کلمه جو
صفحه اصلی

through


معنی : تمام، تمام شده، مستقیم، سرتاسر، از میان، از توی، از اغاز تا انتها، از میان، از وسط، بواسطه، بخاطر، در ظرف، از طریق
معانی دیگر : (همراه با فعل) از میان، (با: go) به پایان رسیدن یا رساندن، خاتمه یافتن یا دادن، (با: get) طی کردن، گذراندن، به انجام رساندن، از (میان یا سرتاسر و غیره)، از راه، به وسیله ی، به کمک، به خاطر، به واسطه ی، در اثر، سراسر، همه، طی، تو، داخل، سرتاسری، سراسری، بلا توقف، بی ایست، یکسر، خسته، زده، (تلفن) وصل، تا (ترکیب through با واژه های دیگر کاربردهای زیاد دارد که هر یک در جای خود آورده شده است مثلا: breakthrough)، کاملا

انگلیسی به فارسی

(همراه با فعل) از میان، از وسط


(با: go) به پایان رسیدن یا رساندن، خاتمه یافتن یا دادن


(با: get) طی کردن، گذراندن، به انجام رساندن


از (میان یا سرتاسر و غیره)


به، از راه، از طریق، به وسیله‌ی، به کمک، به خاطر، به واسطه‌ی، در اثر، با


سرتاسر، سراسر، همه، تمام


در، طی، تو، داخل


سرتاسری، سراسری، مستقیم


بلا توقف، بی‌ایست، گذرا، یکسر


از طریق، از میان، سرتاسر، از توی، از اغاز تا انتها، تمام، مستقیم، تمام شده، بواسطه، از وسط، بخاطر، در ظرف


انگلیسی به انگلیسی

حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: in one side or end and out the other.
مشابه: along, down, inside

- Water goes through the pipe.
[ترجمه محمد] آب از توی لوله عبور میکنه
[ترجمه Pork bi young من کره ای هستم که تازه زبان فارسی یاد گرفته ام] آب از درون لوله عبور می کند
[ترجمه ناناجون] اب از درون لوله عبور میکند
[ترجمه الهه] آب مستقیم از لوله عبور می کند
[ترجمه taranom] آب از میان لوله عبور می کند
[ترجمه نابرده رنج] آب از لای لوله عبور می کند
[ترجمه ترگمان] اب از لوله عبور می کند
[ترجمه گوگل] آب از طریق لوله عبور می کند

(2) تعریف: among; between.
مترادف: among
مشابه: between

- The monkey swung through the trees.
[ترجمه محمد حسین شاه علی] ممیمون با کمک درختان آویزان شد
[ترجمه مژگان] میمون بین درختان تاب می خورد
[ترجمه ترگمان] میمون از میان درختان گذشت
[ترجمه گوگل] میمون از طریق درختان چرخان شد

(3) تعریف: by way or means of; because of.
مترادف: because of, on account of, thanks to, via
مشابه: by, by way of

- I met them through my father.
[ترجمه zari] من از طریق پدرم انها را ملا قات کردم
[ترجمه ایما] بواسطه ی پدرم اونارو ملاقات کردم ( دیدم )
[ترجمه محمد م] من بواسطه پدرم آنها را ملاقات کردم.
[ترجمه ترگمان] من آن ها را از طریق پدرم ملاقات کردم
[ترجمه گوگل] آنها را از طریق پدرم ملاقات کردم
- We learn through experience.
[ترجمه ترگمان] ما از طریق تجربه یاد می گیریم
[ترجمه گوگل] ما از طریق تجربه یاد می گیریم

(4) تعریف: in various parts of; around.
مترادف: around, over
مشابه: in

- We walked slowly through the museum.
[ترجمه پريسا] ما ب ارامی درمیان موزه قدم میزدیم
[ترجمه ترگمان] آهسته وارد موزه شدیم
[ترجمه گوگل] ما به آرامی از طریق موزه راه می رفتیم

(5) تعریف: during every part of; for the beginning, middle, and end of.
مترادف: during, throughout

- He slept through the afternoon.
[ترجمه بهار] او تا بعد از ظهر خوابید
[ترجمه امیر هدائی] او تمام بعد از ظهر رو خوابید
[ترجمه الهه] او تمام بعدازضهر را خوابید
[ترجمه ترگمان] بعد از ظهر به خواب رفت
[ترجمه گوگل] بعد از ظهر او خوابید

(6) تعریف: to the end of.
مشابه: done with

- I'm halfway through the book now.
[ترجمه ترگمان] الان وسط کتاب هستم
[ترجمه گوگل] من در حال حاضر از طریق کتاب در نیمه راه هستم

(7) تعریف: up to and including.
مترادف: to

- ages two through eight
[ترجمه محمد م] سن های دو تا هشت سال
[ترجمه ترگمان] سن و سال بعد از هشت سال
[ترجمه گوگل] دو تا هشت ساله

(8) تعریف: without halting for; past.
مشابه: past

- Don't drive through a red light.
[ترجمه ترگمان] از چراغ قرمز رد نشو
[ترجمه گوگل] از طریق نور قرمز رانندگی نکنید

(9) تعریف: in the medium of.
مترادف: in

- A fish swims through the water.
[ترجمه ترگمان] ماهی از میان آب شنا می کند
[ترجمه گوگل] یک ماهی از طریق آب شنا می کند
قید ( adverb )
(1) تعریف: in one side or end and out the other.

- Water poured through.
[ترجمه ترگمان] اب از میان آن ها سرازیر شد
[ترجمه گوگل] آب از طریق ریختن

(2) تعریف: from the start to the finish.
مترادف: throughout
مشابه: completely, entirely, fully, round, totally, wholly

- She read the book through.
[ترجمه پريسا] أو از اول تا اخر کتاب را خواند
[ترجمه الهه احمدی] او همه ی کتاب را خواند
[ترجمه ترگمان] کتاب را ورق زد
[ترجمه گوگل] او از طریق کتاب خواند

(3) تعریف: to or at the end or conclusion.

- He had to see the matter through.
[ترجمه ترگمان] ناچار بود او را ببیند
[ترجمه گوگل] او مجبور بود که موضوع را ببیند

(4) تعریف: along the whole way or distance.

- We rode through to the next county.
[ترجمه ترگمان] به شهر بعدی رفتیم
[ترجمه گوگل] ما به سرزمین بعدی رفتیم
صفت ( adjective )
(1) تعریف: having no need, or having no desire, to continue in a particular activity or situation; finished; done.
مشابه: done, finished

- Can I see that newspaper when you're through with it?
[ترجمه ترگمان] می تونم اون روزنامه رو وقتی که باه اش کنار اومدی ببینم؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانم آن روزنامه را ببینم وقتی که از آن استفاده می کنید؟
- I'm through with this job!
[ترجمه ترگمان] من کارم با این شغل تموم شده
[ترجمه گوگل] من با این شغل روبرو هستم!

(2) تعریف: extending or going from one side or end to the other.
مشابه: overall

(3) تعریف: passing from one end of a street or area to the other without stopping.
مشابه: direct, express, nonstop

- a through train
[ترجمه ترگمان] قطاری که از میان آن عبور می کرد،
[ترجمه گوگل] یک قطار

(4) تعریف: allowing direct passage without interruption.
مشابه: direct, uninterrupted

- a through street
[ترجمه ترگمان] خیابانی در آن سوی خیابان،
[ترجمه گوگل] از طریق خیابان

• by way of; in from one side and out of the other side; to the point of completion, to the end
in from one side and out of the other; inward
direct, non-stop
to move through a hole or opening means to move directly from one side of it to the other.
if you cut through something solid, you make a cut in it from one side to the other, so that it is in two pieces.
if you move through a place or area, you move across it or in it.
if something goes into an object and comes out of the other side, you can say that it passes through the object.
if you can see, hear, or feel something through a particular thing, that thing is between you and the thing you can see, hear, or feel.
if something happens through a period of time, it happens from the beginning until the end.
from one date or time through another means from the first date or time until the second one; used in american english.
if you go through an experience or event, you experience it, and if you behave in a certain way through it, you behave in that way while it is happening.
if you are through with something, you no longer do it, use it, or want to be involved with it.
if something happens because of something else, you can say that it happens through it.
if you go through or look through a lot of things, you deal with them one after another.
you use expressions such as halfway through and all the way through to indicate to what extent an action or task is completed.
through and through means thoroughly or completely.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] ازمیان، ازوسط، سرتاسر
[ریاضیات] گذرنده از، از میان

مترادف و متضاد

تمام (صفت)
main, full, complete, thorough, out-and-out, through, all, whole, entire, rounded, thru, full-blown, integral

تمام شده (صفت)
through, all-over, defunct, extinct, rounded, thru

مستقیم (صفت)
straight, through, direct, head-on, attributive, straightforward, undeviating, upstanding, face-to-face, first-hand, point-blank, straight-line

سرتاسر (قید)
through, crosswise, crossways, throughout, all over, overall, entirely, totally, thru, cap-a-pie, completely

از میان (قید)
across, through

از توی (قید)
through, thru

از اغاز تا انتها (قید)
through, thru

از میان (حرف اضافه)
through, thru, per

از وسط (حرف اضافه)
through, thru, per

بواسطه (حرف اضافه)
from, by, through, for, thru, because of, out of

بخاطر (حرف اضافه)
through, for, pro

در ظرف (حرف اضافه)
in, into, within, through

از طریق (حرف اضافه)
through, via

done


Synonyms: buttoned up, complete, completed, concluded, ended, finis, finished, in the bag, over, terminated, wound up, wrapped up


Antonyms: incomplete, unfinished


direct


Synonyms: constant, free, nonstop, one-way, opened, rapid, regular, straight, straightforward, unbroken, unhindered, uninterrupted


Antonyms: indirect, stopping


by way of


Synonyms: as a consequence, as a result, at the hand of, because of, by, by dint of, by means of, by reason, by the agency of, by virtue of, for, in consequence of, in virtue of, per, through the medium of, using, via, with, with the help of


between, during


Synonyms: about, by, clear, for the period, from beginning to end, in, in and out, in the middle, into, past, round, straight, throughout, within


Antonyms: around


جملات نمونه

1. through a special dispensation from the royal palace
با اجازه ی ویژه ی کاخ سلطنتی

2. through advertising, they convince people to buy
با تبلیغ،مردم را راغب به خرید می کنند.

3. through an error
به خاطر اشتباه

4. through careful budgeting they cut the costs by ten percent
با بودجه بندی دقیق هزینه ها را ده درصد کاهش دادند.

5. through diplomatic channels
از طرق سیاسی

6. through god's inspiration
با الهام الهی

7. through his initiative the project was put into effect
طرح به ابتکار او به اجرا درآمد.

8. through homa's help
به کمک هما

9. through illness he lost his hearing
به خاطر بیماری شنوایی خود را از دست داد.

10. through life
همه ی عمر

11. through skin grafting,his burns healed and he escaped death
از طریق پیوند پوست سوختگی هایش خوب شد و از مرگ جست.

12. through street demonstrations people expressed their desire for more freedom
مردم از طریق تظاهرات خیابانی میل خود را نسبت به آزادی بیشتر ابراز کردند.

13. through summer
تمام تابستان

14. through the door came a dark bull of a man
مرد سیه چرده ی گاو تنی از در وارد شد.

15. through these concessions they were hoping to pacify the chinese leaders
امیدوار بودند که با این گذشت ها رهبران چین را به سر آشتی در آورند.

16. through weeks of hard work, they succeeded in hammering out a new constitution
پس از هفته ها کار سخت موفق شدند قانون اساسی تازه ای را از کار دربیاورند.

17. through and through
سرتاسر،کاملا،تماما

18. through rose-colored glasses
(به ویژه افراط آمیز) با خوش بینی

19. through something in someone's teeth
1- کسی را برای چیزی سرزنش کردن 2- متلک گفتن،زخم زبان زدن

20. through the mill
(به ویژه در امور آموزشی) از آزمون سخت (گذشتن)

21. through thick and thin
در تمام ناملایمات،طی کلیه ی پستی و بلندی ها،در ایام خوش یا ناخوش

22. a through road
راه سراسری

23. a through train
قطار بدون توقف

24. all through the year
در تمام سال

25. down through the years
در طول سال ها

26. halfway through the dinner
در وسط شام

27. midway through the journey of this life
(دانته) در نیمه راه سفر این زندگانی

28. passage through that narrow alley
گذر کردن از آن کوچه ی باریک

29. be through (with something or someone)
تمام بودن،(دیگر با چیزی یا کسی) کاری نداشتن

30. bull through
(علیرغم مخالفت) انجام دادن

31. carry through
1- انجام دادن،نایل شدن 2- رزق دادن،نگهداشتن،رساندن

32. come through
1- با موفقیت انجام دادن یا تحمل کردن 2- (آمریکا - عامیانه) مطابق دلخواه (دیگری) عمل کردن

33. cut through
از میان (چیزی) رد شدن،میان بر زدن،صاف رفتن (یا رد شدن)

34. eat through
(زنگ یا اسید و غیره) خوردن

35. fall through
با شکست مواجه شدن،به جایی نرسیدن،بهم خوردن

36. follow through
1- (عملی را) ادامه دادن و به پایان رساندن،به انجام رساندن 2- (تنیس و غیره) پس از زدن توپ نیز به حرکت قوسی راکت ادامه دادن

37. get through
1- تمام کردن،خاتمه یافتن،به پایان رسیدن 2- دوام آوردن،باقی ماندن 3- ارتباط برقرار کردن،تفهیم کردن

38. go through
1- با دقت انجام دادن،دقیقا مرور کردن 2- تحمل کردن

39. go through (or hit or strike, etc. ) a bad patch
دوران بدی را گذراندن

40. go through customs
از (بازدید) گمرک عبور کردن

41. go through fire and water
سختی بسیار کشیدن،سرد و گرم روزگار چشیدن

42. go through one's paces
مهارت (یا استعداد و غیره ی) خود را نشان دادن،عرض اندام کردن

43. go through the motions
از روی عادت یا رسم ولی بدون اشتیاق کاری را کردن،رفع تکلیف کردن

44. go through the red light
چراغ قرمز را (بدون توقف) رد کردن

45. go through the roof
1- بسیار خشمگین شدن 2- (قیمت ها) بسیار بالا رفتن

46. go through with
به انجام رساندن

47. lie through one's teeth
کاملا دروغ گفتن،بی شرمانه دروغ گفتن

48. muddle through
(انگلیس) با وجود اشتباه و شورتی گری انجام دادن یا موفق شدن،بالاخره کامیاب شدن

49. pay through the nose
مغبون شدن،(برای چیزی) زیادی پول دادن

50. pay through the nose (for something)
مغبون شدن،(در خرید) گول خوردن

51. pull through
(عامیانه - بیماری یا گرفتاری و غیره را) پشت سر گذاشتن،بهبود یافتن

52. pulse through something
در امتداد یا درون چیزی تپیدن،(به طور آهنگین) زدن یا ضربان داشتن

53. put through
1- با موفقیت انجام دادن 2- دچار کردن،(دردسر و غیره) دادن 3- (از طریق تلفن) مرتبط کردن

54. put through one's paces
مهارت (یا استعداد و غیره ی) کسی را آزمودن

55. run through
1- (با بی فکری یا سرعت) خرج کردن،مصرف کردن،لوطی خور کردن 2- (با چیز تیز) سوراخ کردن 3- (باسرعت) بررسی کردن،دوره کردن

56. sail through (something)
(با موفقیت یا سهولت) انجام دادن،گذراندن

57. see through
1- (به ماهیت چیزی) پی بردن

58. sleep through
(با وجود سر و صدا و غیره) بیدار نشدن،در تمام مدت چیزی خوابیدن

59. slip through the net
1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)

60. speak through one's nose
تو دماغی حرف زدن

61. squeak through (or by)
(با امتیاز کم یا اشکال) قبول شدن،پذیرفته شدن،عبور کردن

62. squeeze through (or by)
(عامیانه) با اشکال یا امتیاز بسیار کم قبول شدن یا برنده شدن یا عبور کردن

63. talk through one's hat
(عامیانه) حرف های احمقانه زدن،نسنجیده سخن گفتن،یاوه گویی کردن

64. think through
چیزی را تا پایان مورد تفکر قرار دادن،از آغاز تا پایان کاری را سنجیدن

65. weather through
با موفقیت از خطر یا دشواری گذشتن،تاب آوردن

66. . . . yea, through unity one can conquer the world
. . . آری به اتفاق جهان می توان گرفت

67. a road through the desert
راهی از میان صحرا

68. are you through with your dinner?
آیا شام خود را تمام کرده اید؟

69. arianne got through her final examinations
آرین امتحانات نهایی خود را گذراند.

70. blood coursed through his veins
خونش به جوش آمد.

a road through the desert

راهی از میان صحرا


He put a bullet through my hat.

گلوله‌ای زد که به کلاهم خورد و از آن رد شد.


The river passes through mountains.

رودخانه از میان کوهستان‌ها می‌گذرد.


Oars cut through the water.

پاروها بر آب می‌خوردند و آن را می‌بریدند.


He crawled through the hole.

او با خزیدن از سوراخ رد شد.


The students walked through the gate.

دانش‌آموزان قدم‌زنان از در رد شدند.


John went through four books in one day.

جان در یک روز چهار کتاب را تمام کرد. (خواند)


The children went through the inheritance in two years.

بچه‌ها ظرف دو سال ارثیه را تمام کردند.


He got the bill through the parliament.

او لایحه را از مجلس گذراند.


We finally got through the project.

بالأخره طرح را به انجام رساندیم.


Arianne got through her final examinations.

آرین امتحانات نهایی خود را گذراند.


If you look at the world through the eyes of a biologist.

اگر با چشمان یک زیست‌شناس به دنیا نگاه کنی.


He was looking at me through the window.

از پنجره به من نگاه می‌کرد.


knowledge derived through books

دانشی که از کتب به دست آمده است.


Zahra went out through the kitchen.

زهرا از راه آشپزخانه خارج شد.


She educated herself through correspondence courses.

از طریق درس‌های مکاتبه‌ای خودآموزی کرده است.


He spoke through an interpreter.

او به کمک یک مترجم حرف زد.


through Zahra's help

به کمک زهرا


We are related through our grandfather.

از طریق پدربزرگمان با هم نسبت داریم.


Through illness he lost his hearing.

به خاطر بیماری شنوایی خود را از دست داد.


through an error

به خاطر اشتباه


through summer

تمام تابستان


through life

همه‌ی عمر


The rumour spread through the town.

شایعه در سراسر شهر پیچید.


He heard the speech through without interruption.

بدون وقفه به همه‌ی سخنرانی گوش فرا داد.


It was raining and I was soaked through.

باران می‌آمد و من سرتاپا (کاملاً) خیس بودم.


Pieces of the airplane were scattered through the field.

قطعات هواپیما در سراسر مزرعه پراکنده شده بود.


A machine that flies through the air.

ماشینی که در هوا پرواز می‌کند.


all through the year

در تمام سال


She remained sitting through the earthquake.

طی زلزله در حالت نشسته باقی ماند.


Road construction will continue through winter months, too.

راه‌سازی در ماه‌های زمستان هم ادامه خواهد داشت.


a through road

راه سراسری


a through train

قطار بدون توقف


اصطلاحات

through and through

از اول تا آخر، در تمام مدت، سرتاسر


پیشنهاد کاربران

Finished=done=through

از توی، از درون چیزی

تا
به عنوان مثال:
one through five => یک تا پنج

از میانِ ، از وسطِ ، از طریقِ ⛄️⛄️
she was watching the film through the kitchen window
اون فیلم رو از پنجره ی آشپزخونه نگاه می کرد
انسانی 89

رد شدن، اخراج

حین

گذر

when would you like to go for a walk together?
when I am through with my homework
when are you through with it?
I think I will be through in twenty minutes.
کی مایل هستی با هم بریم قدم بزنیم؟
هروقت تکالیفم تموم شد.
کی تکالیفت تموم میشه؟
فکر کنم بیست دقیقه دیگه تمومم.

ازطریق

به دلیل

پرتاب کردن

بواسطه

در وسط

در خلال

در بین

در ارز

we make it through
از پسش بر می آییم

بین ، درمیان

از وسط = از میان،
درون = از = از درون،
به واسطه = از طریق = بوسیله،
سرتاسر = سرتاسری = سراسر = سراسری،
تمام = تمام شدن = تمام شده،
داخل = درون = در = تو

گذر کردن

در زمان ـ هنگام ـ در خلال

از مجرای

در قالب

طی کردن ، گذراندن
Congratulations! You are half way through
تبریک میگم شما نصف راه را طی کردین



از طریق =بواسطه=بوسیله

تمام شدن یا تمام کردن / finished

برای سال :
در طی. . .


Going through=در حال رفتن

Freinds help echother through toagh situration
دوستان در سختی ها ب هم کمک میکنن
Through در، هنگام
Through toagh در سختی ها

گذراندن

از دریچه ی، از مجرای، به کمک، با استفاده از، توسط، ناشی از، بنابر

money earned through the work you do
پولی که شما به وسیله ی/به دلیل/از راه کار کردن بدست آوردید

تمام کردن

از میانِ ، با وجودِ

through - thickness در جهت ضخامت

به طرفِ، به سمتِ، به جهتِ

از لابلای

انداختن

به واسطه ی . . .

through به معنی "تا" مثال: 10 through 20


وصل شدن تلفن

shining through در درونتان دخشان باشد


در درون through

طیِ_سرتاسر

در

درون
تو
تمام شده
به اتمام رسیده
از طریق
به دلیل اینکه
و . . . . .


سرتاسر

این کلمات شبیه هم هستن. اشتباه نگیرید.
thorough کامل
through از طریق - از میان
though اگر چه
thought اندیشه - گمان - گذشتهthink
tough سخت - سفت

ابتدای صفحه، معانی through با thorough اشتباه گرفته شده.

در عبور از دلِ - از لابلای - از میان - از وسط - در اثر - از مجرای

all the way down/across/through etc ( something )
فاصله یا طول کامل چیزی


کلمات دیگر: