کلمه جو
صفحه اصلی

polish


معنی : ارایش، جلا، صیقل، پرداخت، واکس زنی، واکس زدن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن، مالیدن، سوهان زدن، براق کردن، پرداخت کردن، پرداختن
معانی دیگر : برق انداختن یا افتادن، پرداخت کردن یا شدن، پرنگ دادن، صیقل خوردن یا دادن، آراستن، پیراسته کردن، پیراستن، مهذب کردن، فرهیخته شدن یا کردن، مبادی آداب کردن، (نوشته یا اثر هنری و غیره) حک و اصلاح کردن، شسته و رفته کردن، بهتر کردن، درخشش، ماده ی جلادهنده، تهذیب، پیرایش، پیراستگی، فرهیختگی، وابسته به کشور لهستان و مردم و فرهنگ آن، لهستانی، مبادی ادابی، منزه کردن

انگلیسی به فارسی

صیقل، جلا، واکس زنی، پرداخت، آرایش، مبادی آدابی، تهذیب، جلا دادن، صیقل دادن، منزه کردن، واکس زدن، براق کردن


لهستانی، صیقل، پرداخت، جلا، واکس زنی، ارایش، صیقل دادن، جلا دادن، براق کردن، مالیدن، واکس زدن، پرداختن، سوهان زدن، پرداخت کردن، صیقل کردن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: of or pertaining to Poland or its people, culture, language, or the like.
اسم ( noun )
• : تعریف: the language of Poland.

• indo-european language spoken by residents of poland
from poland (country in eastern europe); of poland
substance used to shine; scouring, shining
shine, make glossy; brush, buff
polish is a substance that you put on the surface of something to clean it and make it shine.
if you polish something, you put polish on it and then rub it with a cloth in order to make it shine.
to polish something also means to rub it with a cloth in order to make it shine.
polish means belonging to or relating to poland.
polish is the language spoken by people who live in poland.
see also polished.
if you polish something off, you finish it completely and quickly; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پرداخت - صیقل
[مهندسی گاز] جلادادن، پرداخت کردن
[زمین شناسی] صیقل، پرداخت - توصیفی از بافت سطحی سنگ یا ذره که با جلای زیاد و نور منعکس شده قوی مشخص می شود و توسط عوامل مختلف ایجاد می شود؛ به عنوان مثال صیقل بیابانی، صیقل یخچالی، یا پوشش تشکیل شده روی یک گاسترولیت.
[نساجی] جلا - پرداخت نمودن - پولیش - براق کردن
[پلیمر] صیقل، جلا

مترادف و متضاد

ارایش (اسم)
order, arrangement, muster, attire, garnish, ornament, array, embellishment, formation, toilet, dressing, polish, inflorescence, decor, purfle, toilette, habiliment, fig, finery, garnishment, ornamentation, toiletry, mounting

جلا (اسم)
gloss, vermeil, radiation, buff, satin, polish, varnish, burnish, japan, shininess

صیقل (اسم)
polish, varnish, burnish, polishing

پرداخت (اسم)
finish, expenditure, settlement, emolument, pay, remuneration, polish, burnish, payment, fee, disbursement, outlay, hire, payoff, remittance, remitment

واکس زنی (اسم)
polish

واکس زدن (فعل)
polish, simonize

صیقل دادن (فعل)
gloss, polish, burnish

جلا دادن (فعل)
surface, polish, varnish, burnish, furbish, japan

صیقل کردن (فعل)
polish, burnish, glaze, levigate

مالیدن (فعل)
rub, scrub, curry, knead, daub, polish

سوهان زدن (فعل)
file, polish, rasp

براق کردن (فعل)
shine, buff, polish, glaze

پرداخت کردن (فعل)
scour, pay, pay off, give money, buff, polish, burnish, disburse, furbish, spend money

پرداختن (فعل)
score, pay, begin, shell out, reimburse, pay off, give money, buff, polish, burnish, disburse, set to, spend money

shine, brightness


Synonyms: brilliance, burnish, finish, glaze, glint, gloss, luster, sheen, smoothness, sparkle, varnish, veneer, wax


Antonyms: dullness


cultivated look, performance


Synonyms: breeding, class, cultivation, culture, elegance, finesse, finish, grace, politesse, refinement, style, suavity, urbanity


shine, buff


Synonyms: brighten, burnish, clean, finish, furbish, glaze, gloss, rub, scour, scrub, sleek, slick, smooth, wax


Antonyms: dull, roughen


improve performance, look


Synonyms: amend, better, brush up, correct, cultivate, emend, enhance, finish, furbish, make improvement, mature, mend, perfect, refine, round, sleek, slick, smooth, touch up


Antonyms: deface, ruin, spoil


جملات نمونه

1. polish your shoes!
کفش هایت را واکس بزن !

2. polish off
(عامیانه) 1- تا ته خوردن،(تند و کامل) انجام دادن

3. polish up
(عامیانه) بهتر کردن

4. first polish the shoes, then buff them
اول کفش ها را واکس بزن و بعدا برق بیانداز.

5. floor polish
ماده ی جلا دهنده ی کف اتاق

6. shoe polish
واکس کفش

7. to polish silverware
ظروف نقره را پرداخت کردن

8. wax polish preserves leather
واکس باعث دوام چرم شود.

9. wood polish
ماده ی جلا دهنده ی چوب

10. a man of polish
آدم مبادی آداب

11. he decided to polish his father's poetry and have it published
او تصمیم گرفت که اشعار پدرش را حک و اصلاح کند و به چاپ برساند.

12. his son lacks polish
پسر او خوب بار نیامده است.

13. a can of shoe polish
قوطی واکس

14. a hot pot will spoil the table's polish
دیگ داغ جلای میز را از بین می برد.

15. since we are going to france i have to polish up my french
چون عازم فرانسه هستیم باید فرانسه ام را تقویت کنم.

16. Wax polish preserves wood and leather.
[ترجمه ترگمان]لاک وود چوب و چرم واکس می زند
[ترجمه گوگل]لهستانی موم چوب و چرم را حفظ می کند

17. It took a considerable amount of polish and elbow grease before the brass shone like new.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه برنجی مثل نو برق بزنند، مقدار زیادی روغن و روغن خورده بود
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه برنج به عنوان جدید ظاهر شود، میزان قابل توجهی از چربی لهستانی و آرنج را در بر گرفت

18. Schindler contrived to save more than 000 Polish Jews from the Nazis.
[ترجمه ترگمان]شیندلر تلاش کردند تا بیش از ۱۰۰،۰۰۰ یهودی لهستانی را از نازی ها نجات دهند
[ترجمه گوگل]شیندلر مجبور شد بیش از هزار یهودی لهستانی را از نازی ها نجات دهد

19. Polish your shoes regularly to protect the leather.
[ترجمه ترگمان]کفش های خود را به طور مرتب برای حفاظت از چرم به کار ببرید
[ترجمه گوگل]لهستانی کفش های خود را به طور منظم برای محافظت از چرم

20. Polish banks can still take two or three weeks to clear a cheque.
[ترجمه ترگمان]بانک های لهستانی هنوز هم می توانند دو یا سه هفته طول بکشند تا چک را پاک کنند
[ترجمه گوگل]بانک های لهستان هنوز می توانند دو یا سه هفته طول بکشد تا چک را پاک کنند

21. The president persuaded the West to write off Polish debts.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور غرب را متقاعد کرد که بدهی های لهستانی را حذف کند
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور، غرب را متقاعد کرد تا بدهی های لهستان را از بین ببرد

a polished surface

سطح صیقلی (شده)


polish your shoes!

کفشهایت را واکس بزن!


She polished the table with a cloth.

میز را با پارچه برق انداخت.


This parquet shines easily.

این پارکت به‌آسانی برق می‌افتد.


to polish silverware

ظروف نقره را پرداخت کردن


His son is an educated and polished youth.

پسر او جوانی تحصیل‌کرده و مهذب است.


He decided to polish his father's poetry and have it published.

او تصمیم گرفت که اشعار پدرش را حک و اصلاح کند و به چاپ برساند.


A hot pot will spoil the table's polish.

دیگ داغ جلای میز را از بین می‌برد.


shoe polish

واکس کفش


floor polish

ماده‌ی جلا‌دهنده‌ی کف اتاق


wood polish

ماده‌ی جلا‌دهنده‌ی چوب


a man of polish

آدم مبادی آداب


His son lacks polish.

پسر او خوب بار نیامده است.


he polished off the whole pot of rice in five minutes!

ظرف پنج دقیقه همه‌ی دیگ پلو را خورد!


He polished off both of his competitors.

او هر دو رقیب خود را کاملاً شکست داد.


Since we are going to France I have to polish up my French.

چون عازم فرانسه هستیم، باید فرانسه‌ام را تقویت کنم.


اصطلاحات

polish off

(عامیانه) 1- تا ته خوردن، (تند و کامل) انجام دادن


polish off

2- (رقیب یا دشمن را) کاملاً شکست دادن، به سرعت کلک (کسی یا چیزی را) کندن


polish up

(عامیانه) بهتر کردن


پیشنهاد کاربران

اهل لهستان

Polish my shoes!
کفش هام رو واکس بزن

لهستانی polish
poland لهستان


واکس زدن ، برق انداختن

جرم گیری دندان

لهستانی

لاک ناخن

واکس زدن

وقتی میگن Polish شده
یعنی اینکه یه چیزی رو بهبود بخشیدن
مثلا در حوزه گیمینگ وقتی میگن یه بازیPolish شده
یعنی خوب بوده اما الان بهبودی هایی روش صورت گرفته
اصطلاحا صیقل داده شده

Polish: اهل کشور لهستان، لهستانی، مربوط به لهستان ( Poland )
polish: واکس زدن، پولیش کردن، صیقل دادن، جلا دادن
اگر حرف پی ( P، p ) در کلمه پولیش، به صورت بزرگ ( کاپیتال capital ) نوشته شود به معنی لهستانی است و اگر به صورت کوچک ( small ) ( لور کیسlower case ) نوشته شود به معنی برق انداختن و جلا دادن است.

۱. لهستانی
۲. صیقل دادن
۳. به همراه nail بیاید معنی لاک را میدهد ،
nail polish = لاک ناخن

مالوندن. . . ( به خصوص در مواقعی که موضوع غذا باشد ) مثلا به شوخی می گویند غذا را در ایکی ثانیه مالوند

polish ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: براق کردن
تعریف: زدودن لایۀ سطحی از مواد غذایی یا دانه‏های برنج به منظور براق‏سازی

اهل لهستان زاده شده در لهستان

جَلاییدن/جلایاندن
آهاریدن/آهاراندن


کلمات دیگر: