کلمه جو
صفحه اصلی

fluctuate


معنی : موج زدن، نوسان داشتن، نوسان کردن، ثابت نبودن، با و پایین رفتن، بی ثبات بودن، روی امواج بالا و پایین رفتن
معانی دیگر : پس و پیش رفتن، بالا و پایین رفتن، افت و خیز کردن، موج وار حرکت کردن، حرکت موجی داشتن، دایما در تغییر بودن

انگلیسی به فارسی

پس و پیش رفتن، بالا و پایین رفتن، نوسان کردن، افت‌و‌خیز کردن، موج‌وار حرکت کردن، حرکت موجی داشتن، پیوسته در تغییر بودن


به نوسان درآوردن، دستخوش افت و خیز کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fluctuates, fluctuating, fluctuated
(1) تعریف: to vary or change irregularly; rise and fall.
مترادف: flutter, vacillate
مشابه: change, flicker, oscillate, seesaw, sway, swing, vary, waver, wobble, yo-yo

- The price of gold continually fluctuates.
[ترجمه ترگمان] قیمت طلا پیوسته بیشتر می شود
[ترجمه گوگل] قیمت طلا به طور مداوم نوسان می کند
- My appetite fluctuates; some days I'm hungry all the time and other days I don't feel like eating at all.
[ترجمه ترگمان] اشتهای من بیشتر شده؛ بعضی روزها گرسنه هستم و دیگر احساس غذا خوردن ندارم
[ترجمه گوگل] اشتها من نوسان می کند؛ چند روز من گرسنگی تمام وقت و دیگر روزها من احساس می کنم مانند خوردن در همه

(2) تعریف: to move in a wavelike pattern; undulate.
مترادف: undulate
مشابه: billow, flutter, ripple, surge, vacillate, wave

- Look how the shadows fluctuate.
[ترجمه ترگمان] نگاه کنید که سایه ها چه طور نوسان دارند
[ترجمه گوگل] نگاه کنید که سایه ها نوسان دارند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: fluctuating (adj.)
• : تعریف: to cause to fluctuate.
مترادف: flutter, undulate
مشابه: flicker, oscillate, ripple, wave

• vacillate, waver, vary, change
if something fluctuates, its amount, level, or nature keeps changing.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] نوسان داشتن، ثابت نبودن

مترادف و متضاد

موج زدن (فعل)
wave, surge, billow, fluctuate, storm

نوسان داشتن (فعل)
fluctuate, undulate

نوسان کردن (فعل)
swing, oscillate, vacillate, fluctuate, vibrate, jib, waver

ثابت نبودن (فعل)
fluctuate

با و پایین رفتن (فعل)
fluctuate

بی ثبات بودن (فعل)
fluctuate

روی امواج بالا و پایین رفتن (فعل)
fluctuate

vacillate, change


Synonyms: alter, alternate, be undecided, blow hot and cold, ebb and flow, flutter, go up and down, hem and haw, hesitate, oscillate, rise and fall, seesaw, shift, swing, undulate, vary, veer, vibrate, wave, waver, yo-yo


Antonyms: hold, persist, remain, stay


جملات نمونه

1. these prices are liable to fluctuate
این قیمت ها محتملا نوسان خواهد کرد.

2. Vegetable prices fluctuate according to the season.
[ترجمه ترگمان]قیمت سبزیجات مطابق با فصل تغییر می کند
[ترجمه گوگل]قیمت سبزیجات با توجه به فصل، تغییر می کند

3. Body temperature can fluctuate if you are ill.
[ترجمه ترگمان]اگر بیمار هستید درجه حرارت بدن تغییر می کند
[ترجمه گوگل]اگر بیماری دارید، دمای بدن می تواند نوسان کند

4. The system allows currencies to fluctuate within certain limits.
[ترجمه ترگمان]این سیستم به ارز اجازه می دهد در محدوده خاصی نوسان کند
[ترجمه گوگل]سیستم اجازه می دهد تا ارزها در محدودیت های خاصی تغییر کند

5. Insect populations fluctuate wildly from year to year.
[ترجمه ترگمان]جمعیت حشرات از سال به سال در نوسان است
[ترجمه گوگل]جمعیت حشرات از سال به سال به شدت نوسان دارند

6. Temperatures can fluctuate by as much as 10 degrees.
[ترجمه ترگمان]درجه حرارت می تواند تا ۱۰ درجه تغییر کند
[ترجمه گوگل]درجه حرارت می تواند تا 10 درجه تغییر کند

7. My mood seems to fluctuate from day to day.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که حال و هوای من از روز به روز دیگر نوسان دارد
[ترجمه گوگل]خلق و خوی من از روز به روز تغییر می کند

8. Her wages fluctuate between £150 and £200 a week.
[ترجمه ترگمان]دست مزد او بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ پوند در هفته نوسان دارد
[ترجمه گوگل]دستمزد او بین 150 تا 200 پوند در هفته متغیر است

9. Cholesterol levels in the blood fluctuate in the course of a day.
[ترجمه ترگمان]میزان کلسترول در خون در طی یک روز در نوسان است
[ترجمه گوگل]سطح کلسترول در خون در طول روز تغییر می کند

10. Bonus or incentive pay will fluctuate based upon company, division, or group performance.
[ترجمه ترگمان]پرداخت پاداش و یا تشویقی بر مبنای شرکت، تقسیم و یا عملکرد گروهی تغییر خواهد کرد
[ترجمه گوگل]پاداش یا پاداش مشوق بر اساس عملکرد شرکت، تقسیم و یا گروهی تغییر خواهد کرد

11. Although the intensity of the pain may fluctuate, headache-free periods are distinctly rare.
[ترجمه ترگمان]با اینکه شدت درد ممکن است در نوسان باشد، دوره های رایگان سردرد به وضوح نادر هستند
[ترجمه گوگل]گرچه شدت درد ممکن است نوسان یابد، دوره سردرد ناشناخته است

12. As the numbers fluctuate, old job identities are destroyed.
[ترجمه ترگمان]از آنجا که این تعداد در نوسان است، هویت های قدیمی شغل از بین رفته است
[ترجمه گوگل]همانطور که اعداد متغیر هستند، هویت های شغلی قدیمی نابود می شوند

13. But the price of diamonds can fluctuate, like property.
[ترجمه ترگمان]اما قیمت الماس می تواند در نوسان باشد، مانند دارایی
[ترجمه گوگل]اما قیمت الماس می تواند مانند ملک نوسان کند

14. Prisoner numbers fluctuate from week to week and there are currently only four convicts in the county's cells.
[ترجمه ترگمان]تعداد زندانیان از هفته تا هفته نوسان دارد و در حال حاضر تنها چهار مجرم در این شهرستان وجود دارد
[ترجمه گوگل]اعداد زندانی از هفته به هفته متغیر هستند و در حال حاضر تنها چهار نفر از محکومین در سلول های شهرستان وجود دارد

fluctuating prices

قیمت‌های درحال نوسان


fluctuations in temperature

افت و خیزهای (نوسانات) حرارت


the patient's health is fluctuating.

وضع سلامتی بیمار در حال تغییر است.


پیشنهاد کاربران

ناپایدار بودن

نوسان داشتن

alternate

//verb//
[no obj ] :
🔴to change level, strength, or value frequently
◀️Oil prices fluctuated [=became higher, lower, etc. ] throughout the year.
◀️fluctuating prices
◀️His popularity has fluctuated during his term in office.
◀️In the desert, the temperature fluctuates dramatically.

⚫?? How often do you masturbate
⚪Couple times a week
⚫ Would that sort of habit fluctuate so say for instance being in a relationship or versus being single ?? Would it be more or less or doesn't change ?
⚪ Maybe less is relationship

متلاطم شدن


کلمات دیگر: