معنی : خوی، تقلا، کوشش، کشش، اصل، خیل، نژاد، کشیدگی عضله، صفت موروثی، خصوصیت نژادی، در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان، اسیب، زور، درد سخت، مشمئز شدن، کش دادن، پالودن، پیچ دادن، سفت کشیدن، زور زدن، زودبکار بردن، زیاد کشیدن، کوشش زیاد کردن، خسته کردن، صاف کردن، کج کردن
معانی دیگر : کشیدن، دارای کشش کردن، تلاش کردن، به تقلا درآمدن یا درآوردن، دارای تنش کردن یا شدن، کوشیدن، فشار آوردن، (عضله و غیره) رگ به رگ کردن یا شدن، آسیب رساندن، صدمه زدن، (از حد معینی بیشتر) کش دادن، فراتر رفتن، خماندن، تحریف کردن، (تحت فشار) اندازه یا شکل چیزی را عوض کردن، دگردیس کردن یا شدن، کرنش، کرنش شدن یا کردن، کرنشی، صافی کردن، بیزیدن، پرویختن، آبکش کردن، از صافی رد کردن، تنش، کشیدگی، رگ به رگ شدگی، (مهجور) وادار کردن، مجبور کردن، (با: at) تردید کردن، گرایش نداشتن، ابا کردن، کششی، تنشی، تبار، نسل، (زیست شناسی) سویه، نوع، گونه، خصلت ارثی، ویژگی مانداکی، (مجازی) رگ، (نوشته یا سخن و غیره) سبک، روش، لحن، حالت، (معمولا جمع) قطعه ی موسیقی، تصنیف، آهنگ، ترانه، (در اصل) پس انداختن (بچه)، زاد و رود، اعقاب، نوه و نتیجه، تخم و ترکه، قطعه ی شعر (به ویژه شعر غنایی)، رگه