کلمه جو
صفحه اصلی

landlady


(زن) صاحبخانه، مالک، موجره، زن مهمانخانه دار، زن صاحب ملک، میزبان، زن میزبان، زن صاحب ملک

انگلیسی به فارسی

زن مهمانخانه دار، زن صاحب ملک، میزبان


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: landladies
(1) تعریف: a woman who rents property to others.

(2) تعریف: a woman who runs an inn or boarding house.

• female landlord, woman who owns a building that is leased or rented to another; female innkeeper, woman who owns or operates an inn
a landlady is a woman who owns a house, flat, or room which she allows other people to live in, in return for rent.
a woman who owns or runs a pub is also called a landlady.

جملات نمونه

1. If he forgot to pay his rent, his landlady would send him a reminder.
[ترجمه ترگمان]اگر او فراموش کرده بود که اجاره خانه اش را بپردازد، صاحب خانه او را به یاد آوری می انداخت
[ترجمه گوگل]اگر او فراموش کرد که اجاره اش را پرداخت کند، مالک خانه اش او را یادآوری می کند

2. His landlady was a kind, homely woman.
[ترجمه ترگمان]صاحب خانه زن مهربانی بود
[ترجمه گوگل]خاندان او نوعی خانم زنانه بود

3. When he was at college,he lodged with a landlady.
[ترجمه ترگمان]وقتی در دانشکده بود با یک زن صاحب مسافرخانه جا گرفته بود
[ترجمه گوگل]وقتی او در کالج بود، او با یک خانه دار اداره کرد

4. We had been made homeless by our landlady.
[ترجمه ترگمان]ما توسط صاحبخانه ما بی خانمان شده بودیم
[ترجمه گوگل]ما توسط خانه دار ما خانه بی خانمان شده ایم

5. He likes being mothered by his landlady.
[ترجمه ترگمان]دوست دارد با صاحب خانه دوستش داشته باشد
[ترجمه گوگل]او دوست دارد که توسط مالک خانه اش مادر شود

6. The landlady came around once a month to collect the rent.
[ترجمه ترگمان]زن کاروانسرا دار حدود یک ماه آمد تا اجاره را بگیرد
[ترجمه گوگل]خانه دار یک بار در ماه برای جمع آوری اجاره به خانه می آمد

7. The landlady patted her hair nervously.
[ترجمه ترگمان]زن کاروانسرا دار با حالتی عصبی موهایش را نوازش کرد
[ترجمه گوگل]خانم خانم دست خود را به طرز عصبی تکان داد

8. His landlady had treated him like a dangerous criminal, a pariah.
[ترجمه ترگمان]صاحب خانه او را مثل یک جنایتکار خطرناک و منفور تلقی کرده بود
[ترجمه گوگل]خانم او خانم او را مانند یک جنایتکار خطرناک، یک حادثه درمان کرد

9. I heard my landlady creeping stealthily up to my door.
[ترجمه ترگمان]صدای صاحبخانه خود را شنیدم که دزدکی به طرف در رفت
[ترجمه گوگل]من خویشاوند خویش را شنیدم که به من خیره شده بود

10. My landlady is an old battleaxe and has far too many house rules.
[ترجمه ترگمان]صاحبخانه من یک battleaxe قدیمی است و قوانین بسیار زیادی دارد
[ترجمه گوگل]منزل خانم من یک پیراهن قدیمی است و قوانین خانه خیلی زیاد است

11. Michael and the landlady nodded in unison.
[ترجمه ترگمان]میخائیل و زن کاروانسرا دار سر تکان دادند
[ترجمه گوگل]مایکل و همسرش در هم شکسته اند

12. The landlady came over to serve me.
[ترجمه ترگمان]زن کاروانسرا دار نزد من آمد تا به من خدمت کند
[ترجمه گوگل]خانم خانه برای خدمت به من آمد

13. The landlady found they had been illegally subletting the flat.
[ترجمه ترگمان]زن کاروانسرا دار متوجه شد که آن ها به طور غیر قانونی آپارتمان را اجاره کرده اند
[ترجمه گوگل]مالک خانه دار متوجه شده بود که به طور غیرقانونی مسکن را زیر پا گذاشته اند

14. The girl's landlady had made a packed lunch from pork which is at the centre of a botulism alert.
[ترجمه ترگمان]زن کاروانسرا دار ناهار را از گوشت خوک که در مرکز یک اخطار botulism قرار دارد، تهیه کرده بود
[ترجمه گوگل]خانم خانه دار یک ناهار بسته بندی شده از گوشت خوک که در مرکز هشدار بوتولیسم قرار دارد ساخته شده است

15. In contrast the relationships of landlady and lodger, landlord and tenant may have this component.
[ترجمه ترگمان]در تضاد با زن کاروانسرا دار و مستاجر، صاحب مسافرخانه و مستاجر ممکن است این اجزا را داشته باشند
[ترجمه گوگل]در مقابل روابط خانوار و مسکن، صاحبخانه و مستأجر ممکن است این جزء را داشته باشد

پیشنهاد کاربران

زن صاحب خانه


کلمات دیگر: