کلمه جو
صفحه اصلی

squash


معنی : کدو، شربت نارنج، اسکواش، کدو مسما، کدوی رشتی، افشره نارنج، کوبیدن و نرم کردن، خفه کردن، خمیر شدن، له کردن
معانی دیگر : کوبیدن و خمیر کردن، درهم کوبیدن، خرد و خمیر کردن، له و لورده کردن، سرکوب کردن، درهم شکستن، (عامیانه - به طور قاطع) ساکت کردن، منفعل کردن، دم کسی را چیدن، سرکوفت زدن، (تحت فشار یا به خاطر افتادن و غیره) له شدن، متلاشی شدن، هر چیز له شده، (انگلیس - مشروب دارای آب میوه و شکر و آب) اسکواش، (صدای خرد شدن یا له شدن - صدای راه رفتن در گل و لای) شلپ، چالاپ، تلپ، تلپ تلپ کردن، شلپ شلپ کردن، چلاندن، فشردن، چپاندن، به زور راه خود را باز کردن، فشار آوردن، عمل له کردن، له شدگی، ازدحام، جمعیت، (نوعی بازی شبیه به تنیس) اسکواش، راکت اسکواش، گوی اسکواش، (گیاه شناسی) کدو (انواع گیاهان جنس cucurbita از خانواده ی gourd)

انگلیسی به فارسی

له کردن، کوبیدن ونرم کردن، خفه کردن، شربت نارنج،افشره نارنج، (گیاه‌شناسی) کدو، کدوی رشتی، کدو مسما


اسکواش، کدو، کدو مسما، کدوی رشتی، شربت نارنج، افشره نارنج، کوبیدن و نرم کردن، خمیر شدن، له کردن، خفه کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: squashes, squashing, squashed
(1) تعریف: to press, beat, or crush into a pulp or flat mass.
مشابه: crush, mash

(2) تعریف: to suppress, reject, or defeat utterly.
مشابه: crush, quash, stamp, trample

- She squashed his last faint hope.
[ترجمه ترگمان] آخرین امید ضعیف او را له کرد
[ترجمه گوگل] او آخرین امید ضعف خود را خرد کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to be pressed or crushed into a pulp or flat mass.
مشابه: crush

(2) تعریف: to press or squeeze, as into a restricted space.

(3) تعریف: to make a liquid sound, as of something juicy being crushed.
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or sound of squashing or being squashed.

(2) تعریف: a press or crush, as of people in a restricted space.

(3) تعریف: a racket sport for two or four players, played in a four-walled court.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a gourdlike fruit that is borne on a vinelike plant and is eaten as a vegetable.

(2) تعریف: the plant that bears such a fruit.

• act of crushing or squeezing; something that is easily crushed; racket sport for 2 or 4 players; vine-like plant bearing edible fruit; gourd-shaped fruit that is eaten as a vegetable; concentrated drink (british)
crush; suppress, quell; be crushed; press, squeeze (as into a small space); make a liquid splashing sound
if you squash something, you press it so that it becomes flat or loses its shape.
if a government squashes something that is causing them trouble, they stop it, often by using force.
squash is a game in which two players hit a small rubber ball against the walls of a court using rackets.
squash is also a drink made from fruit juice, sugar, and water.
a squash is a marrow or any vegetable of the marrow family; used in american english.

دیکشنری تخصصی

[سینما] فشار
[مهندسی گاز] له کردن، کوبیدن، خفه کردن

مترادف و متضاد

کدو (اسم)
squash, cucurbit, zucchini, gourd

شربت نارنج (اسم)
squash, orangeade

اسکواش (اسم)
squash

کدو مسما (اسم)
squash

کدوی رشتی (اسم)
squash

افشره نارنج (اسم)
squash

کوبیدن و نرم کردن (فعل)
squash

خفه کردن (فعل)
dumb, throttle, silence, choke, asphyxiate, stifle, strangle, smother, thug, squash, burke, scrag, shush, string up

خمیر شدن (فعل)
be impasted, boil soft, squash

له کردن (فعل)
squelch, weigh, squash, pummel, contuse, quash, maul, squish, mangle, squeeze, rase, scotch

compress


Synonyms: annihilate, bear, bruise, crowd, crush, distort, extinguish, flatten, jam, kill, macerate, mash, pound, press, pulp, push, put down, quash, quell, scrunch, shut down, sit on, smash, squeeze, squish, stamp on, suppress, trample, triturate


Antonyms: fan, open, uncompress


جملات نمونه

1. lemon squash
اسکواش لیمو

2. to squash a rebellion
شورش را در هم کوبیدن

3. to squash a strike
اعتصاب را شکستن

4. the accident reduced the car to squash
تصادف ماشین را خرد و خمیر کرد.

5. She sprained her ankle playing squash.
[ترجمه ترگمان] مچ پاش پیچ خورد
[ترجمه گوگل]او مچ پا را در حال بازی کردن اسکواش کشید

6. I enjoy playing tennis and squash.
[ترجمه ترگمان] از بازی تنیس و کدو لذت می برم
[ترجمه گوگل]من از تنیس و اسکواش لذت می برم

7. Squash your cans flat before recycling.
[ترجمه ترگمان]قوطی های خود را قبل از بازیافت تمیز کنید
[ترجمه گوگل]اسکواش قوطی های خود را قبل از بازیافت صاف کنید

8. He managed to squash into the car.
[ترجمه ترگمان]او توانست وارد اتومبیل شود
[ترجمه گوگل]او توانست به ماشین بچرخد

9. He hurt his back playing squash.
[ترجمه ترگمان]او به پشت سرش ضربه زد و به بازی اسکواش ادامه داد
[ترجمه گوگل]او به عقب بازی کردن اسکواش آسیب می رساند

10. Sheila won this cup in the school squash championship.
[ترجمه ترگمان]شیلا این جام را در مسابقات اسکواش مدرسه برد
[ترجمه گوگل]شیلای این جام را در مسابقات قهرمانی مدرسه اسکواش برنده شد

11. I've just joined the local golf/squash/tennis club.
[ترجمه ترگمان]من همین الان به باشگاه تنیس \/ اسکواش \/ تنیس محلی پیوستم
[ترجمه گوگل]من فقط به باشگاه گلف / اسکواش / تنیس پیوستم

12. I pulled my back playing squash.
[ترجمه ترگمان] من my رو کنار کشیدم
[ترجمه گوگل]من پشت سرم را به اسکواش کشیدم

13. He tried to squash four pieces of luggage into the boot.
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد چهار تکه چمدان را در چکمه تکه تکه کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد چهار قطعه توشه را به بوت ببرد

14. Your big words can't squash me!
[ترجمه ترگمان]حرف های گنده تو نمی تواند مرا خرد کند!
[ترجمه گوگل]کلمات بزرگ شما نمی توانند من را بچرخانند

15. I ricked my neck while I was playing squash.
[ترجمه ترگمان] وقتی داشتم بازی می کردم گردنم رو گاز می گرفتم
[ترجمه گوگل]در حالی که من اسکواش را بازی کردم، گردن من را لرزاند

16. Activities available include squash, archery and swimming to name but a few.
[ترجمه ترگمان]فعالیت های موجود شامل اسکواش، تیراندازی و شنا به نام اما چند نفر است
[ترجمه گوگل]فعالیت های موجود شامل اسکواش، تیراندازی با کمان و شنا به نام، اما چند

17. The hotel has several tennis and squash courts.
[ترجمه ترگمان]این هتل چندین زمین تنیس و اسکواش دارد
[ترجمه گوگل]هتل دارای چندین زمین تنیس و اسکواش است

Julie squashed a fly on the windowpane.

جولی مگس روی شیشه‌ی پنجره را له کرد.


to squash a rebellion

شورش را در هم کوبیدن


to squash a strike

اعتصاب را شکستن


He was constantly squashed by his wife.

زنش دائماً به او سرکوفت می‌زد.


Ripe peaches fell squashing to the ground.

هلوهای رسیده به زمین می‌افتادند و له می‌شدند.


The accident reduced the car to squash.

تصادف ماشین را خرد و خمیر کرد.


lemon squash

اسکواش لیمو


Ramin went squashing through the mud.

رامین شلپ‌شلپ‌کنان از میان گل‌و‌لای رد شد.


پیشنهاد کاربران

از بین بردن

در نطفه خفه کردن

کدو

ورز دادن

فشرده شدن

فرو نشاندن

به زور خود یا چیزی را جا دادن، چپاندن یا چپیدن در جایی

له کردن، کوبیدن

فشرده

squash ( ورزش )
واژه مصوب: کوبان
تعریف: ورزشی که در آن دو یا چهار بازیکن در چهاردیواری زمین مخصوص این ورزش بازی می کنند و به ترتیب توپ لاستیکی را با دستاک به دیوار می کوبند به نحوی که در بازگشتِ توپ، حریف نتواند ضربۀ مناسب و مؤثری به آن بزند


کلمات دیگر: