کلمه جو
صفحه اصلی

kibosh


(خودمانی)، چرند، یاوه، حرف پوچ، بازدارنده، جلوگیر، بندآور، لاف بیهوده

انگلیسی به فارسی

چرند،(لاف)بیهوده


انگلیسی به انگلیسی

• something which stops or restrains (informal); nonsense (slang)
if something puts the kibosh on an event, situation, or someone's plans, it completely ruins them; an informal expression.

مترادف و متضاد

stop


Synonyms: cancellation, check, curb, end, halt, veto


جملات نمونه

1. put the kibosh on
(خودمانی) خاتمه دادن،بندآوردن،خفه کردن

2. Her limited money kiboshed her travel plan.
[ترجمه ترگمان]پول محدود او طرح سفر او را محدود کرده بود
[ترجمه گوگل]پول محدود او، برنامه مسافرت او را تسخیر کرد

3. The rain certainly put the kibosh on our plans for a picnic.
[ترجمه ترگمان]باران به طور قطع رابطه ما را برای گردش به گردش می برد
[ترجمه گوگل]باران قطعا kibosh در برنامه های ما برای یک پیک نیک قرار داده است

4. I'm afraid that bad weather will pat the kibosh on our holiday plan.
[ترجمه ترگمان]من می ترسم که هوای بد در برنامه تعطیلات ما را نوازش کند
[ترجمه گوگل]من می ترسم که آب و هوای بد، کیبوش را در برنامه تعطیلات ما بخورد

5. Another such injury will put the kibosh on his athletic career.
[ترجمه ترگمان]یکی دیگر از این صدمات وارد زندگی ورزشی او خواهد شد
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از این صدمات، کیبوش را در حرفه ورزشی خود قرار می دهد

6. Another such injury may put the kibosh on his athletic career.
[ترجمه ترگمان]یکی دیگر از این صدمات، ممکن است the را در حرفه ورزشی خود قرار دهد
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از این صدمات ممکن است kibosh در حرفه حرفه ای خود را

7. The manager wanted to put the kibosh on the transaction.
[ترجمه ترگمان]مدیر می خواهد the را روی تراکنش قرار دهد
[ترجمه گوگل]مدیر می خواست کیبوش را در معامله قرار دهد

8. The collapse of the junk-bond market has put the kibosh on a management buy-out of Wickes, an engineering and home-furnishings company.
[ترجمه ترگمان]فروپاشی بازار اوراق قرضه بنجل فروشی را بر روی یک شرکت خرید و فروش مبلمان، یک شرکت مهندسی و مبلمان در خانه، قرار داده است
[ترجمه گوگل]فروپاشی بازار اوراق بهادار املاک و مستغلات را در اختیار مدیران خرید وایکز، شرکت مهندسی و مبلمان خانگی قرار داده است

9. I'm afraid that the sudden rainfall has put the kibosh on our picnic.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه که بارش ناگهانی یک دستگاه را توی پیک نیک ما گذاشته
[ترجمه گوگل]من می ترسم که بارش های ناگهانی کیبوش را در پیک نیک ما قرار داده اند

اصطلاحات

put the kibosh on

(عامیانه) خاتمه دادن، بندآوردن، خفه کردن


پیشنهاد کاربران

موکول کردن


کلمات دیگر: