کلمه جو
صفحه اصلی

phone


معنی : صدا، صوت، تلفن، اوا، تلفن کردن، تلفن زدن
معانی دیگر : (آواشناسی) آوا، (عامیانه) رجوع شود به: telephone، پسوند صوت، تلفن زدن
phone _
پسوند (اسم ساز):، دستگاه صدا ساز، آوا فرست [megaphone]

انگلیسی به فارسی

(پسوند) صوت، اوا، صدا، تلفن، تلفن زدن


تلفن، تلفن کردن


تلفن، صدا، صوت، اوا، تلفن کردن، تلفن زدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a telephone.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: phones, phoning, phoned
(1) تعریف: to communicate (information) by use of a telephone (often fol. by in).

- He phoned in the results of the election.
[ترجمه ترگمان] او در نتایج انتخابات تماس گرفت
[ترجمه گوگل] او در نتایج انتخابات پیروز شد

(2) تعریف: to call (someone) on a telephone.
مشابه: buzz, call
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a telephone call.
مشابه: call
اسم ( noun )
• : تعریف: a discrete speech sound.
پسوند ( suffix )
(1) تعریف: sound.

- homophone
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل] هموفون

(2) تعریف: a device or instrument that produces or transmits sound.

- microphone
[ترجمه ترگمان] میکروفون
[ترجمه گوگل] میکروفون
- vibraphone
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل] vibraphone

• telephone (slang)
make a telephone call; ring
the phone is an electronic system of communication that makes it possible to talk to someone in another place who also has a phone, by dialling a number on a piece of equipment and speaking into it.
a phone is the piece of equipment that you use when you talk to someone by phone.
when you phone someone, you dial their phone number and speak to them by phone.
if you are on the phone, you are speaking to someone by phone.
you also say that you are on the phone when you have a phone in your home.
when you phone someone up, you dial their number and speak to them by phone.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] فون
[برق و الکترونیک] تلفن

مترادف و متضاد

صدا (اسم)
report, bruit, vocal, throat, call, tone, noise, sound, vocation, roar, yell, voice, calling, phoneme, phone, tonicity, sonance, tingle

صوت (اسم)
sound, voice, interjection, phoneme, phone

تلفن (اسم)
phone, telephone

اوا (اسم)
sound, voice, phoneme, phone

تلفن کردن (فعل)
phone, telephone

تلفن زدن (فعل)
phone, telephone

جملات نمونه

1. phone patch
سیم همبند تلفن

2. please phone him directly
لطفا بی درنگ به او تلفن بزنید.

3. the phone is ringing
تلفن دارد زنگ می زند.

4. the phone went dead
(سیم) تلفن قطع شد.

5. cellular phone (or telephone)
تلفن همراه،تلفن سیار

6. a person-to-person phone call
(تلفن) شخصی،از یک نفر به دیگری

7. a rotary phone is cheaper than a push button one
تلفن (دارای شماره گیر) چرخنده از تلفن دکمه ای ارزان تر است.

8. an unlisted phone number
شماره ی تلفن که در دفتر تلفن ذکر نشده است

9. his repeated phone calls had become a torment to us
تلفن های مکرر او مایه ی رنج ما شده بود.

10. keep my phone number; you might need it
شماره ی تلفن مرا نگهدار،شاید لازم بشود.

11. every time the phone rings she jumps
هربار که تلفن زنگ می زند او از جا می پرد.

12. he put the phone down before i had a chance to answer
پیش از آنکه فرصت جواب داشته باشم تلفن را زمین گذاشت.

13. not having a phone is inconvenient
نداشتن تلفن اسباب زحمت است.

14. he stepped to the phone
به سوی تلفن قدم برداشت.

15. i jotted down his phone number on the side of this newspaper
شماره ی تلفن او را کنار این روزنامه یادداشت کردم.

16. i learned all their phone numbers
همه ی شماره تلفن های آنها را به خاطر سپردم.

17. it is better to phone for reservations
برای پیشگرفت (تهیه ی جا از پیش) بهتر است تلفن بزنی.

18. she reckons that her phone rings about fifty times a day
او حدس می زند که تلفنش روزی حدود پنجاه بار زنگ می زند.

19. the ring of the phone
زنگ تلفن

20. we were deluged with phone calls
ما را تلفن باران کردند.

21. he can only be reached by phone
فقط از طریق تلفن می شود با او تماس گرفت.

22. my father could memorize tens of phone numbers
پدرم می توانست ده ها شماره تلفن را به یاد بسپارد.

23. sherry and liz gabbed on the phone for hours
شری و لیز ساعت ها با تلفن گپ می زدند.

24. i couldn't get ahold of her by phone
با تلفن نتوانستم او را گیر بیاورم.

25. he had best call his uncle on the phone
او بهتر است به عمویش تلفن بزند.

26. his perverse insistance to know my address and phone number
اصرار لجوجانه ی او برای دانستن نشانی و شماره ی تلفن من

27. i have forgotten the last digit of your phone number
رقم آخر شماره ی تلفن شما را فراموش کرده ام.

28. i was tucking into my dinner when the phone rang
داشتم شام می خوردم که تلفن زنگ زد.

29. it is advisable to call them on the phone before we go
بهتر است (صلاح این است که) قبل از رفتن به آنها تلفن بزنیم.

30. it is not my responsibility to answer the phone
وظیفه ی من نیست که به تلفن جواب بدهم.

31. the wounded driver dragged himself to the nearest phone
راننده ی زخمی خود را کشان کشان به نزدیکترین تلفن رساند.

پیشنهاد کاربران

تلفن
the phone rang while I was having dinner
وقتی داشتم شام می خوردم تلفن زنگ خورد🎏

Phone
Keep in touch with me, as before, by phone

با من مثل سابق ، توسط تماس تلفنی در ارتباط باشید

تلفن گوشی موبایل کوفت و زهر مار که قیمت ش سر به فلک کشیده و قصد نداره بیاد پایین

موبایل و یا گوشی

اسم phone به معنای تلفن
معادل فارسی اسم phone تلفن است. phone یا تلفن به دستگاهی گفته می شود که از آن برای ارتباط و مکالمه در فاصله های طولانی استفاده می شود. این دستگاه از طریق مجموعه ای از سیم ها و یا امواج رادیویی این ارتباطات را میسر می سازد. مثال:
. she's on the phone, but can see you in just a minute ( او دارد با تلفن صحبت میکند [پای تلفن است]، اما میتواند دقایقی دیگر شما را ببیند. )
. will you excuse me? i've got to make a phone call ( اجازه میدهید؟ ( معذرت میخواهم ) من باید یک تماس تلفنی بگیرم. )

منبع: سایت بیاموز

phone ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: آوا
تعریف: کوچک ترین واحد آوایی قابل تقطیع گفتار

تلفن


کلمات دیگر: