کلمه جو
صفحه اصلی

proportional


معنی : متناسب، به نسبت
معانی دیگر : نسبی، برپار، برمبنای نسبت، همگر، بساوند، همود

انگلیسی به فارسی

متناسب، به نسبت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: proportionally (adv.), proportionality (n.)
(1) تعریف: having the correct correspondence between sizes or parts.

(2) تعریف: comparative to other related parts or quantities; relative.

(3) تعریف: in math, having a constant relation among variables.

• proportionate; balanced, symmetrical; equivalent
if one amount is proportional to another, it always remains the same fraction of the other.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] تناسبی
[مهندسی گاز] تناسب، نسبت
[نساجی] متناسب
[ریاضیات] گزاره ای، متناسب

مترادف و متضاد

متناسب (صفت)
adequate, proportional, proportionate, commensurate, symmetric, symmetrical

به نسبت (صفت)
proportional

balanced, corresponding


Synonyms: commensurable, commensurate, comparable, comparative, compatible, consistent, contingent, correlative, correspondent, corresponding, dependent, equal, equitable, equivalent, even, in proportion, just, reciprocal, relative, symmetrical, uniform


Antonyms: disproportionate, imbalanced, irrelevant


جملات نمونه

1. a proportional immigration quota
سهمیه ی نسبی مهاجرت

2. pay proportional to work done
دستمزد متناسب با کار انجام شده

3. The punishment should be proportional to the crime.
[ترجمه ترگمان]مجازات باید متناسب با جرم باشد
[ترجمه گوگل]مجازات باید متناسب با جرم باشد

4. The pay will be proportional to the time put in.
[ترجمه سام] پرداخت متناسب با زمان گذاشته شده خواهد بود.
[ترجمه ترگمان]این حقوق متناسب با زمان عرضه خواهد بود
[ترجمه گوگل]پرداخت خواهد شد متناسب با زمان قرار داده شده است

5. Loss of weight is directly proportional to the rate at which the disease is progressing.
[ترجمه ترگمان]کاهش وزن به طور مستقیم متناسب با میزان پیشرفت این بیماری است
[ترجمه گوگل]از دست دادن وزن به طور مستقیم با نرخ پیشرفت بیماری مواجه است

6. The fee charged by the realtor is directly proportional to the price of the property.
[ترجمه ترگمان]هزینه ارائه شده توسط دلال معاملات ملکی به طور مستقیم متناسب با قیمت ملک است
[ترجمه گوگل]هزینه اتهامات توسط مسکن مستقیما با قیمت اموال متناسب است

7. The output should be proportional to the input.
[ترجمه ترگمان]خروجی باید متناسب با ورودی باشد
[ترجمه گوگل]خروجی باید متناسب با ورودی باشد

8. Salary is proportional to years of experience.
[ترجمه ترگمان]حقوق متناسب با سال تجربه است
[ترجمه گوگل]حقوق با سالها تجربه متناسب است

9. The speed of the glider is directly proportional to the speed of the wind.
[ترجمه ترگمان]سرعت گلایدر به طور مستقیم با سرعت باد متناسب است
[ترجمه گوگل]سرعت پلاتر به طور مستقیم با سرعت باد متفاوت است

10. The pay will be proportional to the amount of time put in.
[ترجمه ترگمان]این حقوق متناسب با مقدار زمان در نظر گرفته خواهد شد
[ترجمه گوگل]پرداخت خواهد شد متناسب با مقدار زمان قرار داده شده است

11. Payment will be proportional to the amount of work done.
[ترجمه ترگمان]پرداخت متناسب با مقدار کار انجام شده خواهد بود
[ترجمه گوگل]پرداخت خواهد شد متناسب با مقدار کار انجام شده است

12. The number of teachers appointed is proportional to the total number of students.
[ترجمه ترگمان]تعداد معلمان انتخاب شده متناسب با تعداد کل دانش آموزان است
[ترجمه گوگل]تعداد معلمان تعیین شده متناسب با تعداد کل دانش آموزان است

13. The dwarf's long arms were not proportional to his height.
[ترجمه ترگمان]بازوان بلندش متناسب با قد و قامت او نبود
[ترجمه گوگل]سلاح طولانی کوتوله با ارتفاع او متناسب نیست

14. The way any system works is inversely proportional to its security.
[ترجمه ترگمان]روشی که هر سیستم با آن کار می کند رابطه معکوس با امنیتش دارد
[ترجمه گوگل]روش کار هر سیستم با معکوس متناسب با امنیت آن است

15. The amount we give is inversely proportional to the conspicuousness of the causes of his behavior.
[ترجمه ترگمان]مبلغی که ما به آن می دهیم رابطه معکوس با the علل رفتار او دارد
[ترجمه گوگل]مبلغی که ما ارائه می دهیم، معکوس متناسب با ظاهر علت رفتار او است

a proportional immigration quota

سهمیه‌ی نسبی مهاجرت


pay proportional to work done

دستمزد متناسب با کار انجام‌شده


پیشنهاد کاربران

بستگی داشتن

متناسب - چیزیکه تناسب داره
مثلا میگن
Proportional legs : یعنی پاهای متناسب ( نه خیلی چاق نه خیلی لاغر )

proportional ( adj ) = متناسب، نسبی، نسبت/بستگی /رابطه مستقیم ( directly proportional ) /رابطه معکوس ( inversly proportional )

proportional relationship = نسبت سهام

directly proportiona = رابطه مستقیم یا نسبت مستقیم : ( اگر دو مقدار مستقیماً با هم متناسب باشد ، وقتی یکی افزایش می یابد ، دیگری افزایش می یابد و وقتی یکی کاهش می یابد ، دیگری کاهش می یابد )
inversly proportional = رابطه معکوس یا نسبت معکوس :اگر دو مقدار نسبت معکوس داشته باشند ، وقتی یکی افزایش می یابد ، دیگری کاهش می یابد و وقتی یکی کاهش می یابد ، دیگری افزایش می یابد:


examples:
1 - the pilot's salary is proportional to that of pilots of other airlines.
حقوق آن خلبان متناسب با حقوق خلبانان خطوط هوایی دیگر است.
2 - Weight is proportional to size.
وزن متناسب با سایز است.
3 - How far you go is directly proportional to how fast you go ( = as one thing increases, the other increases at exactly the same rate ) .
میزان پیشروی شما مستقیماً به چگونگی سرعت شما بستگی دارد ( = با افزایش یک چیز ، مورد دیگر دقیقاً با همان سرعت افزایش می یابد ) .
4 - There's a false idea that physical prowess and intellectual ability are inversely proportional ( = as one gets bigger, the other gets smaller ) .
این تصور غلط وجود دارد که استعداد بدنی و توانایی فکری نسبت به شکل معکوس دارند ( = هر چه یکی بزرگتر می شود ، دیگری کوچکتر می شود ) .
5 - The degree of punishment is meant to be proportional to the seriousness of the crime.
درجه مجازات متناسب با شدت جرم است.
6 - They introduced an annual property tax proportional to the market value of the property.
آنها مالیات سالانه املاک را متناسب با ارزش بازار ملک تعیین کردند.
7 - CO2 emissions from motor vehicles are directly proportional to the amount of fuel consumed and its carbon content.
انتشار CO2 از وسایل نقلیه موتوری با میزان مصرف سوخت و میزان کربن آن رابطه مستقیم دارد.
8 - E - business knowledge is generally inversely proportional to both age and rank in the organisation.
دانش تجارت الکترونیکی به طور کلی با سن و رتبه سازمان رابطه معکوس دارد.


کلمات دیگر: