فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: stands, standing, stood
• (1) تعریف: to assume or maintain an erect position of the body while having one's weight on one's feet (often fol. by "up").
• مشابه: arise, erect, rear, rise
- As a salesclerk, he stands behind the counter all day.
[ترجمه saman] به عنوان یک فروشنده، او در تمام طول روز، پشت میز کارش ایستاده است
[ترجمه افشین حاجی طرخانی] او به عنوان فروشنده، کل روز را پشت پییشخوان سپری می کند.
[ترجمه ترگمان] ، به عنوان یه \"salesclerk\" اون تمام روز پشت پیشخوان بود
[ترجمه گوگل] به عنوان یک فروشنده فروش، او در تمام طول روز مخالف است
- Everyone stands when the judge enters the courtroom.
[ترجمه A.A] وقتی قاضی وارد دادگاه میشود همه میایستند
[ترجمه ترگمان] وقتی قاضی وارد دادگاه می شود همه ساکت می شوند
[ترجمه گوگل] زمانی که قاضی وارد دادگاه می شود هر کس ایستاده است
- She stood up very quickly and then felt dizzy.
[ترجمه ترگمان] او خیلی سریع بلند شد و بعد احساس سرگیجه کرد
[ترجمه گوگل] او بسیار سریع ایستاد و سپس احساس سرگیجه کرد
• (2) تعریف: to maintain an upright position or to move or grow into such a position.
• مشابه: arise, erect, grow, mount, right, rise, straighten
- The castle has been standing for six hundred years.
[ترجمه A.A] کاخ برای ششصدسال پابرجا بوده است
[ترجمه ترگمان] این قلعه ششصد سال است که ایستاده
[ترجمه گوگل] قلعه برای شصت سال ایستاده است
- Few of the houses were standing after the tornado.
[ترجمه محمد] پس از گردباد ، تعداد کمی از خانه ها سالم ماندند
[ترجمه ترگمان] تعداد کمی از خانه ها پس از گردباد ایستاده بودند
[ترجمه گوگل] چند خانه پس از گردباد ایستاده بودند
- The leaves stood in the wind.
[ترجمه خان] برگ هادرپای باد هستند
[ترجمه ترگمان] برگ ها در باد ایستاده بودند
[ترجمه گوگل] برگ در پای باد بود
• (3) تعریف: to halt; stop.
• مترادف: halt, stop
• مشابه: hold, rest, stay, wait
- Cars may not stand in the fire lane.
[ترجمه ترگمان] ماشین ها ممکن است در کوره راه آتش بایستند
[ترجمه گوگل] اتومبیل ممکن است در خط آتش ایستاده است
• (4) تعریف: to shift to another position or condition.
• مترادف: move, step
• مشابه: draw, shift
- Please stand back.
[ترجمه A.A] لطفا عقب بایستید
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم عقب بایستید
[ترجمه گوگل] لطفا برگشتن
• (5) تعریف: to remain in effect.
• مترادف: hold, remain
• مشابه: abide, continue, endure, exist, last, obtain, persist, prevail, rest, stay
- Our offer will stand for another week.
[ترجمه A.A] پیشنهادما برای هفته دیگر به قوت خود باقی خواهد ماند
[ترجمه ترگمان] پیشنهاد ما یک هفته دیگر خواهد بود
[ترجمه گوگل] پیشنهاد ما یک هفته دیگر برگزار خواهد شد
• (6) تعریف: to become stagnant, as water.
• مترادف: stagnate
• مشابه: lie, pool, rest
• (7) تعریف: to be situated somewhere.
• مترادف: be, lie, sit
• مشابه: place, rank, rest
- The church stands in the valley.
[ترجمه ترگمان] کلیسا در دره می ایستد
[ترجمه گوگل] کلیسا در دره ایستاده است
• (8) تعریف: to hold to a specific opinion or attitude.
• مترادف: hold to
• مشابه: adhere to, declare for, defend, hold out, persevere, persist, sanction, stand pat, stick to, uphold
- I stand on my record.
[ترجمه ترگمان] من روی record می ایستم
[ترجمه گوگل] من روی رکورد من ایستاده ام
• (9) تعریف: to measure a certain height.
• مترادف: be, measure
• مشابه: reach
- He stands five feet tall.
[ترجمه ترگمان] قد بلند و قد بلندی دارد
[ترجمه گوگل] او پنج پا بلند است
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: stand a chance, stand for
• (1) تعریف: to cause to be in an upright position.
• مترادف: raise, upright
• مشابه: erect, lift, place, position, put, rear, right, rise, set, upend
- She stood the ladder against the side of the house.
[ترجمه ترگمان] او نردبان را در کنار خانه قرار داد
[ترجمه گوگل] او نردبان را در مقابل خانه ایستاده بود
- He stood the flowers in the vase.
[ترجمه ترگمان] گل ها را در گلدان نهاد
[ترجمه گوگل] او گل را در گلدان گذاشت
• (2) تعریف: to tolerate; endure.
• مترادف: bear, endure, take, tolerate
• مشابه: abide, brave, brook, countenance, deal with, face, live, stomach, suffer, sustain, weather, withstand
- I don't know how she stands such cruel treatment.
[ترجمه تارا] من نمیدانم او چطور چنین رفتار ظالمانه را تحمل کرده است
[ترجمه ترگمان] نمی دانم چطور این رفتار ظالمانه را تحمل می کند
[ترجمه گوگل] من نمی دانم چطور چنین رفتار بی رحمانه ای را به وجود می آورد
- He can't stand working for his brother anymore.
[ترجمه تارا] او دیگر نمیتواند کار کردن برای برادرش را تحمل کند
[ترجمه ترگمان] اون دیگه نمی تونه برای برادرش کار کنه
[ترجمه گوگل] او دیگر نمی تواند برای برادرش کار کند
- She can't stand being alone in the dark.
[ترجمه A.A] او نمیتواند تنها بودن در تاریکی را تحمل کند
[ترجمه ترگمان] او نمی تواند در تاریکی تنها باشد
[ترجمه گوگل] او نمی تواند تنها در تاریکی ایستاده باشد
- I couldn't stand his humming and talking to himself, so I moved to another room.
[ترجمه ترگمان] نمی توانستم زمزمه او را تحمل کنم و با خودش حرف بزنم، بنابراین به اتاق دیگری رفتم
[ترجمه گوگل] من نمی توانستم تنهایی خودم را با خودم حرف بزنم، بنابراین به اتاق دیگری رفتم
- Please tell me the truth; I can't stand it when you hide things from me.
[ترجمه ترگمان] لطفا حقیقت را به من بگویید؛ وقتی چیزهایی را از من پنهان می کنید نمی توانم تحمل کنم
[ترجمه گوگل] لطفا حقیقت را به من بگو؛ من نمیتوانم آن را حفظ کنم وقتی چیزها را از من پنهان میکنی
- He couldn't stand to live without her and fell into a serious depression.
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست بدون او زندگی کند و دچار افسردگی شدیدی شود
[ترجمه گوگل] او نمیتوانست بدون او زندگی کند و به افسردگی جدی افتاد
- I can't stand that he treats you this way, and I'm going to do something about it!
[ترجمه ترگمان] من نمی تونم تحمل کنم که اون با تو این جوری رفتار می کنه، و من می خوام یه کاری در این مورد انجام بدم!
[ترجمه گوگل] من نمی توانم ایستادم که او به شما این کار را انجام می دهد، و من قصد دارم چیزی در مورد آن انجام دهم!
• (3) تعریف: to withstand without harm.
• مترادف: endure, weather, withstand
• مشابه: bear, brave, cope with, handle, last, resist, survive, take, tolerate
- I barely stood the shock.
[ترجمه ترگمان] به سختی شوکه شدم
[ترجمه گوگل] من به سختی این شوک ایستادم
• (4) تعریف: to undergo.
• مترادف: undergo
• مشابه: confront, experience, face, meet, submit to, suffer
- He is standing trial for rape.
[ترجمه ترگمان] او در حال محاکمه برای تجاوز است
[ترجمه گوگل] او برای تجاوز به دادگاه محاکمه می شود
اسم ( noun )
عبارات: stand out
• (1) تعریف: the act of standing.
• مترادف: standing
• (2) تعریف: a ceasing of activity; standstill.
• مترادف: halt, standstill, stop
• (3) تعریف: a place where something or someone stands.
• مترادف: position, station
• (4) تعریف: a determined attitude or position.
• مترادف: point of view, position, stance
- We must take a stand on this issue.
[ترجمه ترگمان] ما باید در این مساله موضع بگیریم
[ترجمه گوگل] ما باید در این مورد موضع بگیریم
• (5) تعریف: an elevated platform.
• مترادف: platform
- an orchestra arranged on the stand
[ترجمه ترگمان] ارکستر در جایگاه شهود قرار گرفت
[ترجمه گوگل] یک ارکستر در ایستگاه تنظیم شده است
• (6) تعریف: a usually outdoor counter, stall, or movable serving facility where goods are displayed and sold.
• مترادف: booth, stall
- We got some tacos at one of the many food stands at the festival.
[ترجمه ترگمان] ما تعدادی از غذاها را در یکی از the غذاها در جشنواره دریافت کردیم
[ترجمه گوگل] ما بعضی از موزیک ها را در یکی از غرفه های زیادی از این جشنواره دریافت کردیم
• (7) تعریف: a witness stand.
• مترادف: witness stand
• (8) تعریف: a table or rack for storing a certain thing.
• مترادف: holder, rack
- a magazine stand
[ترجمه ترگمان] یک غرفه مجله
[ترجمه گوگل] ایستگاه مجله
• (9) تعریف: a space reserved for taxicabs or limousines.
• (10) تعریف: a stop on a performance tour.
• مترادف: engagement
- The band played a one-night stand in Las Vegas.
[ترجمه ترگمان] ارکستر یک غرفه شبانه در لاس وگاس داشت
[ترجمه گوگل] این گروه در یک شب ایستاده در لاس وگاس
• (11) تعریف: (pl.) the seats for spectators at a playing field or stadium; grandstand; bleachers.
• مترادف: bleachers, grandstand
• (12) تعریف: a growth of trees or upright plants such as corn or wheat.