کلمه جو
صفحه اصلی

stack


معنی : دسته، بسته، پشته، دودکش، کومه، خرمن، توده، قفسه کتابخانه، پشته کردن، توده کردن، انباشتن، خرمن کردن، کومه کردن
معانی دیگر : (هیزم یا کاه یا علف و غیره) کپه، پشته (معمولا به شکل مخروط)، توده (معمولا مرتب روی هم چیده)، انباشته، کوهه، چینه، (عامیانه - معمولا با: of) یک عالمه، خیلی، کپه کردن، توده کردن یا شدن، روی هم چیدن، (تقلب در بازی ورق) جور کردن، (غیر منصفانه یا غیر قانونی) هواداران خود را منصوب کردن (به کمیسیون یا هیات داوران و غیره)، رجوع شود به: smokestack، (معمولا جمع - کتابخانه یا کتاب فروشی) تاقچه، قفسه، (فرودگاه) هواپیماهایی که در انتظار اجازه ی فرود در حوالی فرودگاه می گردند، (در انتظار اجازه ی فرود) در ارتفاعات متفاوت گشتن یا گرداندن، (به ویژه تفنگ) چاتمه، چاتمه کردن، چاتمه زدن، (کامپیوتر) پشته، پشته کردن (یا ساختن)، داده های پشته شده، مقدارزیاد

انگلیسی به فارسی

توده، کومه، خرمن، دودکش، دسته، بسته، پشته، مقدارزیاد، قفسه کتابخانه، توده کردن، کومه کردن، انباشتن


پشته، پشته کردن


پشته، دسته، دودکش، توده، بسته، خرمن، کومه، قفسه کتابخانه، انباشتن، پشته کردن، کومه کردن، خرمن کردن، توده کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a large conical or rectangular heap of hay, straw, or grain.
مترادف: cock, haystack, mow

(2) تعریف: an orderly pile, usu. in layers.
مترادف: head, pile
مشابه: mountain

- a stack of newspapers
[ترجمه ترگمان] یک دسته روزنامه
[ترجمه گوگل] یک پشته از روزنامه ها

(3) تعریف: (informal) a great amount or number.
مترادف: gob, heap, load, mass, mountain, pile, ream, ton

- a stack of undone work
[ترجمه ترگمان] دسته ای از کاره ای ناتمام مانده،
[ترجمه گوگل] یک پشته کار خاتمه یافته

(4) تعریف: (usu. pl.) a large high set of bookshelves, or the section of a library where the books are stored.

(5) تعریف: a tall chimney or exhaust pipe; smokestack.
مترادف: chimney, flue, funnel, smokestack
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stacks, stacking, stacked
(1) تعریف: to put, arrange, or store in a stack or stacks.
مترادف: bank, cock, heap, mound, pile, rick

- She stacked the wood by the stove.
[ترجمه ترگمان] بخاری را کنار بخاری جمع کرد
[ترجمه گوگل] او چوب را با اجاق گاز جمع کرد

(2) تعریف: to load or cover with stacks of something.
مترادف: pike
مشابه: cover, heap, overspread, pack, pile

- They stacked the table with old magazines.
[ترجمه ترگمان] میز را با مجلات قدیمی روی هم کپه کردند
[ترجمه گوگل] آنها جدول را با مجلات قدیمی انباشته کردند

(3) تعریف: to secretly arrange (the cards in a deck) in order to cheat.
مشابه: fix, load, rig
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to be put or arranged in a stack.
مترادف: pile
مشابه: bank, heap

- These chairs will stack easily.
[ترجمه ترگمان] این صندلی ها به راحتی ردیف میشن
[ترجمه گوگل] این صندلی به راحتی پشته خواهد شد

• heap; tall bookshelf; chimney; (computers) area in memory where information can be stored and then retrieved in the reverse order; (internet) layers of the open system interconnection used to transfer information
place one thing on top of another in a heap, pile
a stack of things is a neat pile of them.
if you stack a number of things, you arrange them in neat piles.
if a place or surface is stacked with objects, it is filled with piles of them.
stacks of something means a lot of it; an informal use.
if you say that the odds are stacked against someone, or that something they are dealing with is stacked against them, you mean that they are unlikely to succeed in what they want to do, because the conditions are not favourable.
if you stack things up, you arrange them in a tall pile.
if you ask how one person or thing stacks up against other people or things, you are asking how they compare with them; used in informal american english.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] دودکش - توده آجر
[کامپیوتر] پشته کردن ،پشته - پشته - 1- ساختاری از داده که در آن عناصر بر عکس ترتیبی که وارد شده اند؛ خارج می شوند ؛ نام دیگر آن pushdown stack یا pushdown store است . مثلاً وقتی برنامه ای یک زیر روال را فرا می خواند، اطلاعات چگونگی بازگشت به برنامه ی اصلی معمولاً در پشته قرار می گیرد . اگر زیر روال فراخوانده شده، زیر روال دیگری را احضار کند، اطلاعات چگونگی بازگشت به زیر روال اولی در پشته قرار می گیرد. از آنجا که این اطلاعات با ترتیب معکوسی از پشته بازیابی می شود، هر زیر روالی کنترل را به محل درست خود برمی گرداند. پشتهها برای عملیات داخل هم بسیار کارایی دارند. قرار دادن اسلاعات در پشته را push و بازیابی آن را pop می گویند. بر خلاف queue . 2- مجموعه ای از اطلاعات که توسط HyperCard استفاده می شود.نگاه کنید به HyperCard.
[برق و الکترونیک] پشته 1. نسبت دادن ارتفاعهای مختلف به هواپیماهای منتظر برای گردش و فرود در فرودگاه با رادیو . 2. تجهیزات سونار در اتاق سونار کشتی.
[مهندسی گاز] دودکش
[نساجی] انبوه - توده - پشته - دسته
[] دریا برج
[پلیمر] توده

مترادف و متضاد

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

بسته (اسم)
stack, pack, package, bundle, packet, wisp, parcel, fardel, trusser

پشته (اسم)
stack, heap, hill, eminence, mound, barrow, embankment, hillock, knap, rick, toft, hummock, monticule

دودکش (اسم)
stack, shaft, funnel, uptake, tube, chimney, flue

کومه (اسم)
stack, pile, heap, congeries, rick, dollop

خرمن (اسم)
stack, shock, harvest

توده (اسم)
gross, stack, aggregate, accumulation, agglomeration, cumulation, mass, pile, lump, bulk, heap, volume, aggregation, hill, congeries, shock, block, wad, barrow, bloc, clot, cob, ruck, rick, dollop, conglomeration, cumulus, midden, riffraff, oodles, tump

قفسه کتابخانه (اسم)
stack

پشته کردن (فعل)
stack

توده کردن (فعل)
stack, cumulate, amass, aggregate, pile, lump, heap, hill, shock, pack, ruck, stockpile

انباشتن (فعل)
assemble, accumulate, stack, fill, stuff, cumulate, hoard, bulk, agglomerate, hill, garner, stash, stow

خرمن کردن (فعل)
stack, heap

کومه کردن (فعل)
stack, pile, rick

Antonyms: unstack


pile


Synonyms: assemblage, bank, bundle, cock, drift, heap, hill, hoard, load, mass, mound, mountain, pack, pyramid, sheaf


pile up


Synonyms: accumulate, amass, bank up, cock, drift, heap, hill, load, mound, pile, rick, stockpile


جملات نمونه

1. stack the cards (or deck)
1- ورق جور کردن (به طور تقلب آمیز) 2- قرار و مدار سری گذاشتن،گاوبندی کردن

2. stack up
1- گرد آوردن،جمع کردن،انباشتن 2- (با: with یا againt) قابل مقایسه بودن،(با چیز دیگر) سنجش پذیر بودن

3. a stack of books
کتاب های روی هم چیده

4. a stack of dishes
بشقاب های روی هم چیده

5. a stack of dry wood
یک پشته چوب خشک

6. a stack of money
کوهی از پول

7. a stack of old letters
توده ای از نامه های قدیمی

8. blow one's stack (or top or lid)
(امریکا ـ خودمانی) از جا دررفتن،خشمگین شدن

9. how does he stack up against the competition?
در مقایسه با رقبای خود چطور است ؟

10. i have a stack of work to do
یک عالمه کار دارم.

11. A stack of plates swayed, and began to topple over.
[ترجمه ترگمان]توده ای از بشقاب ها به نوسان در آمد و شروع به افتادن کرد
[ترجمه گوگل]یک پشته از صفحات جرقه زد و شروع به سرازیر شدن کرد

12. A stack of hay will self-ignite if it stays for a long time.
[ترجمه ترگمان]اگر برای مدتی طولانی بماند، توده ای از کاه مشتعل خواهد شد
[ترجمه گوگل]اگر مدت زمان طولانی باقی بماند، پشته ای از یونجه منفجر خواهد شد

13. The assistants price the items and stack them on the shelves.
[ترجمه ترگمان]دستیاران به قیمت اقلام قیمت می فروشند و آن ها را در قفسه ها جا به جا می کنند
[ترجمه گوگل]دستیار ها به اقلام قیمت می دهند و آنها را در قفسه ها قرار می دهند

14. Stack the chairs up over there.
[ترجمه ترگمان]هوامو داشته باش، صندلی ها رو ببر بالا
[ترجمه گوگل]صندلی ها را بالا ببرید

15. How much do all these figures stack up to?
[ترجمه ترگمان]این stack چقدر طول میکشه؟
[ترجمه گوگل]چقدر تمام این ارقام را جمع می کنیم؟

16. I have a stack of papers to mark.
[ترجمه ترگمان] یه عالمه کاغذ برای مارک دارم
[ترجمه گوگل]من یک ستون از مقالات را به علامت گذاری می کنم

a stack of dry wood

یک پشته چوب خشک


haystack

کپه‌ی کاه


a stack of old letters

توده‌ای از نامه‌های قدیمی


a stack of books

کتاب‌های روی‌هم‌چیده


a stack of dishes

بشقاب‌های روی‌هم‌چیده


a stack of money

کوهی از پول


I have a stack of work to do.

یک عالمه کار دارم.


They stacked the boxes on each other.

جعبه‌ها را روی هم چیدند.


They had stacked the files in one corner of the room.

پرونده‌ها را در گوشه‌ای از اتاق انباشته کرده بودند.


He stacks his cards and nobody notices it.

او ورق جور می‌کند و کسی هم متوجه نمی‌شود.


They stacked juries.

آنان هیئت‌های منصفه را از میان هواداران خود انتخاب می‌کردند.


how does he stack up against the competition?

در مقایسه با رقبای خود چطور است؟


اصطلاحات

stack the cards (or deck)

1- ورق جور کردن (به‌طور تقلب‌آمیز) 2- قرار و مدار سری گذاشتن، گاوبندی کردن


stack up

1- گرد آوردن، جمع کردن، انباشتن 2- (با: with یا againt) قابل‌مقایسه بودن، (با چیز دیگر) سنجش‌پذیر بودن


پیشنهاد کاربران

در علم فروش، به مجموعه ابزارهای تکنولوژیک گفته میشود که تیم فروش از آنها برای افزایش بهره وری و تصمیم گیری برای خرید مشتری و انجام کارهای تکراری روزمره استفاده میکند.

سازه

روی هم انباشتن

در مورد کتاب و روزنامه "بغل" هم معنا می دهد مثل یک بغل کتاب یا یک بغل روزنامه.

بر روی هم قرار دادن چیزی

دسته کردن

Stack splint آتل زیر انگشتی

برانبارش ( در لرزه نگاری )

در نجاری یا رشته مهندسی چوب خشک کنی به معنی دسته خطاب میشه که از انباشته کردن چوب های استحصال شده روی همدیگه تشکیل می شود

انباشت، مکش

خروار،
مثل یه خروار کار
stack of work

روی هم قرار دادن

بلوک انباشته

بار - محموله

دوده

روی هم چیدن

تلنبار کردن

mass
pile

دسته،
پشته،
توده

e. g. A stack of waffles lay next to a pile of blueberry pancakes
یه پشته وافل ( نوعی کیک و کلوچه ) پهن بودن رو زمین کنار/بغل دست یه کپه پنکیک ه توت فرنگی

در علم کامپیوتر به تکنولوژی های کاربردی و برنامه های معمول کاربردی هم گفته می شود .

دسته پول

پر کردن


کلمات دیگر: