1. sight draft
برات دیداری
2. sight unseen
بدون دیدن ملک مورد معامله یا چیز مورد بحث
3. a sight better than his brother
یک دنیا بهتر از برادرش
4. a sight draft
برات دیداری
5. a sight that will make your heart sing
منظره ای که دلت را شاد خواهد کرد
6. a sight translation of a text
ترجمه ی نظری یک متن
7. a sight which was imprinted forever on her memory
منظره ای که برای همیشه در خاطرش نقش بسته بود
8. another sight will give us the ship's position
یک مکان یابی دیگر محل کشتی را برایمان معلوم خواهد کرد.
9. the sight of a graveyard saddens me
منظره ی گورستان مرا غمزده می کند.
10. the sight of blood always distressed him
دیدن خون همیشه او را آزار می داد.
11. the sight of injustice outraged her
دیدن ظلم او را سخت برآشفت.
12. the sight of the building gave me the hump
دیدن آن ساختمان مرا غمزده کرد.
13. the sight of the cadaver made her wince
از دیدن آن نعش یکه خورد.
14. the sight of those dying children was hurtful
دیدن آن کودکان مردنی (در حال مرگ) دردآور بود.
15. the sight sent a chill down his spine
آن منظره پشتش را لرزاند.
16. the sight that struck my eyes
منظره ای که به نظرم رسید
17. to sight a star
ستاره ای را رویت کردن
18. a sight for sore eyes
(عامیانه) منظره یا شخص خوشایند،چشم روشن کن
19. by sight
نظرا،بارویت،قیافتا
20. catch sight of
در یک نظر دیدن،ناگهان دیدن
21. catch sight of
1- دیدن،مشاهده کردن 2- متوجه شدن 3- در یک نظر زودگذر دیدن
22. in sight
نزدیک،درمدنظر،آشکار
23. lose sight of
فراموش کردن،از (هدف یا موضوع و غیره) پرت شدن
24. lose sight of
1- گم کردن،دیگر ندیدن 2- فراموش کردن،فروگذار کردن،در نظر نگرفتن
25. a familiar sight
منظره ی آشنا
26. a magnificent sight
منظره ی پرشکوه
27. a sorry sight
منظره ی اسف انگیز
28. a woeful sight
یک منظره ی غم افزا
29. at the sight of the cross she fell into an ecstasy
با دیدن صلیب به حالت خلسه فرو رفت.
30. loss of sight
از دست رفتن بینایی
31. the awful sight of christ on the cross
منظره ی بهت آور و احترام انگیز عیسی بر روی صلیب
32. at first sight
با اولین نگاه،در یا با نظر اول،با نخستین دیدار
33. out of sight
1- ناپیدا،ناپدید،خارج از میدان دید 2- دوردست،دورافتاده 3- (عامیانه - قیمت یا سطح زندگی و غیره) دست نیافتنی،خیلی بالا،سرسام آور 4- (خودمانی) عالی،معرکه
34. out of sight of
دور از دید،خارج از میدان دید،ناپیدا،درجای دوردست
35. bijhan lost his sight
بیژن بینایی خود را از دست داد.
36. love at first sight
عشق با نگاه اول
37. out of our sight
خارج از دید (یا نظر) ما
38. terrified at the sight of the corpse
وحشت زده در اثر دیدن جسد
39. to be in sight
در معرض دید بودن
40. victory is in sight
پیروزی نزدیک است.
41. at (or on) sight
1- به مجرد دیدن،فورا 2- (بازرگانی) دیداری
42. a ship hove into sight
یک کشتی به معرض دید ما آمد.
43. a sin in the sight of god
گناه در نظر خداوند
44. i shuddered at the sight of his blood
با دیدن خون او چندشم شد.
45. turned sick by the sight
دچار حالت تهوع در اثر دیدن آن منظره
46. come into (or within) sight (of)
وارد میدان دید (کسی) شدن،به نظر آمدن یا رسیدن
47. not by a long sight
ابدا،اصلا،به هیچ وجه
48. i only know him by sight
فقط قیافتا او را می شناسم.
49. my heart leaped at the sight of him
با دیدن او قلبم فرو ریخت.
50. she always fainted at the sight of blood
او همیشه با دیدن خون غش می کرد.
51. she flared up at the sight of him
به مجرد دیدن او ازجا دررفت.
52. she was repulsed by the sight of green flies on her food
دیدن مگس های سبز بر روی خوراک،دل او را به هم زد.
53. the boy was out of sight and out of sound
آن پسر نه در معرض دید بود و نه صدای کسی را می شنید.
54. the women shrieked at the sight of the mouse
زن ها با دیدن موش جیغ کشیدند.
55. this drug will clear her sight
این دارو دید چشم هایش را بهتر خواهد کرد.
56. all humans are equal in the sight of god
همه ی انسان ها در نظر خداوند برابرند.
57. her face lit up at the sight of her child
با دیدن فرزندش چهره اش روشن تر شد.
58. in order to build up the sight vocabulary of children
برای تقویت واژگان نظری کودکان
59. without makeup, her face is a sight
بدون بزک صورتش افتضاح است.
60. every human being is valuable in the sight of god
در نظر خداوند هر انسانی دارای ارزش است.
61. the three hungry men drooled at the sight of food
با دیدن خوراک آب از لب و لوچه ی سه مرد گرسنه جاری شد.
62. there wasn't even a single sail in sight
حتی یک کشتی هم به چشم نمی خورد.
63. to avert one's eyes from an ugly sight
چشم خود را از منظره زشتی برتافتن
64. truth as it appeared to his inward sight
واقعیتی که او باطنا درک می کرد
65. suddenly a deer came into my line of sight
ناگهان آهویی از راستای دید من رد شد (از مد نظرم گذشت).
66. we were lost in the desert with no relief in sight
در صحرا گم شده بودیم و از کمک خبری نبود.
67. he had fallen into the gutter and his clothes were a sight
توی جوی افتاده بود و لباس هایش تماشایی شده بود.