کلمه جو
صفحه اصلی

splash


معنی : چلپ چلوپ، صدای ریزش، دارای ترشح، شتک، دارای صدای چلب چلوب، صدای ترشح، چلپ چلوپ کردن، ریختن، ترشح کردن
معانی دیگر : (آبگونه را) پاشیدن، اشپوختن، پشنجیدن، شلپ شلوپ کردن، شلپ شلپ کردن، شلپی افتادن یا پریدن، خیس کردن، (با ترشح) کثیف یا لک کردن، (با بی دقتی) رنگ کردن یا مالیدن، (به طور چشمگیر) چاپ کردن، اعلام کردن، نوشتن، (انگلیس - عامیانه) ولخرجی کردن، ولخرجی، (مجازی - به ویژه رنگ و نور) پخش کردن، پراکنده کردن یا شدن، عمل پاشیدن، پاش، صدای شلپ، چلپ چلپ، (رنگ یا آبگونه ای که) با بی دقتی پاشیده یا مالیده شده، لکه، پشنگ، (انگلیس - نوشابه) کمی، یک ذره، یک قطره، نمایش، تظاهر، سر و صدا، (با صدای شلپ شلوپ) راه رفتن، حرکت کردن، ریختن باصدای ترشح

انگلیسی به فارسی

شتک، صدای ترشح، چلپ چلوپ، صدای ریزش، ترشح کردن،چلپ چلوپ کردن، ریختن (باصدای ترشح)، دارای ترشح،دارای صدای چلب چلوب


چلپ چلوپ، صدای ریزش، دارای ترشح، شتک، دارای صدای چلب چلوب، صدای ترشح، چلپ چلوپ کردن، ریختن، ترشح کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: splashes, splashing, splashed
(1) تعریف: to dash or scatter (a liquid or semiliquid).
مشابه: dash, spatter

- The automobile splashed mud.
[ترجمه نازنین] گل روی اتومبیل پاشید
[ترجمه Kosarbejani] ماشین گل پاشید.
[ترجمه ترگمان] اتومبیل بر روی گل پاشید
[ترجمه گوگل] گل گریپ فروت

(2) تعریف: to wet or soil by this means.
مشابه: spatter

- The automobile splashed me with mud.
[ترجمه mohammad.t] اتوموبیل گِل را به من پاشید.
[ترجمه .....] اتومبیل به من پاشید گل رو
[ترجمه ترگمان] اتومبیل با گل به من پاشید
[ترجمه گوگل] خودرو من را با گلدان پاشید

(3) تعریف: to cause (a liquid) to dash or scatter.

- The wind splashed the waves.
[ترجمه Delina] باد باعث حرکت موج ها شد
[ترجمه ترگمان] باد بر موج ها می وزید
[ترجمه گوگل] باد موج ها را لرزاند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to dash or scatter, or be dashed or scattered, as a liquid.
مشابه: sprinkle

- The waves splashed on the shore.
[ترجمه ترگمان] موج ها در ساحل پخش می شدند
[ترجمه گوگل] امواج در ساحل پراکنده شدند

(2) تعریف: to fall or move with a dashing of liquid.

- We splashed in the ocean.
[ترجمه ترگمان] تو اقیانوس نفوذ کردیم
[ترجمه گوگل] ما در اقیانوس پاشیدیم
اسم ( noun )
مشتقات: splasher (n.)
(1) تعریف: the act or sound of splashing.
مشابه: dash, spat, spatter, sprinkle

(2) تعریف: liquid or the amount of liquid splashed.

(3) تعریف: a spot made by a splash, or a similar spot or patch made by other means, such as color or light.

(4) تعریف: a showy display or vivid impression.
مشابه: display, spectacle

- He made quite a splash in his new automobile.
[ترجمه ترگمان] در اتومبیل تازه اش آب می پاشید
[ترجمه گوگل] او در خودروی جدید خود کاملا چلپاگون ساخته است

• act of splashing; splashing sound; amount of liquid thrown or dropped on a surface; mark made by a falling quantity of liquid; spot of light or color; strong impression, showy display
dash a liquid, spatter, spray; wet or mark by spattering with a liquid; move through a liquid and scatter or dash it about; be spattered; mark with contrasting colors; display conspicuously
in a splashing manner; with the sound of splashing liquid; in a prominent manner
if you splash around in water, you disturb the water in a violent and noisy way, so that it flies up.
if a liquid splashes on something, it scatters in a lot of small drops over it.
a splash is the sound made when something hits water.
a splash of a liquid is a small quantity of it that has been spilt on something.
a splash of colour is an area of a bright colour.
if you splash out on a luxury, you buy it even though it costs a lot of money; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پاشیده شدن
[مهندسی گاز] صدای ترشح، صدای ریزش، ریختن
[زمین شناسی] تراوش، پاشیده شدن
[آب و خاک] پاشمان

مترادف و متضاد

چلپ چلوپ (اسم)
splash

صدای ریزش (اسم)
splash

دارای ترشح (اسم)
splash

شتک (اسم)
splash

دارای صدای چلب چلوب (اسم)
splash

صدای ترشح (اسم)
splash

چلپ چلوپ کردن (فعل)
splash, splatter, swash

ریختن (فعل)
infuse, pour, found, lave, besprinkle, shed, cast, splash, bestrew, strew, decant, dust, melt, disembogue, disgorge

ترشح کردن (فعل)
discharge, spatter, sprinkle, splash, splatter, secrete, plash, splutter

spattering, impact


Synonyms: burst, dash, display, effect, patch, sensation, splurge, stir, touch


throw liquid


Synonyms: bathe, bespatter, broadcast, dabble, dash, douse, drench, drown, get wet, moisten, paddle, plash, plunge, shower, slop, slosh, soak, sop, spatter, splatter, spray, spread, sprinkle, squirt, strew, throw, wade, wallow, wet


جملات نمونه

1. don't splash your dress
پیراهنت را لک نکن.

2. a splash of color
لکه یا قطعه ای رنگین،بخش پوشیده از رنگ

3. just a splash of vodka, please
لطفا فقط یک کمی ودکا

4. make a splash
سر و صدا ایجاد کردن،جلب توجه کردن،گرفتن

5. some painters merely splash paint on the canvas
برخی نقاشان فقط رنگ را بر کرباس می پاشند.

6. there is a big splash of paint on the floor
در کف اتاق لکه ی بزرگ رنگ وجود دارد.

7. his new film made a big splash
فیلم جدید او سر و صدای زیادی به پا کرد.

8. the big stone hit the water with a splash
سنگ بزرگ با صدای شلپ بر آب خورد.

9. the whip swished and hit the water with a splash
تازیانه در هوا وژ کرد و با صدای شپلق خورد به آب.

10. She intended to make a big splash with her wedding.
[ترجمه ترگمان]قصد داشت با عروسی خودش یه نوشیدنی بزرگ درست کنه
[ترجمه گوگل]او قصد داشت تا با عروسیش یک چلپ چپ بزند

11. Russell's new show made a big splash in New York.
[ترجمه ترگمان]نمایش جدید راسل آب بزرگی در نیویورک ایجاد کرد
[ترجمه گوگل]نمایش جدید راسل در نیویورک یک چلپ چلوپ بزرگ ایجاد کرد

12. They are due to splash down in the Pacific tomorrow.
[ترجمه ترگمان]آن ها قرار است فردا در اقیانوس آرام پخش شوند
[ترجمه گوگل]آنها به دلیل تجمع در اقیانوس آرام فردا

13. These flowers will give a splash of colour throughout the summer.
[ترجمه ترگمان]این گل ها در طول تابستان رنگی از رنگ ها خواهند داد
[ترجمه گوگل]این گل ها در تابستان رنگ تلخ رنگی را نشان می دهند

14. She has made quite a splash in literary circles with her first book.
[ترجمه ترگمان]او در محافل ادبی با اولین کتابش \"splash\" (her quite)برخورد کرده است
[ترجمه گوگل]او اولین کتاب خود را در محافل ادبی پرتقال ساخته است

15. Rachel fell into the river with a loud splash.
[ترجمه ترگمان]را شل با صدای بلندی به رودخانه افتاد
[ترجمه گوگل]راشل با یک چلپ چنگال به رودخانه افتاد

16. Splash water over his face, it'll help to wake him.
[ترجمه ترگمان]آبی رنگارنگی بر چهره اش می نشیند، کم کم می کند که بیدارش کنم
[ترجمه گوگل]چلپ چلوپ آب بر روی صورت خود، آن را کمک خواهد کرد تا او را بیدار

17. She jumped into the pool with a splash.
[ترجمه ترگمان]با صدای شلپ شلپ در استخر پرید
[ترجمه گوگل]او با یک چلپ چلوپ به استخر پرید

18. Don't splash me: I don't want to get wet.
[ترجمه Mahsa. D] به من اب نپاش نمی خواهم خیس شوم .
[ترجمه ترگمان]به من توجهی نکن: نمی خواهم خیس شوم
[ترجمه گوگل]من را نمیفهمید و نمیخواهم مرطوب بشم

19. The ball fell splash into the river.
[ترجمه ترگمان]گلوله به درون رودخانه افتاد
[ترجمه گوگل]توپ به داخل رودخانه افتاد

20. Window boxes of tulips added a splash of colour to the street.
[ترجمه ترگمان]جعبه های لاله از لاله سرخ رنگی از رنگ به خیابان افزودند
[ترجمه گوگل]جعبه های پنجره ای از لاله ها یک چلپ چلوپ رنگی به خیابان اضافه کردند

A car passed by and splashed us with muddy water.

اتومبیلی رد شد و به ما آب گل‌آلود پاشید.


Paul splashed cologn on his face.

پال به صورتش ادوکلن پاشید.


The children were splashing in the pool.

بچه‌ها در حوض شلپ‌شلوپ می‌کردند.


He splashed overboard and swam ashore.

از قایق شلپی بیرون پرید و تا ساحل شنا کرد.


Don't splash your dress.

پیراهنت را لک نکن.


Some painters merely splash paint on the canvas.

برخی نقاشان فقط رنگ را بر کرباس می‌پاشند.


The paper splashed the story on page one.

روزنامه آن ماجرا را در صفحه‌ی اول با حروف بزرگ چاپ کرد.


Revolutionary slogans were splashed on the walls of the city.

بر در و دیوار شهر شعارهای انقلابی نوشته بودند.


I splashed out » 400 for a new watch.

چهار صد لیره برای یک ساعت نو ولخرجی کردم.


The sunlight splashed over her golden hair.

نور خورشید بر گیسوان زرین او می‌درخشید.


Sunset colors were splashed across the sky.

رنگهای غروب آفتاب در سرتاسر آسمان پراکنده شده بودند.


The big stone hit the water with a splash.

سنگ بزرگ با صدای شلپ بر آب خورد.


There is a big splash of paint on the floor.

در کف اتاق لکه‌ی بزرگ رنگ وجود دارد.


just a splash of vodka, please

لطفاً فقط کمی ودکا


His new film made a big splash.

فیلم جدید او سر و صدای زیادی به پا کرد.


اصطلاحات

a splash of color

لکه یا قطعه‌ای رنگین، بخش پوشیده از رنگ


make a splash

سر و صدا ایجاد کردن، جلب توجه کردن، گرفتن


پیشنهاد کاربران

ادامس

اب بازی کردن

شیرجه در آب که باعث خیس شدن دیگران شود

پاشش

اب ریختن

( به ) آب زدن

اب پاشیدن

در مورد شوینده های بدن بمعنای افشانه

وقتی مایع ای به یه شی بخوره و صدا بده مثل چلپ چلپ کردن قطره آب ، مثل خوردن آب دریا به صخره

شیرجه در آب و خیس کردن دیگران ( توسط شیرجه )

fly in drops and make something or somebody wet

ریزش آب - ضربه آب به آب - ریختن آب - پاشش آب

پاشمان. از هم گسیختگی. همان اتفاقی که هنگام ضربه زدن قطرات باران به خاک می افتد.

Fly in drops and make something or somebody wet

برگرفته از کتاب :English Time 6

پاشیدن آب

پاشیدنــ ــ

آب بازی کردن با دو دست

آب ریختن یا پاشیدن

افشانه کردن آب یا مایعات

یزدیا بهش می گن �پَشُفته کردن� یعنی همین که مثلا رو زمین خیس پاتو بکوبی آبش بپاشه به بقیه.

fly in drops and make something or somebody wet

معنی :پاشیدن

ترشح ، پاشیدن

معنیش میشه توی اب راه رفتن
که بهش میگن
چلپ چلوپ

یعنی شلپ شلپ کردن

برخورد صدادار ( با شلب و شلوب ) مایعات با سطوح

پاشیدن ( مایعات )

fly in drops and make something or somebody wet
پاشیدن 💧

Fly in drops and make something or somebody wet
پاشیدن

فوران

ولوله انداختن

کمی، یک ذره از چیزی

Make a splash
جلب توجه کردن

حرکت کردن در آب، به نحوی که بخشی از آن به اطراف بپاشد، همچون خودرویی که از داخل چاله ی آبی با سرعت رد می شود


کلمات دیگر: