کلمه جو
صفحه اصلی

spin


معنی : چرخش، فر زدن، چرخیدن، چرخاندن، ریسیدن، رشتن، تنیدن، به درازا کشاندن، خیط و پیت کردن، چرخ زدن
معانی دیگر : تابیدن، ریسندگی کردن، نخ ریسی کردن، (حشره) تنیدن، بافتن، (مجازی) به هم بافتن، از خود درآوردن، سراییدن، (شرح یا داستان و غیره) با طول و تفصیل شرح دادن، به دراز کشاندن، آب و تاب دادن، کش دادن، سرگیجه گرفتن، گیج رفتن، (به سرعت) حرکت کردن، گشت زدن، عمل چرخاندن یا چرخیدن، پیچش، (در اتومبیل یا قایق و غیره) گردش، گشت زنی، سقوط ناگهانی، تنزل شدید، (شدید) افت، (فیزیک - ذرات اتمی) اسپین، اسپینی، (طلا و شیشه و غیره) تاباندن، به صورت سیم یا مفتول درآوردن، به صورت الیافت درآوردن، (چرخ ماشین مثلا در برف) بوکسوات کردن، (ماشین رختشویی) چرخیدن و چلاندن، آب (پارچه را) گرفتن، (با قرقره ی چرخان) ماهی گرفتن، (به سرعت) گشتن، دور زدن، (هواپیما) پیچ خوردن و افتادن، حرکت با سرعت زیاد، (هواپیما) شیرجه ی چرخشی، چرخش و فرود، سانتریفوژ کردن، (با چرخش) مرکز گریز کردن، فرفره، چرخش بدور خود، دور خود چرخیدن

انگلیسی به فارسی

فرفره، چرخش (بدور خود)، (دور خود) چرخیدن، ریسیدن، رشتن، تنیدن، به درازا کشاندن، چرخاندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spins, spinning, spun
عبارات: spin off
(1) تعریف: to draw out, twist, and wind (fibers), or to make (thread or yarn) by this process.
مشابه: card, mill, spindle, twist, weave, wind

(2) تعریف: of a spider or insect, to make (a web or cocoon) by extruding filaments from the body.
مترادف: weave
مشابه: fabricate, make, secrete

(3) تعریف: to cause to revolve or turn around quickly on, or as if on, an axis.
مترادف: rotate, twirl, whirl
مشابه: revolve, roll, swirl, trundle, turn, wheel

- The juggler was spinning a ball on his nose.
[ترجمه ترگمان] شعبده بازی با نوک بینی اش توپ را می چرخاند
[ترجمه گوگل] جادوگر یک توپ بر روی بینی خود چرخید
- He spun me around.
[ترجمه ترگمان] او مرا چرخاند
[ترجمه گوگل] او مرا دور زد

(4) تعریف: to form or develop (a story) spontaneously from the imagination.
مترادف: narrate, tell
مشابه: concoct, recount, relate, render

(5) تعریف: to draw out at length; prolong (usu. fol. by out).
مترادف: draw out, prolong, protract
مشابه: drag out, extend, lengthen, pad, stretch
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to engage in the production of yarn or thread by spinning.
مشابه: weave

(2) تعریف: to produce filaments by extrusion from the body.
مشابه: secrete, weave

(3) تعریف: to rotate or seem to whirl rapidly.
مترادف: gyrate, twirl, whirl
مشابه: revolve, roll, rotate, swirl, turn, wheel

- The wheel spins.
[ترجمه ترگمان] گردونه می چرخد
[ترجمه گوگل] چرخ چرخ می شود
- My head was spinning with the excitement.
[ترجمه ترگمان] سرم گیج می رفت
[ترجمه گوگل] سرم با هیجان چرخید

(4) تعریف: to move or drive rapidly.
مترادف: fly, sail, speed, wheel
مشابه: bowl, coast, cruise, glide, hurtle, move, zip, zoom

- We were spinning along when suddenly a tire blew.
[ترجمه alireza] در حال گشت بودیم که ناگهان طایر ترکید.
[ترجمه ترگمان] وقتی ناگهان لاستیک ترکید، چرخ می زدیم
[ترجمه گوگل] ما در حال چرخش بودیم که ناگهان یک تایر را گرفت
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of spinning or causing something to spin.
مترادف: rotation, turn, whirl
مشابه: roll, twirl

(2) تعریف: a twirling motion or sensation.
مترادف: rotation
مشابه: swirl, whirl

(3) تعریف: a short drive or ride in an automobile, boat, or small aircraft, usu. for pleasure and without a definite destination.
مترادف: drive, trip, turn, whirl

(4) تعریف: (slang) an interpretation or point of view, usu. applied to a politician's words.
مترادف: slant

- They gave his speech a leftist spin.
[ترجمه داوود شفیعی] آنها تفسیری چپگرایانه از سخنرانی او کردند.
[ترجمه علیرضا] آنها سخنرانی او را به تمایلات چپگرایانه برداشت کردند.
[ترجمه ترگمان] آن ها سخنرانی خود را چپ گرا انجام دادند
[ترجمه گوگل] آنها سخنرانیشان را به سمت چپ چرخاندند

(5) تعریف: the condition of a stalled aircraft in a downward spiral; tailspin.
مترادف: tailspin

(6) تعریف: in physics, the angular momentum of a subatomic particle.

• act of causing to spin; twirling movement, rotation; short drive in an automobile; sudden descent; specific viewpoint, slant; style; tailspin; spin angular momentum (physics)
form thread or yarn by drawing out and twisting fibers; make a web or cocoon; fabricate, evolve; prolong, protract; cause to revolve rapidly, twirl
if something spins or if you spin it, it turns quickly around a central point.
if your head is spinning, you feel dizzy or confused.
when people spin, they make thread by twisting together pieces of fibre using a device or machine.
if you put a certain spin on an event or situation, you interpret it and try to publicize it in a particular way; an informal use.
if something spins out of control, the people who should be able to control it are suddenly not able to do so, and the situation becomes dangerous or damaging.
see also spun.
if you spin something out, you make it last longer than it otherwise would.

Simple Past: spun, Past Participle: spun


دیکشنری تخصصی

[شیمی] اسپین
[عمران و معماری] چرخش - چرخیدن
[نساجی] ریسیدن - چرخیدن
[ریاضیات] اسپین، گردش، چرخاندن، چرخیدن، چرخش
[نفت] چرخ دادن
[پلیمر] چرخش

مترادف و متضاد

چرخش (اسم)
trepan, turn, twirl, revolution, whirl, wrest, wheel, roll, tumble, evolution, rotation, wrench, spin, swirl, gyration, troll, volte-face

فر زدن (فعل)
frizzle, spin, frizz

چرخیدن (فعل)
roll up, turn, twirl, whirl, swing, reel, pivot, rotate, wheel, wry, twist, trundle, revolve, trill, spin, troll, slue

چرخاندن (فعل)
wind, swivel, pivot, rotate, spin, troll

ریسیدن (فعل)
spin

رشتن (فعل)
spin

تنیدن (فعل)
web, spin

به درازا کشاندن (فعل)
spin

خیط و پیت کردن (فعل)
founder, flush, bring out, muff, rouge, goof, spin, snow under

چرخ زدن (فعل)
turn, rotate, gyrate, eddy, pirouette, gyre, spin

circular motion


Synonyms: circuit, gyration, revolution, roll, rotation, spiral, turn, twist, whirl


Antonyms: immobility, inaction, inactivity


go around, make go around


Synonyms: gyrate, gyre, oscillate, pendulate, pirouette, purl, reel, revolve, rotate, spiral, swim, turn, twirl, twist, wheel, whirl


Antonyms: stand, steady


جملات نمونه

1. spin angular momentum
تکانه ی زاویه ی اسپینی

2. spin a yarn
داستان بافتن،قصه اختراع کردن،حکایت من درآوردی درست کردن

3. spin off
1- از گیر چیزی راحت شدن،خلاص شدن 2- بهره یا منفعت ثانوی یا پیش بینی نشده تولید کردن

4. spin one's wheels
1- بکسوات کردن 2- کار بیهوده کردن

5. boys spin tops
پسرها فرفره می چرخانند.

6. silkworms spin cocoons
کرم ابریشم پیله می بافد.

7. spiders spin their webs carefully
عنکبوت ها تارهای خود را با دقت می تنند.

8. the spin of a top
چرخش فرفره

9. if you spin around yourself, you will become dizzy
اگر دور خود بچرخی گیج خواهی شد.

10. he tends to spin out his stories and that tires his readers
او تمایل دارد که داستان های خودش را کش بدهد و این کار خواننده را خسته می کند.

11. we went out for a spin in my new car
در اتومبیل تازه ام رفتیم برای گشت زنی.

12. at night his mother used to spin cotton
مادرش شب ها پنبه می ریسید.

13. their economy is still in a spin
اقتصاد آنها هنوز در حال سقوط است.

14. How can I manage to spin the money out?
[ترجمه ترگمان]چطور می توانم این پول را از خودم دور کنم؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم پول را از پول خارج کنم؟

15. The wheel can now spin freely.
[ترجمه ترگمان]چرخ اکنون می تواند آزادانه به دور خود بچرخد
[ترجمه گوگل]اکنون چرخ می تواند آزادانه چرخش کند

16. Let's spin the coin to decide whether to go or not.
[ترجمه ترگمان]بیایید سکه را دور بیندازیم تا تصمیم بگیریم که آیا حرکت کنیم یا نه
[ترجمه گوگل]اجازه دهید سکه را بچرخانیم تا تصمیم بگیریم که آیا برویم یا نه

17. The lorry went into a spin on a patch of ice.
[ترجمه ترگمان]کامیون به یک تکه یخ تبدیل شد
[ترجمه گوگل]کامیون به یک چرخش یخ رفت

18. Her resignation put her colleagues in a spin.
[ترجمه ترگمان]استعفای او همکارانش را در یک چرخش قرار داد
[ترجمه گوگل]استعفای او همکاران خود را در یک چرخش قرار داد

a wool spinning factory

کارخانه‌ی پشم‌ریسی


At night his mother used to spin cotton.

مادرش شب‌ها پنبه می‌ریسید.


when Adam delved and Eve spun

وقتی که حضرت آدم زمین می‌کند و حوا ریسندگی می‌کرد


Spiders spin their webs carefully.

عنکبوت‌ها تارهای خود را با دقت می‌تنند.


Silkworms spin cocoons.

کرم ابریشم پیله می‌بافد.


the tales which Mark Twain spun

داستان‌هایی که مارک تواین سرایید


He tends to spin out his stories and that tires his readers.

او تمایل دارد که داستان‌های خودش را کش بدهد و این کار خواننده را خسته می‌کند.


Boys spin tops.

پسرها فرفره می‌چرخانند.


An electric fan spins.

بادزن برقی می‌چرخد.


The room started spinning around her.

اتاق شروع کرد به چرخیدن به دور او.


My head was spinning.

سرم گیج می‌رفت.


Soldiers were spinning over the highway in their jeeps.

سربازان در جیب‌هایشان به‌سرعت در جاده حرکت می‌کردند.


She spun around the river in a motor boat.

در یک قایق موتوری در رودخانه گشت می‌زد.


the spin of a top

چرخش فرفره


We went out for a spin in my new car.

در اتومبیل تازه‌ام برای گشت‌زنی رفتیم.


Their economy is still in a spin.

اقتصاد آن‌ها هنوز درحال سقوط است.


spin angular momentum

تکانه‌ی زاویه‌ی اسپینی


spun gold

طلای تابیده


spun glass

شیشه‌ی چرخانده


اصطلاحات

spin off

1- از گیر چیزی راحت شدن، خلاص شدن 2- بهره یا منفعت ثانوی یا پیش‌بینی‌نشده تولید کردن


پیشنهاد کاربران


spin : چرخیدن و چلاندن، آب ( پارچه را ) گرفتن.

چرخشی - چرخش

توجیه گری

دور دور کردن

فرفره

آسمان و ریسمان بهم بافتن

مرحله خشک شویی

چرخاندن - بچرخان

موضوعی را کش دادن

داستان بافی کردن

Somebody's head is spinning
احساس سرگیجه داشتن
I was pouring with sweat, and my head was spinning

قضیه رو اون مدلی توجیه کنی که میخوای


Spin : خشک کن ، چلاندن .

Nospin : بدون خشک کردن .

Spin : خشک کردن ، تابیدن ، بافتن ، گردش ، چرخاندن، چرخیدن .

دور زدن، کلک زدن، گول زدن

چرخش . چرخیدن . چرخاندن .

یکی از معنی هاش که جایی ترجمه نشده اینه:
( موضوع یا موقعیتی رو به طرز خاصی ) جلوه دادن

توی پیشنهادها، چیزایی مثل توجیه کردن دیدم که به نظرم درست و دقیق نیست، ممکنه شما بخوای برای توجیه کردن یه موضوع اونو به طرز خاصی جلوه بدی ولی نمی شه جلوه دادن رو با توجیه کردن هم معنی گرفت!

به معنی دست و پا زدن و تقلا هم میشه

خوب جلوه دادن چیزی


کلمات دیگر: