرصه سقوط کرد
اسم ( noun )
مشتقات: bumpingly (adv.)
(1) تعریف: a collision of moderately forceful impact.
مشابه: bang, blow, clunk, collision, crash, hit, jostle, knock, smash, tap, thump, wallop

(2) تعریف: a small swelling or raised area.
مترادف: lump
مشابه: bulge, contusion, nodule, protuberance, swelling, tumescence

- a bump on a table
[ترجمه ترگمان] یک ضربه روی میز
[ترجمه گوگل] یک ضربه بر روی میز
- a bump on the head
[ترجمه ترگمان] ضربه ای به سرش زد
[ترجمه گوگل] یک ضربه بر روی سر

• blow, stroke; projection, swelling
strike, hit; collide; be jolted, be shaken
with a thump
thump, noise made by a bump
to bump into a thing or a person means to accidentally hit them while moving.
if a vehicle bumps over a surface, it travels in a rough, bouncing way because the surface is very uneven.
a bump is a collision involving two things hitting each other. it is also the injury or damage caused by the collision.
a bump in a surface is a raised, uneven part in it.
if you bump into someone, you meet them by chance; an informal expression.
to bump someone off means to kill them; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] برآمدگی
[برق و الکترونیک] اتصال برجسته بالشتکهای فلزی افزوده شده به تراشه های مدار مجتمع یا قطعات مجزا یه منظور اتصال آنها به ریز مدارهای آمیخته یا تخته مدارهای چاپی .
[زمین شناسی] ضربت حاصله دراثر تکان سخت ،برامدگی ،تکان سخت، تغییر مکان شدید کارگاههای معدنی که به استرسهای شدید در سنگ احاطه کننده کارگاهها نسبت داده می شود .
[معدن] پوکیدن (معادن زیرزمینی)

مترادف و متضاد

move over, dislodge


بر امدگی (اسم)
eminence, nook, projection, excrescence, mound, bulge, protuberance, protuberancy, granulation, bump, overhang, knob, knop, nub, stigma, promontory, ledge, burr, tumor, convexity, ganglion, node, nodule, knurl, eminency, turgescence, excrescency, ridge, gibbosity, outgrowth, knur, verruca, whaleback

دست انداز جاده (اسم)
bump

تکان سخت (اسم)
bump, succussion

تکان ناگهانی (اسم)
flick, bump, jerk, twitch

ضربت حاصله دراثر تکان سخت (اسم)
bump

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

ضربت زدن (فعل)
strike, bump, bob, jab, contuse, hammer, inflict, sock

Synonyms: budge, displace, remove, shift


increment


Synonyms: increase, raise, step up


collide, hit, usually with sound


Synonyms: bang, bounce, box, buck, bunt, butt, carom, clap, clatter, crack, crash, impinge, jar, jerk, jolt, jostle, jounce, knock, pat, plop, plunk, pound, punch, rap, rattle, shake, slam, slap, smack, smash into, strike, thud, thump, thunder, thwack, whack


جملات نمونه

I bumped my head on the edge of the shelf again!

دوباره سرم به لب تاقچه خورد!


every time the car went over a bump...

هر وقت ماشین از دست‌اندازی رد می‌شد...


1. bump into
1- خوردن به،تصادم کردن با

2. bump off
(خودمانی) کشتن،سر به نیست کردن،کلک کسی را کندن

3. bump up (the price of)
(قیمت چیزی را) ناگهان و بسیار بالا بردن

4. bump up against
(اتفاقا به کسی) برخوردن،تصادفا ملاقات کردن

5. things that go bump in the night
چیزهای عجیب و غریب و ترس آور

6. his forehead has a bump the size of an egg
پیشانی او به اندازه ی یک تخم مرغ بالا آمده است.

7. the car went over a bump and my neck got jolted
ماشین از روی دست انداز رد شد و گردن من واخورد.

8. the freight cars came together with a bump
واگن های باری با تکان به هم خوردند.

9. the package slipped from his hand and fell with a bump
بسته از دستش لغزید و تلپی افتاد.

10. Be careful you don't bump your head.
[ترجمه ترگمان]مواظب باش به سرت ضربه نزنی
[ترجمه گوگل]مراقب باشید سرت را تکان نده

11. The passengers felt a violent bump as the plane landed.
[ترجمه ترگمان]وقتی هواپیما فرود آمد مسافران ضربه شدیدی را احساس کردند
[ترجمه گوگل]هواپیما فرود آمد و مسافران احساس خشونت آمیزی کردند

12. The truck hit a bump and bounced.
[ترجمه ترگمان] کامیون به یه ضربه خورد و پرید
[ترجمه گوگل]کامیون ضربه زد و برگشت

13. How did you get that bump on your forehead?
[ترجمه ترگمان]چطوری اون برآمدگی روی پیشونیت رو گیر آوردی؟
[ترجمه گوگل]چگونه این ضربه را در پیشانی خود گرفتید؟

14. Small children often cry after a minor bump.
[ترجمه ترگمان]کودکان کوچک اغلب بعد از یک ضربه کوچک گریه می کنند
[ترجمه گوگل]بچه های کوچک اغلب گریه می کنند پس از یک ضربه کوچک

15. He got a nasty bump on the head.
[ترجمه ترگمان]ضربه بدی به سرش زد
[ترجمه گوگل]او یک ضربه تند و زننده بر روی سر داشت

16. She tripped and went down with a bump.
[ترجمه ترگمان]سکندری خورد و با تکانی به زمین افتاد
[ترجمه گوگل]او با ضربه زدن پایین آمد و رفت

17. She tripped over the bump on the sidewalk.
[ترجمه ترگمان]اون روی برآمدگی پیاده رو گیر کرد
[ترجمه گوگل]او بر روی ضربه پیاده روی ضربه زد

18. He fell off the ladder and landed bump on the ground.
[ترجمه ترگمان]از نردبان پایین افتاد و به زمین افتاد
[ترجمه گوگل]او از نردبان سقوط کرد و بر زمین ضربه زد

the freight cars came together with a bump.

واگن‌های باری با تکان به هم خوردند.


the boat gently bumped against the shore wall.

زورق به آرامی به دیواره‌ی ساحلی خورد.


the children went bumping down the stairway.

بچه‌ها تلپ‌تلپ‌کنان از پلکان پایین می‌رفتند.


the package slipped from his hand and fell with a bump.

بسته از دستش لغزید و تلپی افتاد.


his forehead has a bump the size of an egg.

پیشانی او به اندازه‌ی یک تخم‌مرغ بالا آمده است.


as a result of his fall, his head is full of bumps.

در اثر افتادن سرش قلمبه‌قلمبه شده است.


he was bumped from his job by a younger employee.

او برکنار شد و یک کارمند جوان‌تر جای او را گرفت.


he was bumped at the airport to make room for a general.

در فرودگاه او را سوار نکردند و جایش را به یک ژنرال دادند.


demand has bumped up prices.

تقاضا موجب بالا رفتن قیمت‌ها شده است.


he bumped into the sideboard and broke the dishes.

به قفسه خورد و ظرف‌ها را شکست.


I bumped into my childhood friend in the street.

در خیابان به دوست ایام کودکی خود برخورد کردم.


in the story, she bumps off her husband and goes to Canada.

در داستان شوهر خود را می‌کشد و به کانادا می‌رود.


اصطلاحات

bump into

1- خوردن به، تصادم کردن با


bump into

2- (اتفاقاً به کسی) بر خوردن


bump off

(عامیانه) کشتن، سر به نیست کردن، کلک کسی را کندن


bump up (the price of)

(قیمت چیزی را) ناگهان و بسیار بالا بردن


bump up against

(اتفاقاً به کسی) برخوردن، تصادفاً ملاقات کردن


پیشنهاد کاربران

تنه زدن

برآمدگی حاصله از ضربه سخت

تصادفا با یک دوست قدیمی ملاقات کردن
bumping into an old friend

برخورد کردن ( مثلا دیدن یک شخص )

دست انداز

در معنای کلی:
1. برخورد کردن ( به چیزی خوردن ) با حرف اضافه into و against
2. تکان تکان خوردن
3. کشان کشان بردن یا آوردن
* اما اگر bump into somebody باشد یعنی در مسیر به کسی برخوردن، کسی رو اتفاقی دیدن، مترادف run into


برآمدگی، دست انداز، رو به رو شدن

باسن، برامدگی باسن

ورم و برامدگی حاصل از ضربه

اختلاف
تفاوت


سرعت گیر

A raised part on a surface

مانع
مشکل

Bump around : وقتی که هواپیما در اسمان همش تکون میخوره

ورم شکم ناشی از حاملگی
First side view of my bump

دست انداز - بهم خوردن - جای دیگری را گرفتن - نرخ بالا بردن

صدای گرومپ، تلپی

bump ( حمل‏ونقل درون شهری - جاده ای )
واژه مصوب: دست‏انداز
تعریف: برآمدگی های جاده و خیابان که موجب مزاحمت در حرکت وسایل نقلیه شود


کلمات دیگر: