کلمه جو
صفحه اصلی

solder


معنی : جوش، کف شیر، لحیم، وسیله التیام و اتصال، لحیم کردن، التیام دادن، جوش دادن
معانی دیگر : جوش دادن یا خوردن، همبسته کردن، پیوند یافتن، تحکیم کردن، سیم لحیم، بستگی، همبستگی

انگلیسی به فارسی

لحیم، کفشیر، جوش، وسیله التیام واتصال، لحیم کردن،جوش دادن، التیام دادن


لحیم کاری، لحیم، جوش، وسیله التیام و اتصال، کف شیر، لحیم کردن، جوش دادن، التیام دادن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: any of various alloys, usu. of lead and tin, that may be applied in a molten state to the juncture of metal edges to make a connection.

(2) تعریف: any substance that joins things together.
مشابه: adhesive
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: solders, soldering, soldered
(1) تعریف: to use an alloy in a molten state to fuse (pieces, edges, joints, or the like).

(2) تعریف: to connect or repair, as if by using solder.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: solderable (adj.), solderless (adj.), solderer (n.)
• : تعریف: to join things together with solder or other bonding material.

• metal or metallic alloy used to join two metal objects; something which joins or unites
fuse two metal surfaces together with solder; join, unite, fuse; mend, fix; become united
if you solder two pieces of metal together, you join them by melting a small piece of soft metal and putting it between them, so that it holds them together after it has cooled.
solder is the soft metal used for soldering.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] لحیم - لحیمی
[برق و الکترونیک] لحیم کردن - لحیم، لحیم کردن 1. ولتاژی ه در دماهای نسبتاً پایین برای برقراری اتصال بین فلزهایی که نقاط ذوب بسیار بالاتری دارند، ذوب می شود . آلیاژی از قلع و سرب با نسبتهای تقریباً برابر، لحیمی است که اغلب برای ایجاد اتصالهای دائمی در مدارهای الکترونیک به کار می رود . 2. متصل کردن دو فلز با لحیم .
[مهندسی گاز] لحیم، لحیم کردن

مترادف و متضاد

جوش (اسم)
boil, ferment, burble, spout, effervescence, effervescency, furuncle, pimple, eruption, simmer, weld, rash, solder, whelk, gush

کف شیر (اسم)
brat, solder

لحیم (اسم)
solder

وسیله التیام و اتصال (اسم)
solder

لحیم کردن (فعل)
solder, braze

التیام دادن (فعل)
solder, heal

جوش دادن (فعل)
shut, weld, solder, vulcanize

جملات نمونه

1. to solder sheets of metal together
ورق های فلزی را به هم لحیم کردن

2. Fewer workers are needed to solder circuit boards.
[ترجمه ترگمان]به کارگران کمتری نیاز است تا بوردهای مدار لحیم شوند
[ترجمه گوگل]مدار کارتریج مورد نیاز برای کارگران کمتری نیاز است

3. Solder the two pieces together.
[ترجمه ترگمان]این دوتا را با هم جمع کن
[ترجمه گوگل]دو قطعه را کنار هم قرار دهید

4. They make a qualitative judgment on whether the solder joint is acceptable or unacceptable.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک قضاوت کیفی در مورد اینکه آیا اتصال قطعی قابل قبول است یا غیرقابل قبول است، ایجاد می کنند
[ترجمه گوگل]آنها یک قضاوت کیفی در مورد اینکه آیا اتصال لحیم کاری قابل قبول یا غیر قابل قبول است، انجام می دهد

5. Some joins. such as the fine solder work required for gold filigree and granulation, can not be seen even at high magnification.
[ترجمه ترگمان]بعضی ها به هم می پیوندند از این قبیل می توان از خاصیت solder ظریف طلا و filigree بهره برد که حتی در بزرگنمایی بالا نیز دیده نمی شود
[ترجمه گوگل]بعضی می پیوندند مانند کار لحیم کاری خوب مورد نیاز برای فیلیپو طلا و گرانولاسیون، حتی با بزرگنمایی بالا دیده نمی شود

6. Note the solder tag at one of the T1 fixing lugs.
[ترجمه ترگمان]به برچسب لحیم در یکی از the تعمیر T۱ توجه کنید
[ترجمه گوگل]توجه داشته باشید تسمه لحیم در یکی از T1 اصطبل

7. The tin lead soft solder used on the ewer is very dense to X-rays and appears as white patches on the radiograph.
[ترجمه ترگمان]سربی tin که روی پارچ به کار می رود بسیار متراکم به اشعه ایکس است و به صورت لکه های سفید روی the نمایان می شود
[ترجمه گوگل]لحیم نرم قلع سرب استفاده شده بر روی صفحه نمایش بسیار مساوی است با اشعه ایکس و به عنوان تکه های سفید بر روی رادیوگرافی ظاهر می شود

8. I loved the metallic smell of solder as it dripped in small puddles, hardening on the workbench before me.
[ترجمه ترگمان]همچنان که از چاله های کوچک می چکید و روی میز روی میز کار می کردم، عاشق بوی فلزی of بودم
[ترجمه گوگل]من بوی فلزی از لحیم را دوست داشتم، آن را در گودال های کوچک افتادم، سخت زدگی در میز کار قبل از من

9. Leave solder paste for 4 hours at room temperature before use. Unseal solder paste be stored 24 hours in room temperature .
[ترجمه ترگمان]قبل از استفاده خمیر سربی را به مدت ۴ ساعت در دمای اتاق بگذارید خمیر سربی unseal باید ۲۴ ساعت در دمای اتاق نگهداری شود
[ترجمه گوگل]قبل از استفاده، لحیم لحیم را 4 ساعت در دمای اتاق قرار دهید پودر Unseal را می توان در دمای اتاق 24 ساعت ذخیره کرد

10. Lead alloys as solder for transducers used in high-powered (designated to operate for several hours at acoustic power levels of 125 dB SPL and above) loudspeakers.
[ترجمه ترگمان]آلیاژهای سرب به عنوان لحیم کاری در مبدل های قدرت بالا (تعیین شده برای کار برای چندین ساعت در سطوح قدرت صوتی ۱۲۵ dB SPL و بالا)استفاده می شوند
[ترجمه گوگل]آلیاژهای سرب به عنوان جوش برای مبدل های مورد استفاده در قدرت بالا (تعیین شده برای چند ساعت در سطح قدرت آکوستیک 125dB SPL و بالاتر) بلندگو

11. If too much solder is use, it may flow past tube and clog seating area.
[ترجمه ترگمان]اگر بیش از حد solder استفاده شود، ممکن است از لوله عبور کرده و محل نشستن را مسدود کند
[ترجمه گوگل]اگر استفاده از جرقه بیش از حد باشد، ممکن است جریان لوله و ناحیه ی مصنوعی ایجاد شود

12. Iron, tin melting furnace, the solder wire.
[ترجمه ترگمان]آهن، قلع و حلبی سیم solder
[ترجمه گوگل]آهن، کوره ذوب قلع، سیم لحیم

13. Familiar with assemble line, potting machine, wave solder machine and fixture.
[ترجمه ترگمان]آشنایی با خطوط مونتاژ، ماشین ظروف، ماشین، ماشین، ثابت و ثابت
[ترجمه گوگل]آشنا با خط مونتاژ، ماشین گلدوزی، دستگاه لحیم کاری و ثابت

14. The heavy brown furniture, and Senor Menini: his eyepiece, the solder in his teeth, his dusty scales.
[ترجمه ترگمان]مبل های قهوه ای سنگین و سینیور Menini: eyepiece، the، solder را، با فلس های گرد و خاک گرفته
[ترجمه گوگل]مبلمان سنگین قهوه ای، و سنور منینی عینک او، لحیم کاری در دندان ها، مقیاس های گرد و خاکی او

to solder sheets of metal together

ورق‌های فلزی را به هم لحیم کردن


a friendship soldered by common interests

رفاقتی که علایق مشترک آن را تحکیم کرده بود


پیشنهاد کاربران

لحیم
لحیم کردن

solder ( مهندسی مواد و متالورژی )
واژه مصوب: لحیم
تعریف: آلیاژی با نقطۀ ذوب پایین که معمولاً فلز اصلی آن قلع باشد و برای اتصال قطعات به کار رود


کلمات دیگر: