کلمه جو
صفحه اصلی

concurrent


معنی : همرو، موافق، متوافق، هم زمان، متقارن، در یک وقت واقع شونده
معانی دیگر : هم رخداد، مصادف (از نظر زمان)، مقارن، همرس، همگرا، همسوی، (هندسه) متقارب، متقاطع، یکدل و یک زبان، هماهنگ، همساز، همگام، هرچیز همزمان، (حقوق) مشترک

انگلیسی به فارسی

در یک وقت واقع‌شونده، موافق، متقارن، هم‌رو


هم زمان، همرو، موافق، متوافق، در یک وقت واقع شونده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: existing or occurring at the same time.
مشابه: simultaneous

- Media attention was split between the two concurrent events.
[ترجمه ترگمان] توجه رسانه ها به دو رویداد همزمان تقسیم شد
[ترجمه گوگل] توجه رسانه ها بین دو رویداد همزمان رخ داد
- The concurrent disasters of the earthquake and the cyclone devastated nation.
[ترجمه ترگمان] بلایای همزمان زلزله و طوفان آن کشور را ویران کرد
[ترجمه گوگل] بلایای همزمان زمین لرزه و سیکلون کشور را ویران کرد

(2) تعریف: acting together or in conjunction.
مشابه: concerted

- Much suffering was relieved by the concurrent efforts of the Red Cross and other voluntary agencies.
[ترجمه ترگمان] تلاش های همزمان صلیب سرخ و دیگر سازمان های داوطلبانه از رنج زیادی کاسته شد
[ترجمه گوگل] تلاش های همزمان صلیب سرخ و دیگر سازمان های داوطلبانه رنج زیادی را از بین برد

(3) تعریف: being in accord or agreement; consonant; harmonious.

- The testimony of the second witness was concurrent with that of the first.
[ترجمه ترگمان] شهادت شاهد دوم همزمان با اولین شاهد بود
[ترجمه گوگل] شهادت شاهد دوم همزمان با نخستین بار بود

(4) تعریف: converging or tending to converge at the same point, as lines.
اسم ( noun )
مشتقات: concurrently (adv.)
• : تعریف: something that is concurrent, esp. as a joint cause, element, or condition.

• unanimous, in agreement; convergent; parallel; simultaneous, contemporaneous
if two things are concurrent, they happen at the same time.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] متقارب - همرس - متقاطع - همگرا - از یک نقطه گذرا
[کامپیوتر] همزمان
[صنعت] همزمان، هم آورد
[حقوق] مشترک، همزمان، متقارن، موافق، هم عقیده
[ریاضیات] متقارب، متقاطع، دوبدو، همزمان، همرس
[معدن] جریان هم سو (جدایش)

مترادف و متضاد

simultaneous


همرو (اسم)
concurrent

موافق (صفت)
accordant, according, agreeing, compliant, congruent, compatible, concordant, concurrent, consonant, consentaneous, consenting

متوافق (صفت)
agreeing, concurrent

هم زمان (صفت)
concurrent, simultaneous, synchronous, contemporary, contemporaneous, synchronic, isochronous, isochronal

متقارن (صفت)
concurrent, symmetric, symmetrical, polar, regular, isochronous, isochronal

در یک وقت واقع شونده (صفت)
concurrent

Synonyms: circumstantial, coeval, coexisting, coincident, concerted, concomitant, contemporaneous, incidental, in sync, parallel, synchronal, synchronous


agreeing, converging


Synonyms: allied, at one, centrolineal, coinciding, compatible, concerted, confluent, consentient, consistent, convergent, cooperating, coterminous, harmonious, in agreement, in rapport, joined, like-minded, meeting, mutual, of the same mind, unified, uniting


Antonyms: disagreeing, divergent, nonconcurrent


جملات نمونه

1. those two events were concurrent
آن دو رویداد همزمان بودند.

2. The exhibition reflected concurrent developments abroad.
[ترجمه ترگمان]این نمایشگاه منعکس کننده پیشرفت همزمان در خارج از کشور بود
[ترجمه گوگل]این نمایشگاه نشان دهنده تحولات همزمان در خارج از کشور است

3. Galerie St. Etienne is holding three concurrent exhibitions.
[ترجمه ترگمان]گالری سنت اتین دو نمایشگاه همزمان برگزار می کند
[ترجمه گوگل]گالری سنت اتیان سه نمایشگاه همزمان برگزار می کند

4. You can't attend two concurrent events!
[ترجمه ترگمان]تو نمی تونی دوتا از این حوادث رو تحمل کنی
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید در دو رویداد همزمان شرکت کنید!

5. Concurrent with her acting career, Bron has managed to write two books of her own.
[ترجمه ترگمان]Bron همزمان با اقدام بازیگری خود، موفق به نوشتن دو کتاب از خود شده است
[ترجمه گوگل]همزمان با حرفه بازیگری او، برون قادر به نوشتن دو کتاب از خود است

6. The judge imposed concurrent sentences totalling 14 years for the attacks on the girls.
[ترجمه ترگمان]قاضی محکومیت های همزمان totalling ۱۴ سال را برای حمله به دختران اعمال کرد
[ترجمه گوگل]قاضی دادگاه های مجاز را به مدت 14 سال برای حملات به دختران تحمیل کرد

7. He was imprisoned for two concurrent terms of 30 months and 18 months.
[ترجمه ترگمان]او به مدت دو دوره زمانی به مدت ۳۰ ماه و ۱۸ ماه زندانی شد
[ترجمه گوگل]او برای دو دوره همزمان 30 ماه و 18 ماه زندانی شد

8. The concurrent administration of disulfiram may result in toxic levels of these drugs.
[ترجمه ترگمان]مدیریت همزمان disulfiram ممکن است منجر به سطوح سمی این داروها شود
[ترجمه گوگل]تجویز همزمان دیسولفیرام ممکن است سطوح سمی این داروها را به همراه داشته باشد

9. Epigastric pain is uncommon and concurrent peptic ulcer disease may lead to an incorrect diagnosis.
[ترجمه ترگمان]درد Epigastric غیر معمول است و سرطان همزمان peptic ممکن است منجر به تشخیص نادرست شود
[ترجمه گوگل]درد حنجره غیر طبیعی است و بیماری زخم معده همزمان ممکن است منجر به تشخیص نادرست شود

10. Resident Magistrate Mr Harry Hall imposed a concurrent sentence of six months imprisonment on each charge.
[ترجمه ترگمان]رئیس دادگاه، آقای هری هال، محکومیت همزمان شش ماه زندان را به هر اتهام تحمیل کرد
[ترجمه گوگل]دادگاه Resident آقای آقای هری هال، حکم همزمان 6 ماه حبس را برای هر اتهام تحمیل کرد

11. All this is concurrent with a decline in intellectual egocentrism and an increased ability to see the viewpoint of others.
[ترجمه ترگمان]همه اینها همزمان با کاهش در egocentrism فکری و توانایی فزاینده برای دیدن دیدگاه دیگران است
[ترجمه گوگل]همه اینها همزمان با کاهش عزت نفس ذهنی و افزایش توانایی دیدن دیدگاه دیگران است

12. To do so, a concurrent measurement of serum albumin and total calcium should be obtained.
[ترجمه ترگمان]برای انجام این کار، اندازه گیری همزمان آلبومین سرم خون و کلسیم کل باید به دست آید
[ترجمه گوگل]برای انجام این کار، اندازه گیری همزمان آلبومین سرم و کلسیم باید به دست آید

13. The twins had concurrent birthday.
[ترجمه ترگمان]دوقلوها روز تولد مشترک داشتند
[ترجمه گوگل]دوقلوها تولد همزمان داشتند

14. For the same reason the concurrent use of disulfiram and antidepressants is not indicated.
[ترجمه ترگمان]به همین دلیل استفاده همزمان از داروهای ضد افسردگی و ضد افسردگی مشخص نشده است
[ترجمه گوگل]به همین دلیل مصرف همزمان دیسولفیرام و ضد افسردگی نشان داده نشده است

15. A concurrent exhibition at the Museum of Modern Art offers a fuller look at Rothko's work.
[ترجمه ترگمان]یک نمایشگاه همزمان در موزه هنرهای معاصر، نگاهی دقیق تر به آثار Rothko ارائه می دهد
[ترجمه گوگل]یک نمایش همزمان در موزه هنرهای مدرن، نگاه دقیقتری به کار Rothko ارائه می دهد

Those two events were concurrent.

آن دو رویداد هم‌زمان بودند.


cocurrent lines

خطوط هم‌رس (متقاطع)


Her class and mine ran concurrently.

کلاس او با کلاس من هم‌زمان بود.


پیشنهاد کاربران

همزمان

[کامپیوتر] همروند

هم جهت


کلمات دیگر: