کلمه جو
صفحه اصلی

trail


معنی : دنباله، بدنبال کشیدن، دنباله دار بودن، اثر پا باقی گذاردن، بدنبال حرکت کردن، طفیلی بودن، دنباله داشتن
معانی دیگر : (به ویژه روی زمین) کشیدن، کشیده شدن، به دنبال خود کشیدن، جای پا گذاشتن، (با رد پا) کثیف کردن، (با عبور) کوره راه ساختن، رد گیری کردن، ردیابی کردن، دنبال رد پا یا بوی شکار رفتن، (به ویژه در مسابقه و انتخابات) عقب بودن، (گیاه) خزیدن، روی زمین گسترده شدن، (با خستگی یا آهسته) حرکت کردن، خود را کشیدن، (معمولا با: off یا away - صدا یا نور و غیره) ضعیف شدن، رد پا، بو، اثر، کوره راه، راه باریک (که در اثر عبور جانوران ایجاد شده)، راه مالرو، راه جنگلی (یا کوهستانی)، پیامد، پس، یدک کشیدن، (از عقب) آویخته بودن، پیشقدم، پیشرو

انگلیسی به فارسی

به دنبال کشیدن، به دنبال حرکت کردن، طفیلی بودن،دنباله دار بودن، دنباله داشتن، اثر پا باقی گذاردن، پیشقدم، پیشرو، دنباله


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: trails, trailing, trailed
(1) تعریف: to drag along behind, esp. on the ground.
مشابه: drag, draggle, haul, pull, tow

- The boy trailed his coat as he walked home.
[ترجمه ایمان] پسرک همچنان که به خانه باز میگشت، کت خود را بر روی زمین میکشید
[ترجمه Miss.....???] پسر همینطور که میرفت خانه کتش رو کشان کشان پشتش میبرد
[ترجمه ترگمان] وقتی به خانه برگشت، پسر کتش را درآورد
[ترجمه گوگل] پسر وقتی که به خانه می رود، کت خود را ترک کرد

(2) تعریف: to follow the trace, track, or scent of.
مترادف: trace, track
مشابه: chase, course, follow, hound, hunt, pursue, search out, stalk, tail, wind

- The hounds trailed the fox.
[ترجمه ترگمان] سگ ها روباه را دنبال می کردند
[ترجمه گوگل] hounds روباه دنباله دار

(3) تعریف: to follow behind.
مترادف: lag
متضاد: lead
مشابه: follow, tail

- The slower car trailed the leaders during most of the race.
[ترجمه ترگمان] ماشین آرام تر، رهبران را در طی بیشتر مسابقه از بین برد
[ترجمه گوگل] ماشین آهسته تر رهبران را در بیشتر مسابقات دنبال کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to drag or be dragged, esp. along the ground.
مترادف: drag, draggle

(2) تعریف: to go or follow slowly or lazily along.
مترادف: dawdle, poke
مشابه: draggle, follow, linger, loiter, saunter, straggle, tag, tag along

(3) تعریف: to drift or float away.
مترادف: drift, waft
مشابه: blow, float, flow, stream, whiff

- Smoke trailed upwards from his pipe.
[ترجمه ترگمان] دود از پیپ بالا رفت
[ترجمه گوگل] دود به سمت بالا از لوله اش حرکت کرد

(4) تعریف: to be behind in a competition.
مترادف: lag
مشابه: drop back, go down

- Our team trailed by ten points.
[ترجمه ترگمان] تیم ما تا ده امتیاز ادامه پیدا کرد
[ترجمه گوگل] تیم ما با ده امتیاز امتیاز گرفت

(5) تعریف: to become weaker; dwindle.
مترادف: dwindle, fade, fail
مشابه: decline, diminish, falter, flag, lag, wane, weaken

- His voice trailed away as he lost consciousness.
[ترجمه ترگمان] صدایش همچنان که بی هوش شده بود محو شد
[ترجمه گوگل] صدای او به خاطر آگاهی از دست رفت
اسم ( noun )
(1) تعریف: a path or course across rough territory, through woods, or the like.
مشابه: bridle path, by-path, footpath, path, pathway, route, towpath, way

(2) تعریف: a track or scent left behind by a moving person, animal, or object.
مترادف: track
مشابه: footprints, scent, spoor, trace, wake

(3) تعریف: a series.
مترادف: series, succession
مشابه: chain, line, progression, row, sequence

- a trail of broken hearts
[ترجمه ترگمان] یه ردپا از قلب شکسته
[ترجمه گوگل] دنباله ای از قلب شکسته

(4) تعریف: something that trails or hangs loosely.
مشابه: appendage, trailer, train

• track, footprints; path, way
follow; drag, tow
a trail is a rough path across open country or through forests.
a trail is also a series of marks or other signs left by someone or something as they move along.
if you are on the trail of a person or animal, you are trying to find them.
if you trail something or if it trails, it moves along, hanging down loosely.
if someone trails along, they move slowly, without any energy or enthusiasm, often following someone else.
in a contest or competition, if a person or team is trailing, they have a lower score than their rivals.
you can refer to the places that are visited by someone who is seeking election to public office as their campaign trail.
if a speaker's voice trails away or trails off, it gradually becomes quieter or more hesitant until it stops completely.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] بدنبال کشیدن، یدک کشیدن
[زمین شناسی] ردپا، اثر جانور - در دیرین شناسی : الف) یک ساختار فسیلی که از اثر ردپا یا نشانه گذر یک یا چند جاندار تشکیل شده است. خصوصاً: یک نشانه کمابیش پیوسته که توسط ارگانیسمی ایجاد شده که بر روی کف یا قاعده حرکت می کند، مانند یک اثر یا رد گرم. مقایسه شود با: اثر (دیرین شناسی). - ب) گسترش هر کدام از کفه های صاف یک براکیوپود که بطور قدامی نستب به زانویی یا مفصل قرار دارد. (یا جلوی “دیسک شکمی” یا بخش از پشت صدف نسبت به زانویی یا مفصل) (1965).

مترادف و متضاد

دنباله (اسم)
appendix, tailing, sequence, stem, suite, trail, tail, series, sequel, tail-end

بدنبال کشیدن (فعل)
trail, entrain

دنباله دار بودن (فعل)
trail

اثر پا باقی گذاردن (فعل)
trail

بدنبال حرکت کردن (فعل)
trail

طفیلی بودن (فعل)
trail

دنباله داشتن (فعل)
trail

path, track


Synonyms: aisle, beaten track, byway, footpath, footprints, footsteps, groove, mark, marks, pathway, road, route, rut, scent, spoor, stream, stroll, tail, trace, train, wake, way


lag behind, follow


Synonyms: bedog, bring up the rear, chase, dally, dangle, dawdle, delay, dog, drag, draggle, draw, droop, drop back, extend, fall back, fall behind, falter, flag, follow a scent, halt, hang, hang back, hang down, haul, hunt, lag, linger, loiter, nose out, plod, poke, poke along, procrastinate, pull, pursue, shadow, shag, spook, spoor, stalk, straggle, stream, string along, tag along, tail, take out after, tarry, tow, trace, track, traipse, trudge


Antonyms: lead


جملات نمونه

The Democrats are trailing the Republicans.

دموکرات‌ها از جمهوری‌خواهان عقب‌اند.


1. campaign trail
(مبارزات انتخاباتی) مسیر سفرهای نامزد انتخابات

2. the bright trail of a comet
دنباله ی درخشان یک ستاره ی دنباله دار

3. the goat trail led to a spring
راهی که بزها ایجاد کرده بودند به یک چشمه ختم می شد.

4. hounds that can trail game
سگ های تازی که می توانند شکار را ردیابی کنند

5. be on the trail of
(از روی رد پا یا شواهد و مدارک) دنبال کسی یا چیزی بودن،در تعقیب بودن

6. a boat that can trail three coal barges across the persian gulf
یک کشتی که می تواند سه دوبه ی زغال سنگ را در راستای خلیج فارس یدک بکشد.

7. the light began to trail away
نور شروع کرد به کم شدن

8. the snails left a trail of slime on the road
حلزون ها اثر لزج و چسبناکی از خود روی جاده به جا گذاشتند.

9. to wander from a trail
از کوره راه خارج شدن

10. the hunters followed the tiger's trail
شکارچیان رد پای ببر را گرفتند.

11. an illness bringing debt in its trail
یک بیماری که قرض به بار آورد

12. the police are hot on the trail of the murderers
پلیس سخت در تعقیب قاتلان است.

13. Ants follow a scent trail laid down previously.
[ترجمه ترگمان]مورچه ها پیش از این رد بوی را دنبال می کنند
[ترجمه گوگل]مورچه ها یک دنباله عطر را که قبلا گذاشته شده است دنبال می کنند

14. The hound found the trail of the rabbit.
[ترجمه ترگمان]تازی رد خرگوش را پیدا کرد
[ترجمه گوگل]شکارچی دنباله خرگوش بود

15. The storm left a trail of destruction in its wake.
[ترجمه ترگمان]طوفان ردی از ویرانی از خواب به جا گذاشت
[ترجمه گوگل]طوفان دنباله ای از تخریب در پی آن بود

16. The player is on the comeback trail after a serious knee injury.
[ترجمه ترگمان]این بازیکن پس از جراحت جدی زانو در حال بازگشت است
[ترجمه گوگل]پس از یک آسیب شدید زانو، بازیکن پس از بازگشت است

17. The former tennis star's comeback trail hit the buffers yesterday when she lost in straight sets.
[ترجمه ترگمان]The گذشته ستاره تنیس، دیروز هنگامی که در یک مجموعه تنظیمات مستقیم گم شد، به buffers اصابت کرد
[ترجمه گوگل]دنباله گنجایش بازی ستاره سابق تنیس در روزهای گذشته با ضربه زدن به بافر ها در مجموعه های مستقیم از بین رفت

18. The snail left a trail of slime along the floor.
[ترجمه ترگمان]حلزون یک ردی از لجن را در کف اتاق جا گذاشته بود
[ترجمه گوگل]حلزون دنباله ای از لجن در امتداد طبقه است

19. They climbed along the tortuous mountain trail.
[ترجمه ترگمان]از جاده پر پیچ وخم کوه بالا رفتند
[ترجمه گوگل]آنها در امتداد مسیر پیاده روی کوهی پیچیدند

a trailing plant

گیاه خزنده


The bride's white skirt was trailing on the ground.

دامن سفید عروس روی زمین کشیده می‌شد.


The old car trailed smoke.

اتومبیل قراضه دود می‌داد.


The children have trailed mud on the carpet.

بچه‌ها جای پای گلی روی فرش گذاشته‌اند.


The police trailed the robbers to their hiding place.

پلیس سارقین را تا محل اختفای آنان ردیابی کرد.


hounds that can trail game

سگ‌های تازی که می‌توانند شکار را ردیابی کنند


Their team trails ours two to five.

تیم آنها دو به پنج از تیم ما عقب است.


He trailed through the dusty streets of Harat.

او با بی‌حالی در خیابان‌های پرگرد‌و‌غبار هرات راه می‌رفت.


the light began to trail away

نور شروع کرد به کم شدن


the bright trail of a comet

دنباله‌ی درخشان یک ستاره‌ی دنباله‌دار


The hunters followed the tiger's trail.

شکارچیان رد پای ببر را گرفتند.


The goat trail led to a spring.

راهی که بزها ایجاد کرده بودند به یک چشمه ختم می‌شد.


The park also has bicycle and walking trails.

پارک دارای راه‌های ویژه‌ی دوچرخه و پیاده‌روی نیز هست.


an illness bringing debt in its trail

یک بیماری که قرض به بار آورد


اصطلاحات

be on the trail of

(از روی رد پا یا شواهد و مدارک) دنبال کسی یا چیزی بودن، در تعقیب بودن


campaign trail

(مبارزات انتخاباتی) مسیر سفرهای نامزد انتخابات


پیشنهاد کاربران

trail off
تحلیل رفتن، محو شدن

Trial به معنی محاکمه است نه
Trail.

مسیر

راه، مسیر

Trail دنباله و مسیر
Trial محاکمه

دنباله، مسیر، مجموعه از اقداماتی که به منظور خاصی انجام می شوند.

مسیر ، راه. جاده

راه و مسیر در اماکنی مثل کوهستان ، جنگل یا سبزه زار و باغ


راه کوهستانی یا جنگلی

بازمانده، باقی مانده. . . مثل بقایای یک تمدن مثلا

دنبال رد پا یا بوی رفتن

trailبه معنی دنباله هست

آزمون ( اسم ) ، آزمایشی ( صفت )
A trail course
Trail and error

اثر بجا مانده از چیزی که روی سطحی جابجا شده است.
( مثل ردی که از هل دادن یک جعبه یا سنگ بر روی زمین ایجاد می شود. )

رد پا



سابقه، گزارش ماوقع
audit trail ( audit log )
۱ - سابقه ی ممیزی، گزارش ممیزی
ثبت یافته های ممیزی به قصد مقایسه با یافته های ممیزی های پیش و پس از آن
۲ - سابقه ی حساب رسی، گزارش حساب رسی

اثر، پیامد، دنباله

The storm left a trail of destruction

مسیر انحرافی

Noun - countable :
مجموعه
گروه
دسته

به عنوان مثال :
Police officers found a trail of clues at the crime scene

کور راه، راه میان رو

کشیده شدن هم معنی میده.
Trailer را نگاه کنید از این میاد. یعنی کَشنده

کوره راه

trail ( ریاضی )
واژه مصوب: گذر 4
تعریف: گشتی در یک گراف، بدون یال های تکراری

همچنین به معنی مسیر یا باریکه کنار رودخانه ( American )

تعقیب


کلمات دیگر: