کلمه جو
صفحه اصلی

specify


معنی : تصریح کردن، معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، ذکر کردن، مشخص کردن، تیین کردن، مخصوصا نام بردن، جنبه خاصی قائل شدن برای
معانی دیگر : نشان دادن، تصریح کردن یا شدن

انگلیسی به فارسی

تیین کردن، مشخص کردن


تعیین کردن، معین کردن، معلوم کردن، جنبه خاصی قائل شدن برای، مشخص کردن، ذکرکردن، مخصوصا نام بردن،تصریح کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: specifies, specifying, specified
(1) تعریف: to name or otherwise indicate explicitly.
مترادف: define, denominate, designate, name
مشابه: appoint, articulate, assign, call, delineate, denote, detail, enumerate, establish, identify, indicate, itemize, nail down, pin down, point, prescribe, select, spell out, stipulate

- She specified her niece as the heir to her fortune.
[ترجمه ترگمان] او خواهرزاده خود را به عنوان وارث ثروت خود تعیین کرد
[ترجمه گوگل] او خواهرش را به عنوان وارث ثروتش مشخص کرد
- Did he specify which brand of coffee he wanted?
[ترجمه ترگمان] آیا او مشخص کرد که کدام برند قهوه را می خواهد؟
[ترجمه گوگل] آیا او مشخص کرد که کدام قهوه را می خواهد؟

(2) تعریف: to include in a set of specifications.
مشابه: catalogue, define, detail, enumerate, itemize, list, order, spell out

- The recipe specified a half teaspoon of vanilla.
[ترجمه ترگمان] دستور پخت یک قاشق چای خوری وانیل را مشخص کرد
[ترجمه گوگل] این دستور یک نیم قاشق چای خوری وانیل را مشخص کرد

(3) تعریف: to state explicitly as a condition.
مترادف: stipulate
مشابه: condition, covenant, insist, prescribe, provide, qualify, require

- He specified that the agreement contain an escape clause.
[ترجمه ترگمان] او تصریح کرد که این توافقنامه شامل یک بند فرار است
[ترجمه گوگل] او مشخص کرد که این توافقنامه حاوی یک بند فرار است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: specifier (n.)
• : تعریف: to make something explicitly clear.
مشابه: stipulate

• clearly describe, indicate; itemize; mark, designate; stipulate
if you specify something, you state it precisely.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] تعیین کردن، معین کردن، مشخص کردن
[حقوق] تصریح کردن، مشخص کردن، معین کردن
[ریاضیات] مشخص کردن، تعیین کردن، تصریح کردن، تخصیص کردن، تصریح

مترادف و متضاد

تصریح کردن (فعل)
affirm, restate, clarify, explain, reiterate, specify, stipulate

معین کردن (فعل)
assign, settle, establish, fix, specify, appoint, designate, determine, ascertain, define, delineate, denominate, cast

تعیین کردن (فعل)
assign, fix, specify, state, appoint, determine, define, assess, slate, locate, delimit, qualify, prescribe, tell off

معلوم کردن (فعل)
specify, reveal, manifest, determine, ascertain, define, locate

ذکر کردن (فعل)
assign, mention, mingle, note, refer, specify, cite, mind, patter

مشخص کردن (فعل)
specify, determine, define, distinguish, characterize

تیین کردن (فعل)
specify

مخصوصا نام بردن (فعل)
specify

جنبه خاصی قائل شدن برای (فعل)
specify

designate; decide definitely


Synonyms: be specific, blueprint, button down, cite, come to the point, condition, define, detail, determine, draw a picture, enumerate, establish, finger, fix, get down to brass tacks, get to the point, go into detail, indicate, individualize, instance, inventory, itemize, lay out, limit, list, make, mention, name, particularize, peg, pin down, point out, precise, put down, put finger on, set, settle, show clearly, slot, specialize, specificate, specificize, spell out, stipulate, tab, tag, tick off


Antonyms: generalize


جملات نمونه

1. to specify the time and place
زمان و مکان را مشخص کردن

2. conflicts that specify hostility
تعارض هایی که حاکی از خصومت است

3. Please specify what you will do.
[ترجمه ترگمان]لطفا مشخص کنید چه کار خواهید کرد
[ترجمه گوگل]لطفا آنچه را که انجام می دهید مشخص کنید

4. He said we should meet but didn't specify a time.
[ترجمه امیر] او گفت باید همدیگر را ملاقات کنیم ولی زمان را مشخص نکرد
[ترجمه Djawad] او گفت که باید یک ملاقاتی داشته باشیم ولی مشخصا به زمان ( ساعت ) خاصی اشاره نکرد
[ترجمه ترگمان]او گفت ما باید همدیگر را ملاقات کنیم اما یک زمان مشخص نکردیم
[ترجمه گوگل]او گفت ما باید ملاقات کنیم اما زمان مشخصی نداشتیم

5. She did not specify precisely how many people were involved in the incident.
[ترجمه ترگمان]او دقیقا مشخص نکرد که چند نفر در این حادثه دست داشته اند
[ترجمه گوگل]او دقیقا مشخص نیست که چند نفر در این حادثه دخالت داشته اند

6. Unless I'm mistaken, he didn't specify what time.
[ترجمه ترگمان]مگر اینکه اشتباه کرده باشم
[ترجمه گوگل]مگر اینکه اشتباه کنم، او زمان مشخصی را مشخص نمی کند

7. Remember to specify your size when ordering clothes.
[ترجمه ترگمان]به یاد داشته باشید زمانی که دستور لباس می دهید اندازه خود را مشخص کنید
[ترجمه گوگل]به خاطر داشته باشید که هنگام سفارش لباس، اندازه خود را مشخص کنید

8. The regulations specify that calculators may not be used in the examination.
[ترجمه ترگمان]این مقررات مشخص می کنند که از ماشین حساب استفاده نمی شود
[ترجمه گوگل]مقررات مشخص می کند که محاسبات ممکن است در معاینه مورد استفاده قرار نگیرند

9. We should specify a time and a place for the meeting.
[ترجمه ترگمان]ما باید یک زمان و یک مکان برای جلسه را مشخص کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید یک زمان و مکان برای جلسه را مشخص کنیم

10. The rules clearly specify that competitors must not accept payment.
[ترجمه علی] مقررات به روشنی تصریح می کنند که شرکت کنندگان در رقابت نبایستی وجهی دریافت کنند
[ترجمه ترگمان]این قوانین به روشنی مشخص می کنند که رقبا نباید پرداخت را بپذیرند
[ترجمه گوگل]قوانین به وضوح مشخص می کنند که رقبا نباید پرداخت را قبول کنند

11. Regulations specify how long maintenance crews can work.
[ترجمه ترگمان]مقررات مشخص می کنند که خدمه پرواز چقدر می توانند کار کنند
[ترجمه گوگل]مقررات مشخص می کند که چه مدت خدمه تعمیر و نگهداری می تواند کار کند

12. Seagate, a maker of computer-disk drives, would not specify the purchase price of the deal.
[ترجمه ترگمان]Seagate، سازنده درایوهای هارد دیسک، قیمت خرید معامله را مشخص نمی کند
[ترجمه گوگل]Seagate، سازنده دیسک های رایانه ای، قیمت خرید معامله را مشخص نمی کند

13. Current laws specify parking requirements for new buildings.
[ترجمه ترگمان]قوانین کنونی الزامات پارکینگ برای ساختمان های جدید را مشخص می کنند
[ترجمه گوگل]قوانین کنونی پارکینگ مورد نیاز برای ساختمان های جدید را مشخص می کند

14. A condition to specify the maximum rate of house completions for education reasons is required.
[ترجمه ترگمان]یک شرط برای مشخص کردن میزان حداکثر نرخ خانه ای برای دلایل آموزشی لازم است
[ترجمه گوگل]شرایط برای مشخص کردن حداکثر میزان تکمیل خانه برای اهداف آموزشی مورد نیاز است

conflicts that specify hostility

تعارض‌هایی که حاکی از خصومت است


to specify the time and place

زمان و مکان را مشخص کردن


These details are specified in the contract.

این جزئیات در قرارداد تصریح شده است.


پیشنهاد کاربران

تبین کردن

مشخص کردن

معانی:
تصریح کردن ، تخصیص کردن ، تعیین کردن ، مشخّص کردن ، آشکار کردن ؛ تصریح ، ایضاح
مخصوصا نام بردن، مشخص کردن، معلوم کردن، معین کردن، ذکرکردن، تصریح کردن، تعیین کردن، جنبه خاصی قائل شدن برای . . .

در ریاضی به معنای: مشخص کردن، تعیین کردن، تصریح کردن، تخصیص کردن، تصریح
{علوم مهندسی}: ذکر کردن معلوم کردن
{قانون و فقه}: تصریح کردن
{علوم نظامی}: تصریح کردن




نمایاندن

صریحا توصیف کردن، دقیقا اشاره داشتن یا اشاره کردن، آشکارانشان دادن، بوضوح شرح مفصل دادن ، بطور روشن معین کردن و نام بردن، به دقت بیان کردن،

خاص کردن، به طورخاص تعیین کردن
مثلا در جمله
Validity is a general concept, which must be specified in order to be of practical use
اعتبار مفهومی عمومی است که به منظور کاربرد عملی، باید خاص شود ( به طور خاص توصیف شود یا نشان داده شود ) .


به وضوح توضیح دادن.

مشخصا اشاره کردن

با صراحت گفتن ، با صراحت مشخص کردن

He said we should meet but didn't specify a time
او گفت که باید هم را ببینیم ولی زمانی رو باصراحت مشخص نکرد

The newspaper report did not specify how the men were killed.
گزارش روزنامه، به صراحت نحوه کشته شدن اون مردا رو مشخص نکرد.


کلمات دیگر: