کلمه جو
صفحه اصلی

crust


معنی : پوسته، قشر، پوست، کبره، پوست نان، پوسته سخت هر چیزی، ادم جسور و بیادب، قسمت خشک و سخت نان، کبره بستن
معانی دیگر : پوسته ی نان (به ویژه نان ساندویچی)، بریده یا خرده نان خشک، سخت رویه، (پوسته ی هر چیز): لایه ی روی برف، پوسته ی خاک (و غیره)، سله، لایه، لایه بستن، پوسته دار شدن، (کیک و پای) رویه، پوسته ی پای، (خودمانی) پررویی، رو داری، (زمین شناسی) پوسته ی زمین (lithosphere هم می گویند)، (پزشکی - لایه ی سفتی که روی خون و چرک و غیره تشکیل می شود) کبره، دله، دلمه

انگلیسی به فارسی

کبره، کبره بستن، قسمت خشک و سخت نان، پوست نان، قشر، پوسته سخت هرچیزی، آدم جسور و بی‌ادب


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the hard browned dough on the outside of baked goods such as bread or pies.

(2) تعریف: a portion of bread that is mostly crust or that is hard and dry.

(3) تعریف: any hard or crisp external layer, as of snow.
مشابه: skin

(4) تعریف: the outer portion of the earth or other planet, or of a moon.
مشابه: soil
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: crusts, crusting, crusted
(1) تعریف: to coat with a hard or crisp covering.

(2) تعریف: to form into such a covering.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to acquire a hard or crisp covering.

• hard outer coating of a loaf of bread; piece of bread which is mainly crust or that is hard and dry; hard coating, hard outer layer; (geology) outer portion of the earth
cover with a crust, form into a crust; be formed into a crust
the crust on a loaf of bread is the hard, crisp outside part of it.
a crust of bread is a small, hard piece of old bread.
a crust is also the hard upper layer of something.
the earth's crust is its outer layer.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پوسته - پوسته زمین - قشر
[معدن] پوسته زمین (زمین شناسی فیزیکی)
[خاک شناسی] سله

مترادف و متضاد

پوسته (اسم)
case, scale, flake, cod, membrane, chaff, crust, cortex, incrustation, scurf, pellicle, patagium, shuck, testa

قشر (اسم)
shell, coat, stratum, hull, rind, crust, cortex, layer, peeling

پوست (اسم)
hide, shell, peel, hull, rind, skin, membrane, slough, husk, glume, crust, cortex, tegmen, cuticle, peeling, integument, peltry, tegument

کبره (اسم)
crust

پوست نان (اسم)
crust

پوسته سخت هر چیزی (اسم)
crust

ادم جسور و بی ادب (اسم)
crust

قسمت خشک و سخت نان (اسم)
crust

کبره بستن (فعل)
crust

stiff outer layer; coating


Synonyms: band, bloom, border, caking, coat, concretion, covering, edge, encrustation, film, hull, incrustation, integument, layer, outside, rind, scab, shell, skin, surface, verge


جملات نمونه

1. the snow had a shining crust on it
لایه ی درخشانی روی برف را پوشانده بود.

2. chemical processes that are molding the earth's crust
فرآیندهای شیمیایی که پوسته ی زمین را شکل می دهند.

3. geology or the science of the earth's crust
زمین شناسی یا دانش پوسته ی کره ی زمین

4. He had the crust to order me around.
[ترجمه ترگمان]اون پوسته رو داشت که بهم سفارش بده
[ترجمه گوگل]او پوسته را به من سفارش داد

5. The crust of the bread is burnt.
[ترجمه ترگمان]پوسته نان سوخته است
[ترجمه گوگل]پوسته نان سوخته است

6. Earthquakes leave scars in the earth's crust.
[ترجمه عاقلی] زمین لرزه ها روی پوسته زمین ترک ایجاد می کنند.
[ترجمه ترگمان]Earthquakes زخم های روی پوسته زمین را ترک می کنند
[ترجمه گوگل]زمین لرزه ها زخم ها را در پوسته زمین ترک می کند

7. Minerals occur naturally in the earth's crust.
[ترجمه ترگمان]Minerals به طور طبیعی در پوسته زمین رخ می دهد
[ترجمه گوگل]مواد معدنی به طور طبیعی در پوسته زمین رخ می دهد

8. A hard gray crust had formed on the bottom of the tea kettle.
[ترجمه ترگمان]یک پوسته سخت خاکستری رنگ بر کف کتری چای شکل گرفته بود
[ترجمه گوگل]پوسته خاکستری سخت در پایین کتری چای تشکیل شده است

9. The mud had formed a thick crust on the surface of the road.
[ترجمه ترگمان]گل ولای لایه ضخیمی از سطح جاده را تشکیل داده بود
[ترجمه گوگل]گلدان پوسته ضخیم بر روی سطح جاده شکل گرفت

10. Deep internal forces cause movements of the earth's crust.
[ترجمه ترگمان]نیروهای داخلی عمیق موجب حرکت پوسته زمین می شوند
[ترجمه گوگل]نیروهای عمیق داخلی باعث حرکت پوسته زمین می شود

11. The pastry crust was always underdone.
[ترجمه ترگمان]شیرینی شکلاتی همیشه underdone بود
[ترجمه گوگل]پوسته خمیر همیشه ناقص بود

12. She had the crust to ask me for an excuse.
[ترجمه ترگمان] اون پوسته رو داشت که از من یه بهونه بیاره
[ترجمه گوگل]او تا به حال پوسته را به من بپرسید بهانه ای

13. The most ancient parts of the continental crust are 4000 million years old.
[ترجمه ترگمان]قدیمی ترین بخش های این قاره، ۴۰۰۰ میلیون سال قدمت دارند
[ترجمه گوگل]بیشترین قسمت های قاره پوسته قاره 4000 میلیون سال است

14. The crust on the snow was thick enough for us to walk on it.
[ترجمه ترگمان]پوسته روی برف ها به اندازه کافی ضخیم بود که روی آن قدم بزنیم
[ترجمه گوگل]پوسته برف به اندازه کافی ضخیم بود تا ما بتوانیم بر روی آن راه بریم

We ate bread crusts and gave the crums to the chickens.

ما پوسته‌ی نان را می‌خوردیم و درونه‌ی آن را به مرغ می‌دادیم.


The snow had a shining crust on it.

لایه‌ی درخشانی روی برف را پوشانده بود.


Volcanic lava crusts as it cools.

گدازه‌ی آتشفشانی سرد که می‌شود پوسته می‌بندند.


پیشنهاد کاربران

پوسته

خمیر پیتزا

قسمت خشک و سخت نان
که معمولاً هم دور ریخته میشه

در پزشکی، وجود ترشحات خشکی شده در گوشه چشم و مواردی شبه با ان، ترشحات خشک شده رو ناحیه زخم، بخیه و ، ، ، ،

Crust of the Earth
پوسته زمین

در کشاورزی به معنای سله است
( یک لایه سخت روی خاک که یکی ازمشکلات بعضی از خاک هاست )

نون پیتزا

کناره

crust ( ژئوفیزیک )
واژه مصوب: پوسته 3
تعریف: بخش بیرونی کرۀ زمین


کلمات دیگر: