کلمه جو
صفحه اصلی

standard


معنی : نشان، پرچم، شعار، علم، قالب، معیار، استاندارد، الگو، نمونه قبول شده، متعارف، همگون، متعارفی، قانونی، مرسوم
معانی دیگر : بیرق، لوای سه گوش، درفش، ملاک، میزان، شاخص، استانده، ضابطه، (جمع) موازین، وابسته به معیار، معیاری، استاندی، معتبر، ارزش دار، مورد قبول، همه پذیر، پذیرفته، معمول، رایج، معمولی، به روال، باب، (زبان شناسی) هنجارین، بهنجار، سطح، ستون، پایه، تیر، پرچم جوخه ی سواره نظام، (ضرب سکه) نسبت طلا و نقره و فلزات دیگر، میزان طلا، (در سیستم های پولی) معیار سنجش ارزش پول، رجوع شود به: vexillum، (گل یا iris) راست گلبرگ، (درخت میوه) راست ساقه، پیوند، حد مطلوب

انگلیسی به فارسی

متعارف، معیار، استاندارد، همگون، استانده


معیار، الگو، قالب، مقرر، قانونی، نمونه قبول شده،معین، متعارفی، نشان، پرچم، متداول، مرسوم


استاندارد، معیار، الگو، قالب، شعار، نمونه قبول شده، علم، نشان، پرچم، متعارف، مرسوم، متعارفی، همگون، قانونی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: something that is considered to be a model for measurement or comparison or serve as an accepted authority.
مترادف: bench mark, canon, criterion, ideal, model, norm, yardstick
مشابه: classic, example, lead, mark, pattern, precedent, touchstone, type

(2) تعریف: whatever level or degree is normal or routine.
مترادف: norm, par
مشابه: average, normal

- The performance was below their usual standard.
[ترجمه ترگمان] عملکرد زیر استاندارد معمول آن ها بود
[ترجمه گوگل] عملکرد زیر استاندارد معمولی آنها بود

(3) تعریف: a commodity that serves as the basis of the value of a currency.

- the gold standard
[ترجمه ترگمان] استاندارد طلایی
[ترجمه گوگل] استاندارد طلا

(4) تعریف: a flag, banner, or ensign, esp. that of a nation or ruler.
مترادف: banner, ensign, flag

(5) تعریف: (pl.) criteria for moral or ethical conduct according to some accepted authority or system of values.
مترادف: ideals, principles
صفت ( adjective )
(1) تعریف: serving as a model for measurement or comparison or as an accepted authority.
مترادف: normative, prototypic
مشابه: accepted, classic, exemplary, ideal, model, prescriptive, regular, representative

(2) تعریف: of widely accepted authority and excellence.
مترادف: accepted, authoritative, canonical
مشابه: approved, classic, definitive, official, orthodox, prescribed, prevailing, reputable, widespread

- standard school textbooks
[ترجمه ترگمان] کتاب های درسی مدارس استاندارد
[ترجمه گوگل] کتاب های درسی استاندارد

(3) تعریف: normal; routine; usual.
مترادف: conventional, normal, ordinary, regular, routine, usual
متضاد: innovative, novel
مشابه: accepted, accustomed, basic, characteristic, common, commonplace, customary, de rigueur, everyday, familiar, habitual, orthodox, prevalent, quotidian, regulation, set, stock, typical

• model, criterion; norm, average; flag, banner; commodity which backs a monetary system
serving as a model; normal, regular, typical; widely accepted
a standard is a level of quality or achievement, especially a level that is thought to be acceptable.
a standard is also something that you use in order to judge the quality of something else.
standards are moral principles which affect people's behaviour.
you use standard to describe things which are usual and normal.
a standard work or text on a particular subject is one which is widely read and often recommended.
see also double standard.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] استاندارد، معمولی، متعارف
[عمران و معماری] استاندارد - استانده - ماخذ - معیار - نظام - پایه
[کامپیوتر] استاندارد .
[برق و الکترونیک] استاندارد 1. مرجعی که اساسی رابرای مقایسه با درجه بندی بنیان می گذارد . 2. مفهومی که با مجوز قانونی، عرف یا موافقت تأیید می شود و به عنوان الگو یا قاعده ای در اندازه گیری کمیت یا تأییر محصولی عمل می کند. - استاندارد
[مهندسی گاز] معیار، الگو، مقرر
[صنعت] استاندارد، معیار - یک استاندارد چیزی است که به عنوان پایه و اساس مقایسات، مورد توافق عموم قرار گرفته است ؛ یک نمونه یا مدل پذیرفته شده.
[حقوق] میزان، معیار، ضابطه، استاندارد
[نساجی] استاندارد
[ریاضیات] استانده

مترادف و متضاد

نشان (اسم)
trace, attribute, tally, score, slur, benchmark, indication, token, aim, show, sign, seal, stamp, target, mark, marking, insignia, signal, emblem, symptom, brand, presage, track, banner, badge, clue, standard, ensign, vexillum, impress, hallmark, plaque, caret, chalk, cicatrix, symbol, vestige, medal, memento

پرچم (اسم)
blazon, banner, oriflamme, flag, stamen, standard, ensign, vexillum, whiff

شعار (اسم)
slogan, motto, emblem, device, banner, standard

علم (اسم)
knowledge, sign, banner, flag, standard, ensign, science, symbol

قالب (اسم)
format, case, size, ingot, pat, standard, cast, mandrel, cake, model, template, mold, mandril

معیار (اسم)
test, criterion, touchstone, canon, gauge, scale, standard, yardstick, paragon

استاندارد (اسم)
modulus, standard

الگو (اسم)
type, pattern, standard, sample, template, mold, schema, strickle

نمونه قبول شده (اسم)
standard

متعارف (صفت)
standard

همگون (صفت)
standard

متعارفی (صفت)
common, standard, canonical

قانونی (صفت)
valid, rightful, lawful, standard, canonical, legal, juridical, legitimate, statutory, forensic, normative, licit

مرسوم (صفت)
habitual, usual, common, standard, prevalent, traditional, customary

regular, approved


Synonyms: accepted, authoritative, average, basic, boilerplate, canonical, classic, common, customary, definitive, established, everyday, garden variety, general, normal, official, orthodox, popular, prevailing, recognized, regulation, run-of-the-mill, set, staple, stock, typical, usual, vanilla


Antonyms: abnormal, different, irregular, unusual


guideline, principle


Synonyms: archetype, average, axiom, barometer, beau ideal, belief, benchmark, canon, code, criterion, ethics, example, exemplar, fundamental, gauge, grade, guide, ideal, ideals, law, mean, measure, median, mirror, model, morals, norm, par, paradigm, pattern, requirement, rule, rule of thumb, sample, specification, test, touchstone, type, yardstick


flag


Synonyms: banderole, banner, bannerol, color, colors, emblem, ensign, figure, insignia, jack, pennant, streamer, symbol


جملات نمونه

1. standard deviation
انحراف استانده

2. standard english
انگلیسی هنجارین (استاندارد)

3. standard insurance policy
بیمه نامه ی رایج

4. standard of living
سطح زندگی

5. standard of purity for drugs
معیار خلوص داروها

6. standard of weight and measure
معیار وزن و اندازه

7. standard procedure
روش معمول

8. standard reference books
کتاب های مرجع معتبر

9. standard silver
نقره ی استانده

10. standard weight
وزن استانده

11. a standard for a flag
چوب پرچم

12. regimental standard
پرچم هنگ

13. royal standard
درفش سلطنتی

14. a double standard
معیار دو جور (تبعیض آمیز)

15. a marginal standard of living
سطح زندگی نزدیک به حداقل

16. the silver standard
پایه ی نقره،نظام پولی بر مبنای نقره (نه طلا)

17. a window of standard width
پنجره ای به عرض معمولی

18. the pound is the standard unit of currency in britain
پوند واحد پول انگلستان است.

19. they enjoy a high standard of living
آنان از سطح زندگی بالایی برخوردارند.

20. their enjoyment of a higher standard of living
بهره مندی آنان از یک سطح زندگی بالاتر

21. in spite of all the propaganda, the standard of morality has not improved
علی رغم همه ی تبلیغات،سطح اخلاقیات بالا نرفته است.

22. people wish not only to maintain their present standard of living but to raise it too
مردم نه تنها می خواهند سطح زندگی فعلی خود را حفظ کنند بلکه می خواهند آن را بالاتر هم ببرند.

23. Students who achieve an acceptable standard will progress to degree studies.
[ترجمه ترگمان]دانشجویانی که به یک استاندارد قابل قبول دست می یابند، به تحصیلات دانشگاهی خود ادامه خواهند داد
[ترجمه گوگل]دانش آموزانی که به یک استاندارد قابل قبول دست می یابند، به تحصیلات عالی پیشرفت خواهند کرد

24. The act lays down a minimum standard for air quality.
[ترجمه ترگمان]این عمل حداقل استاندارد برای کیفیت هوا قرار می دهد
[ترجمه گوگل]این قانون حداقل استاندارد برای کیفیت هوا را تعیین می کند

25. There are three categories of accommodation - standard, executive and deluxe.
[ترجمه ترگمان]سه گروه از استانداردها، استاندارد، اجرایی و لوکس وجود دارد
[ترجمه گوگل]سه طبقه مسکن - استاندارد، اجرایی و لوکس وجود دارد

26. Air bags are a standard feature in most new cars.
[ترجمه ترگمان]کیسه های هوایی یک ویژگی استاندارد در اغلب خودروهای جدید هستند
[ترجمه گوگل]کیسه های هوا یکی از ویژگی های استاندارد در بسیاری از اتومبیل های جدید است

27. You will be asked to perform some standard manoeuvres during your driving test.
[ترجمه ترگمان]از شما خواسته می شود در طی تست رانندگی، برخی مانورهای استاندارد انجام دهید
[ترجمه گوگل]از شما خواسته خواهد شد تا در حین آزمون رانندگی، برخی از مانورهای استاندارد را انجام دهید

28. I try to live up to the high standard of the school.
[ترجمه ترگمان]سعی می کنم با سطح بالا مدرسه زندگی کنم
[ترجمه گوگل]من سعی می کنم که با استانداردهای بالای مدرسه زندگی کنم

29. She's a great violinist by any standard.
[ترجمه ترگمان]او یک violinist بزرگ با هر معیار است
[ترجمه گوگل]او یک ویولنیست عالی است که هر استاندارد دارد

30. White is the standard colour for this model of refrigerator.
[ترجمه ترگمان]سفید رنگ استاندارد برای این مدل یخچال است
[ترجمه گوگل]سفید رنگ استاندارد برای این مدل یخچال است

standard of living

سطح زندگی


a standard for a flag

چوب پرچم


power-line standards

تیرهای سیم برق


royal standard

درفش سلطنتی


regimental standard

پرچم هنگ


standard deviation

انحراف استانده


standard of purity for drugs

معیار خلوص داروها


moral standards

ضوابط اخلاقی


standard of weight and measure

معیار وزن و اندازه


auditing standards

موازین حسابرسی


standard weight

وزن استانده


standard silver

نقره‌ی استانده


standard reference books

کتاب‌های مرجع معتبر


a window of standard width

پنجره‌ای به عرض معمولی


standard procedure

روش معمول


standard insurance policy

بیمه‌نامه‌ی رایج


Standard American English

انگلیسی هنجارین (استاندارد) امریکا


standard English

انگلیسی هنجارین (استاندارد)


پیشنهاد کاربران

معیار

همان استاندارد

♾For sizes or quality and etc♾
استاندارد✅

مقبول

اِستاندارد ( Standard ) واژه ای ایرانی است و واژه انگلیسی ( لاتین ) و فرانسوی آن برگرفته شده از فارسی است!
پس نیازی نیست برای آن برابر پارسی در نظر گرفته شود!

این واژه در آغاز اُستاندارَد:
شهری که از آن نگهداری شود!

سپس به اِستاندارَد دگرگون یافت:
اِستان: در فارسی باستان: سِتانه - سِتاندَن، گرفتن، مال خود کردن، بدست آوردن - ایستادن و پایدار ماندن
جایی که بگیرند و با پرچم و شاخصی آن را ایالت ( شهر ) کنند و از آن پایش و نگهبانی کنند!

داستان آن:
در زمان هخامنشیان ( 500 سال پیش از میلاد ) :
داریوش فَرمند، شهرهای بدست آورده خود را به 20 تا 22 ساتراپ ( شهربان، استاندارد ) نشین؛ جدا سازی کرده بود و هر بخش را به یک ساتراپ ( شهربان، استاندارد ) سپرده بود!
( ( واژه یونانی ساتراپ >>> برگرفته شده از واژه فارسی باستان ( خَشتَرَه پاوَن ) است! ) )
کارهای کشوری و مردمی به دست ساتراپ ها ( شهربان ها، استانداردها ) و کارهای لشگری و جنگی به دست فرماندهان سپاه ( تَخمه سِپاد یا سِپاذ ) داریوش بزرگ بوده است!
در زیر دستِ ساتراپ ها ( شهربان ها، استانداردها ) ، کارگزارانِ رسیدگی به گَزیتَک ( جَزیه، مالیات ) و هزینه های کشوری بوده است و همچنین کارگزارانِ پایش و رسیدگی ( بازرسی ) به چگونگی کارکردِ ساتراپ ها ( شهربان ها، استانداردها ) قرار داشتند که پیامد و دستاوردهای کارها را یک راست ( مستقیماً ) و بدون میانجی ( واسطه ) به دست داریوش بزرگ می رساندند!
بخش های جداسازی کشوری در زمان هخامنشیان:
کِشوَر ( کِشخُر، کِشخور )
استان ( ساتراپ: شهربان )
شهر ( زَند، یاکورا - شهر از مصدر "خَش" آمده است: شاهی و فرمانروایی کردن - یارستن و توانا بودن! )
شهرستان ( روستاک: شهر و گرداگرد آن )
بخش ( پاژگوس، پایگوس )
روستا ( ده، دِهیو، دِخیو )

استاندارها ( ساتراپ ها ) پس از این که انتخاب شدند؛ وظیفه داشتند که پرچم ویژه شهر خود را برافراشته نگهدارند >>> زیرا پرچم هر شهر >>> معیارِ سنجش و ارزیابی آن شهر به شمار می رفت!
و به آن شهر شناسنامه ( هویت ) می داد >>> ارزش و اعتباری برای پشتوانه شهر بوده است!
امروزه همان معنای مجازی آن >>> که پرچم شناسه ویژه ( الگو و معیار سنجش ) است مورد استفاده قرار گرفته است!
ولی به راستی همان اِستاندارَد بوده است که به مُرور زمان و برای آسانی کار >>> " اِستاندارد " شده است!


گرچه امروزه بخش های جداسازی کشوری ایران اندکی دگرگون شده است ولی هنوز هم به مانند دوران هخامنشیان است و کشورهای دیگر هم، از ایران الگو برداری کرده اند:
کشور: *سرپرست ( مسئول ) : وزیر کشور - *نهاد وابسته: وزارت کشور - *برای نمونه: کشور ایران
اُستان: استاندار - استانداری - اُستان البرز
شهر: شهردار - شهرداری - شهر کرج
شهرستان: فرماندار - فرمانداری - شهرستان فردیس
بخش: بخشدار - بخشداری - بخش مرکزی
"دهستان": دهدار - دهداری - دهستان گرم درّه ( گرمدرّه )
روستا: دهیار - دهیاری - روستای بَرَغان
( ( توجه: یک نفر شهردار ( فرماندار، بخشدار، دهدار، دهیار ) هَماد ( مرکزی، کُل ) و چند سازمان شهرداری ( فرمانداری، بخشداری، دهداری، دهیاری ) داریم که بستگی به منطقه دارد!
برای نمونه: هر منطقه از کرج یک نفر شهردار کل است ولی کرج دارای چند شهرداری درخور منطقه دارد مانند: شهرداری منطقه 1، 2، 3، 4 و. . . ) )

هنوز هم در بیشتر استان ها مانند: تهران، اصفهان، یزد، همدان، اردبیل، قزوین، زنجان، سمنان، ایلام، کرمانشاه، کرمان، قم، بوشهر و. . .
هم استان و هم شهر به شمار می روند!

ناگفته نماند که هر استان، شهر و شهرستانی و. . . خودش دارای شهرک های گوناگونی هم هست!
مانند: در شهر کرج >>> شهرک باغستان
در استان تهران >>> شهرک اکباتان
در شهرستان ساوجبلاغ >>> شهرک کُردان
در شهرستان اسلامشهر >>> شهرک واوان

اصولی، طبق معیار

پذیرفته شده

Usuall

نمونه قابل قبول

ایده آل

متداول، جاری

standard
واژه ای ایرانی - اُروپایی ست که با دَرنِگَری به ساختار واژه سازیِ زَبانِ پارسی بایَد واژه ای پارسی اَز آن بَرساخت :
standard : st - and - ard
st = سِتاکِ ایست دَر پارسی ست.
and - = پَس وَندِ - اَند دَر پارسی مانَندِ : رَوَند ، آیَند. . .
ard - = پَس وَندِ - آر دَر پارسی مانَندِ : ساختار یا پَس وَندِ - آد دَر پارسی مانَندِ : سِتاد ( ایستاد ) ، پیاد ( پیاده ) . .
گَرته بَرداری :
ایستاندار : ایستاند ( اَز ایستاندَن ) - آر
ایستاد : ایست - آد
ایستاده : ایست - آده
ایستانده : ایست - آند - ه ( اَز ایستاندَن )
اِستانده ( اِستاندَن یا اِستادَن گویِشِ دیگَری اَز ایستادَن اَست . )


واژه ی اِستاندارد پارسیه ولی خب اِستانده نیز همان است و بهتره بکار ببریم.

Normal/reqular/typical

استاندار
معیار
ایده آل
نمونه ی قابل قبول
اصولی
پذیرفته شده

استاندارد،
معیار ، الگو، غالب، نشان، اصولی، طبق معیار، پذیرفته شده، ایده آل، متداول، جاری،
استاندار
معیار
ایده آل
نمونه ی قابل قبول
اصولی
پذیرفته شده

مصوب:
a standard framework : چارچوب مصوب
مرسوم:
standard automobile equipment: تجهیزات مرسوم خودرو
قابل قبول:
a standard bicycle: دوچرخه استاندارد


کلمات دیگر: