کلمه جو
صفحه اصلی

congest


معنی : متراکم کردن، انبوه شدن، گرفته کردن
معانی دیگر : ( مجاری بینی و گلو و غیره) گرفته شدن، گرفتن، محتقن شدن یا کردن، بسته شدن، پر از اخلاط شدن، (رگ ها) پر خون شدن، خون گرفته شدن، پر ازدحام شدن، شلوغ شدن

انگلیسی به فارسی

انبوه شدن، متراکم کردن، گرفته کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: congests, congesting, congested
(1) تعریف: to fill to excess; overcrowd; clog.
مشابه: clog

- The crowd congested the small waiting room.
[ترجمه ترگمان] جمعیت اتاق انتظار را به هم می زد
[ترجمه گوگل] جمعیت در اتاق انتظار کمی کوچک بود

(2) تعریف: in pathology, to cause an excessive accumulation of blood in (an organ or vessel).
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: congestible (adj.), congestive (adj.), congestion (n.)
• : تعریف: to become clogged or overfilled.
مشابه: clog

• clog, crowd, fill overly full; become congested, become clogged; cause congestion

مترادف و متضاد

متراکم کردن (فعل)
assemble, accumulate, amass, condense, compress, collect, congest, jam

انبوه شدن (فعل)
congest, flocculate, overcrowd

گرفته کردن (فعل)
congest

جملات نمونه

1. The roads to Bordeaux were heavily congested.
[ترجمه ترگمان]جاده بوردو به شدت متراکم بود
[ترجمه گوگل]جاده های بوردو به شدت غبارآلود بود

2. The city streets were congested with vehicles.
[ترجمه ترگمان]خیابان های شهر پر از وسایل نقلیه بود
[ترجمه گوگل]خیابان های شهر با وسایل نقلیه پر شده بود

3. Department stores are often congested before Christmas.
[ترجمه ترگمان]فروشگاه های زنجیره ای اغلب قبل از کریسمس متراکم می شوند
[ترجمه گوگل]فروشگاه های گروهی اغلب قبل از کریسمس پر می شوند

4. Many of Europe's airports are heavily congested.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از فرودگاه های اروپا به شدت متراکم هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از فرودگاههای اروپا به شدت غوطه ور هستند

5. Traffic was already very congested by six thirty this morning, particularly on the M1 northbound.
[ترجمه ترگمان]ساعت شش و نیم صبح، ترافیک خیلی متراکم بود، به خصوص در قسمت ۱
[ترجمه گوگل]ترافیک در حال حاضر بسیار شلوغ بود شش سی روز صبح، به خصوص در شمال شرقی M1

6. His face congested with anger as the argument grew more heated.
[ترجمه ترگمان]وقتی بحث بیشتر شد چهره اش از خشم درهم رفت
[ترجمه گوگل]چهره او به شدت خشمگین شد، زیرا این استدلال گرم تر شد

7. The roads out of Cornwall were heavily congested .
[ترجمه ترگمان]راه ها خارج از کورنوال به شدت متراکم بود
[ترجمه گوگل]جاده های خارج از کورنوال به شدت غبارآلود بود

8. His throat congested with phlegm.
[ترجمه ترگمان]بغض گلویش را گرفته بود
[ترجمه گوگل]گلو او با خلط انباشته شده است

9. His lungs seem to be congested.
[ترجمه ترگمان]به نظر میرسه ریه هاش باد کرده
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد ریه هایش پر از آب است

10. Isn't the road congested?
[ترجمه ترگمان]این جاده بهتر از این نیست؟
[ترجمه گوگل]آیا جاده تنگ شده است؟

11. Some areas are congested with both cars and people.
[ترجمه ترگمان]برخی از مناطق با هر دو خودرو و هم افراد متراکم هستند
[ترجمه گوگل]بعضی از مناطق با اتومبیل و افراد درهم میشوند

12. Wangfujing Street is always very congested.
[ترجمه ترگمان]خیابان Wangfujing همیشه خیلی شلوغ است
[ترجمه گوگل]خیابان وانگفینگینگ همیشه بسیار پر از زحمت است

13. The arteries in his neck had become fatally congested.
[ترجمه ترگمان]The که در گردنش بود به شدت متراکم شده بود
[ترجمه گوگل]سرخرگها در گردن او فاسد شده بودند

14. He knew how the traffic congested at the junction of Seventh Avenue and Forty - second Street.
[ترجمه ترگمان]می دانست که چگونه ترافیک در تقاطع خیابان هفتم و خیابان چهل و دوم جریان دارد
[ترجمه گوگل]او می دانست که چگونه ترافیک در محل اتصال خیابان هفتم و خیابان چهل و دوم قرار گرفته است

15. The traffic had been slightly congested there and I couldn't have accelerated to thirty miles an hour.
[ترجمه ترگمان]ترافیک آن جا کمی بهتر شده بود و نمی توانستم بیش از سی مایل با سرعت حرکت کنم
[ترجمه گوگل]ترافیک آنجا کمی زیاد شده بود و من نمی توانستم تا سی مایل در ساعت شتاب کنم

He had a fever and his sinuses were completely congested.

او تب داشت و سینوس‌هایش کاملاً گرفته بود.


The Karaj road becomes congested on Fridays.

جمعه‌ها راه کرج شلوغ می‌شود.


پیشنهاد کاربران

شلوغ بودن - تراکم یافتن


کلمات دیگر: