فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: comforts, comforting, comforted
• : تعریف: to give (someone) relief and strength in trouble or distress.
• مترادف: calm, cheer, console, ease, relieve, solace, support
• متضاد: afflict, chill, distress, hurt, trouble
• مشابه: alleviate, assuage, encourage, nourish, pacify, pamper, restore, revive, soothe, succor, sustain
- She tried to comfort her grieving friend.
[ترجمه A.A] او سعی کرد دوست غمگینش را دلداری دهد
[ترجمه ترگمان] سعی کرد دوست grieving را آرام کند
[ترجمه گوگل] او سعی کرد او را دوست بدار خواند
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a condition of bodily well-being or ease.
• مترادف: calm, contentment, ease, peace, quietude, rest, serenity, tranquillity, well-being
• متضاد: affliction, discomfort, distress, misery, pain, suffering
• مشابه: cheer, consolation, happiness, repose
- The nurses do their best for the comfort of their patients.
[ترجمه A.A] پرستاران بهترین رسیدگی را برای تسکین بیمارانشان انجام میدهند
[ترجمه ترجمه اَوین،بید بنفش] پرستاران برای راحتی بیماران خود، بهترین عملکردشان را انجام میدهند.
[ترجمه ترگمان] پرستاران برای راحتی بیماران خود نهایت تلاش خود را می کنند
[ترجمه گوگل] پرستاران برای راحتی بیماران خود بهترین هستند
- He was lying there in great comfort on the couch.
[ترجمه A.A] او در کمال آرامش روی کاناپه خوابیده بود
[ترجمه mohamadda333] او در کمال آرامش روی مبل دراز کشیده بود
[ترجمه ترگمان] روی کاناپه دراز کشیده بود
[ترجمه گوگل] او در راحتی و راحتی در نیمکت نشسته بود
• (2) تعریف: the condition of being without distress, disturbance, or trouble.
• مترادف: ease
• متضاد: distress, trouble, woe
- She had lived a life of comfort until her husband died.
[ترجمه ترگمان] تا زمانی که شوهرش مرد، زندگی راحتی داشت
[ترجمه گوگل] او تا زمانی که شوهرش فوت کرده بود زندگی راحتی نداشته باشد
• (3) تعریف: relief and strength given to one in trouble or distress.
• مترادف: cheer, consolation, relief, solace, support
• مشابه: condolence, encouragement, strength, sympathy
- The minister tries to bring comfort to some of the troubled members of his congregation.
[ترجمه ترگمان] این وزیر می کوشد تا به برخی از اعضای مشکل دار جماعت خود دلداری دهد
[ترجمه گوگل] وزیر تلاش می کند راحتی به برخی از اعضای مشکل جماعت خود را
• (4) تعریف: the giver of such relief and strength.
• مترادف: comforter, consolation, helper, solace
• مشابه: cheer, friend, refuge, security blanket, strength, succor, supporter
- Her husband was a great comfort to her when she was in the hospital.
[ترجمه ترگمان] شوهرش وقتی در بیمارستان بود، برایش آرامش بخش بود
[ترجمه گوگل] وقتی که او در بیمارستان بود، شوهرش راحت بود