( فریاد بر آوردن ) ( مصدر ) با آواز بلند بانگ کردن . دیوان همه پیش او بیکزبان فریاد استغاثت بر آوردند .
فریاد براوردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( فریاد برآوردن ) فریاد برآوردن. [ ف َرْ ب َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) فریاد زدن. فریاد کشیدن. آواز بلند برآوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
گفتم که برآرم از تو فریاد
فریاد که نشنوی چه سودم.
صبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند.
گفتم که برآرم از تو فریاد
فریاد که نشنوی چه سودم.
سعدی.
بیم آن است دمادم که برآرم فریادصبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
فریاد بر آوردن : به آواز یاری خواستن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 149 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 149 ) .
کلمات دیگر: