کلمه جو
صفحه اصلی

gut


معنی : شکم، طاقت، نیرو، تنگه، روده، زه، جرات، دل و روده، شکنبه، احشاء، شکمگندگی، بنیه، حریصانه خوردن، روده در اوردن از
معانی دیگر : (کالبد شناسی) احشا، اندرونه، (عامیانه - جمع) دل و جرات، پایداری، زور، آتش گرفتن درون ساختمان (به طوری که فقط نمای خارجی آن سالم بماند)، مبرم، اساسی، ساده، آسان، دل و روده را در آوردن، زه (که از روده ی حیوان می سازند)، (جراحی)نخ بخیه، کاتگوت، پیله ی ابریشم، ریسمان محکم ابریشمی، تنگ رود، تنگ آبراه، باریک آب، (عامیانه - جمع) اصلی، درونی، ژرف، در جمع دل و روده، پر خوری، غارت کردن

انگلیسی به فارسی

روده، زه، تنگه، شکم، شکنبه، (در جمع) دل و روده، احشا ، پر خوری، شکم گندگی، طاقت، جرات، بنیه، نیرو، روده در آوردن از، غارت کردن، حریصانه خوردن


روده، دل و روده، شکم، زه، تنگه، شکنبه، احشاء، شکمگندگی، جرات، بنیه، نیرو، طاقت، روده در اوردن از، حریصانه خوردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the food canal or a part of it, esp. the stomach or intestines.

- Nutrients from the food we eat are absorbed in the gut.
[ترجمه ترگمان] مواد مغذی از غذایی که می خوریم در دل و روده جذب می شوند
[ترجمه گوگل] مواد غذایی از مواد غذایی که ما می خوریم در روده جذب می شود

(2) تعریف: (usu. pl.) the internal parts of an animal that are removed when it is butchered; entrails; viscera.

- He scaled the fish and removed the guts.
[ترجمه امید] او ماهی را پاره کرد و دل و روده اش را بیرون کشید
[ترجمه ترگمان] ماهی را بالا برد و دل و روده اش را بیرون کشید
[ترجمه گوگل] او ماهی را کوچک کرد و ماهی ها را برداشت

(3) تعریف: (usu. pl.) the essential inner parts or workings.

- The cover hides the guts of the computer.
[ترجمه ترگمان] پوشش، دل و روده کامپیوتر را پنهان می کند
[ترجمه گوگل] پوشش جلویی کامپیوتر را پنهان می کند

(4) تعریف: (informal) the abdomen; belly.
مشابه: abdomen, belly

- The kick caught him in the gut.
[ترجمه ترگمان] لگد تو دل و روده ش گیر کرد
[ترجمه گوگل] ضربه او را در روده گرفت

(5) تعریف: (pl.; informal) courage or nerve.

- He's trying to get up the guts to ask her to the dance.
[ترجمه ترگمان] داره سعی می کنه دل و جرات پیدا کنه تا از او به مجلس رقص دعوت کنه
[ترجمه گوگل] او سعی می کند طعمه ها را از او بخواهد تا به رقص بپردازد

(6) تعریف: strips of intestinal tissue used for various purposes such as the strings of a guitar or violin, or for sutures.

(7) تعریف: a very narrow passage or water channel.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: guts, gutting, gutted
(1) تعریف: to remove the entrails of; disembowel; eviscerate.
مشابه: draw

(2) تعریف: to destroy or plunder the interior of.

- Fire gutted the office building.
[ترجمه مهراب خان غلامی] ساختمان اداری در میان شعله های آتش از بین رفت.
[ترجمه ترگمان] آتش ساختمان دفتر را خراب کرد
[ترجمه گوگل] آتش زدند ساختمان اداری
صفت ( adjective )
(1) تعریف: (informal) involving basic emotions.
مشابه: brute

- Race prejudice is a gut issue with her.
[ترجمه ترگمان] تعصب نژاد یک مساله درونی با او است
[ترجمه گوگل] تعصب نژاد یک مسئله روحی است با او

(2) تعریف: instinctive; easy.
مشابه: easy, instinctive, snap

- a gut music course
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] دورۀ موسیقی آسان
[ترجمه ترگمان] البته موسیقی دل خراش
[ترجمه گوگل] یک دوره موسیقی روده

• intestines, alimentary canal; bowels, entrails; inner parts, contents of anything; sinew (used for violin strings, tennis rackets, etc.)
disembowel, eviscerate; remove the internal contents of; destroy the inside of
your guts are your internal organs, especially your intestines.
the gut is the tube inside your body through which food passes while it is being digested.
someone's gut is their stomach, especially when it is very large and sticks out; an informal use.
if you gut a fish, you remove the organs from inside it.
if you have guts, you are brave or courageous; an informal use.
if you hate someone's guts, you feel an extremely strong sense of dislike towards them.
a gut feeling is based on instinct or emotion rather than on reason.
if a building or vehicle is gutted, the inside is destroyed.
see also gutted.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] باریک، تهی، خالی کردن
[زمین شناسی] آبراهه باریک، روده (الف) کانال یا مسیری بسیار نازک که دو حجم آب را به هم متصل می کند، برای مثال یک چینه فشرده یا نهری کوچک درمرداب یا پهنه جزر و مدی و یا دهانه ورودی. این مورد همچنین به معنای کانال حاصل از آب جاری کم عمق نیز بکار می رود. (ب) یک جریان جزرو مدی که دو آبراهه بزرگتر را به هم متصل می کند. (ج) عنوان مورد استفاده درجزایر ویرجین (virgin island) و دیگر نقاط مشابه، برای یک کاریز، جویبار، دره کوچک و یا مسیر نازک زمینی.

مترادف و متضاد

شکم (اسم)
abdomen, belly, tummy, womb, gut, bowel, gorge, bulge, breadbasket, paunch, maw

طاقت (اسم)
gut, forbearance, stamina, bearing, patience, last, sufferance, longanimity, gameness, staying power

نیرو (اسم)
gut, strength, might, energy, force, power, pep, breath, vigor, blood, brawn, thrust, tuck, zip, vim, leverage, tonus, puissance, vis

تنگه (اسم)
gut, bottleneck, strait, canyon, neck

روده (اسم)
gut, bowel, intestine, garbage

زه (اسم)
gut, string, chord, cord, bowstring, catgut, whipcord, hypotenuse

جرات (اسم)
gut, grittiness, courage, spirit, venture, daring, mettle, spunk

دل و روده (اسم)
gut, purtenance

شکنبه (اسم)
gut

احشاء (اسم)
gut, viscus

شکم گندگی (اسم)
gut

بنیه (اسم)
gut, power, stamina, staying power

حریصانه خوردن (فعل)
gut, guzzle, gull, devour, engorge, gobble, lap, wolf

روده در اوردن از (فعل)
gut, disembowel, embowel

intuitive


Synonyms: basic, deep-seated, emotional, heartfelt, innate, inner, instinctive, interior, internal, intimate, involuntary, natural, spontaneous, unthinking, visceral, viscerous


Antonyms: material, physical


stomach and abdomen


Synonyms: belly, bowels, duodenum, entrails, innards, intestines, paunch, tripes, tummy, venter, viscera


clean out, strip


Synonyms: bowel, decimate, despoil, dilapidate, disembowel, draw, dress, empty, eviscerate, exenterate, loot, pillage, plunder, ransack, ravage, rifle, sack


Antonyms: fill


جملات نمونه

1. a gut course in college
درسی آسان در دانشگاه

2. my gut feeling is . . .
احساس درونی من آن است که . . .

3. the gut issues
مطالب اصلی

4. Have you seen the gut on him!
[ترجمه ترگمان]دل و روده ش رو دیدی؟
[ترجمه گوگل]آیا زخم را روی او دیده اید؟

5. He had a gut feeling that Sarah was lying.
[ترجمه Pnp] او یه حسی قلبی داشت که سارا داره دروغ میگه
[ترجمه ترگمان]یه حسی داشت که \"سارا\" داره دروغ میگه
[ترجمه گوگل]او احساس گرسنگی داشت که سارا دروغ می گفت

6. Meat stays in the gut longer than vegetable matter.
[ترجمه ترگمان]گوشت بیشتر از مواد گیاهی در روده باقی می ماند
[ترجمه گوگل]گوشت بیش از ماده گیاهی در روده باقی می ماند

7. The questions are too gut for us.
[ترجمه ترگمان]سوالات زیادی برای ما وجود دارد
[ترجمه گوگل]سوالات برای ما خیلی زود است

8. I bust a gut trying to finish that work on time.
[ترجمه ترگمان]یه حسی بهم میگه که سر وقت کار رو تموم کنم
[ترجمه گوگل]من سعی می کنم که این کار را به موقع انجام دهم

9. It was plain old-fashioned instinct, the gut feeling that something was wrong.
[ترجمه ترگمان]غریزه قدیمی از مد افتاده بود، و احساس می کرد که چیزی اشتباه است
[ترجمه گوگل]این غریزه ساده و مدرن بود، احساس خستگی که چیزی اشتباه بود

10. She knew at gut level that he was guilty.
[ترجمه ترگمان]از ته دل می دانست که او گناهکار است
[ترجمه گوگل]او در سطح روده می دانست که او مجرم است

11. My gut reaction was not to trust him.
[ترجمه ترگمان] حس می کنم واکنش من بهش اعتماد نداره
[ترجمه گوگل]واکنش روده من به او اعتماد نداشت

12. His gut sagged out over his belt.
[ترجمه ترگمان]شکمش از روی کمربندش آویزان شده بود
[ترجمه گوگل]روده او از کمربندش کم کرد

13. Let's have your gut reaction to the facts as we know them.
[ترجمه ترگمان]بیایید واکنش gut به حقایق را همانطور که آن ها را می شناسیم، داشته باشیم
[ترجمه گوگل]بیایید واکنش روده خود را به حقایق همانطور که آنها را می شناسیم

14. Buddy's huge gut strained against the buttons on his shirt.
[ترجمه ترگمان]یک شکم بزرگ رفیق به دگمه های پیراهنش فشار می آورد
[ترجمه گوگل]روباه بزرگ دوستانش در برابر دکمه های پیراهن او تنگ شده است

He took the guts out of the game.

دل و روده‌ی شکار را درآورد.


He didn't have the guts to yell at me.

جرئت نداشت سر من داد بزند.


my gut feeling is ...

احساس درونی من آن است که ...


The third floor was completely gutted.

طبقه‌ی سوم کاملاً سوخته بود.


the gut issues

مطالب اصلی


a gut course in college

درسی آسان در دانشگاه


اصطلاحات

to hate someone's guts

(عامیانه) از کسی بیزار بودن


to have someone's guts for garter

سخت تنبیه کردن، دمار درآوردن


to work (or scream) one's guts out

با تمام وجود کار کردن (یا فریاد کشیدن)


پیشنهاد کاربران

gut درونی غریزی
gut talent استعداد درونی ، غریزی

دل و روده، ( مجازی ) احساس

a strong feeling about something

روده. معده

دل ( احساسی در دل مربوط به وقوع اتفاقی )

حس غریزی ( مثلا میگوییم : به دلم افتاد که . . . )

جیگر ( برای بیان اینکه کسی شجاعت داره )

adj. basic or essential; based on instincts or emotions

feeling

در آوردن دل و روده مثل دیالوگ معروف
Ghostface:No, you listen you little bitch, you hang up on me again and I'll gut you like a fish, undrestand?yeah

جرات
. . . . you guts to attend . . . .



حس ششم

احساسات درونی

شکم، منظور چربی تو قسمت شکم

جرات داشتن

روده

ﺳﻠﺐ ﻛﺮﺩﻥ, ﮔﺮﻓﺘﻦ

ما معمولا gut رو با feeling میاریم
یعنی gut feeling حس ششم یا همان sixth sense

دل و روده ی کسیو درآوردن
You can tell them you were defending yourself when you gutted this man. .

دل و روده ؛ پاک کردن ( مرغ , ماهی ) ؛ تخریب کردن ( داخل ساختمان )

# Meat stays in the gut longer than vegetable matter
# He scaled the fish and removed the guts
# She gutted the fish and cut off their heads
# He skinned and gutted the rabbit
# The church was gutted by fire
# a fire gutted the bookshop last week

- دل و جرات
- پایداری
- زور
- طاقت

خالی کردن، تخلیه سازی

Trust your guts = به غریزه ی خودت اعتماد کن

عمق یا اساس کاری یا چیزی


کلمات دیگر: