کلمه جو
صفحه اصلی

compunction


معنی : غرامت، رحم، پشیمانی، ندامت
معانی دیگر : ندای وجدان، تردید (اخلاقی یا وجدانی)، شرمساری

انگلیسی به فارسی

پشیمانی، ندامت، رحم


تسخیر، پشیمانی، رحم، غرامت، ندامت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: compunctious (adj.), compunctiously (adv.)
(1) تعریف: uneasiness about the propriety or suitability of an action; qualm.
مترادف: qualm, scruple
مشابه: anxiety, concern, misgiving, worry

- He had no compunctions about stealing.
[ترجمه ترگمان] از دزدی پشیمان نبود
[ترجمه گوگل] او در مورد سرقت هیچ مشکلی نداشت

(2) تعریف: regret for doing something wrong or harmful; contrition.
مترادف: contrition, penitence, regret
مشابه: guilt, misgiving, pang, remorse, repentance, rue, self-reproach, shame

- He confessed to defrauding hundreds of clients, but showed no compunction.
[ترجمه ترگمان] او به فریب دادن صدها مشتری اعتراف کرد، اما هیچ احساس پشیمانی نکرد
[ترجمه گوگل] او اعتراف کرد که صدها نفر از مشتریان را جعل می کند، اما هیچ تردیدی نشان نداد

• uneasiness of conscience, remorse, distress over anticipated results
if you do something that is wrong without compunction, you do it without feeling ashamed or guilty; a formal word.

مترادف و متضاد

regret, sorrow


غرامت (اسم)
fine, torment, anguish, compensation, restitution, recompense, reparation, dues, indemnification, mulct, compunction

رحم (اسم)
womb, mercy, compassion, lenity, ruth, matrix, clemency, uterus, pity, compunction

پشیمانی (اسم)
penance, rue, regret, compunction, repentance, remorse, contrition, penitence

ندامت (اسم)
rue, compunction, repentance, remorse, contrition, penitence

Synonyms: attrition, conscience, contrition, misgiving, penitence, penitency, pity, punctiliousness, qualm, reluctance, remorse, repentance, rue, ruth, second thoughts, shame, stab of conscience, sympathy


Antonyms: defiance, meanness, no remorse


جملات نمونه

1. they had no compunction about executing people without a trial
آنها از اعدام بدون محاکمه ی مردم ابایی نداشتند.

2. He had no compunction about interfering in her private affairs.
[ترجمه ترگمان]او از دخالت در امور خصوصی خود پشیمان نبود
[ترجمه گوگل]او در مورد دخالت در امور خصوصی خود هیچ مشکلی نداشت

3. She kept us waiting without the slightest compunction.
[ترجمه ترگمان]بدون احساس پشیمانی ما را به انتظار می کشید
[ترجمه گوگل]او بدون کوچکترین ترس و وحشت در انتظار ما بود

4. I felt some compunction at having kept her waiting.
[ترجمه ترگمان]از اینکه او را منتظر نگه داشتم احساس پشیمانی کردم
[ترجمه گوگل]من احساس خستگی می کردم و منتظر بودم

5. He has no compunction about relating how he killed his father.
[ترجمه ترگمان]او از ذکر اینکه چگونه پدرش را کشته است ناراحت نشده است
[ترجمه گوگل]او هیچ مشکلی در رابطه با نحوه کشتن پدرش ندارد

6. She felt no compunction about leaving her job.
[ترجمه ترگمان]از این که کارش را رها کرده بود احساس پشیمانی نمی کرد
[ترجمه گوگل]او احساس خستگی نکردن در مورد ترک کار خود را

7. I wouldn't have any compunction about telling him to leave.
[ترجمه ترگمان]از اینکه به او بگویم از اینجا برود ناراحت نمی شدم
[ترجمه گوگل]من هیچ کمکی در مورد گفتن او به ترک وجود ندارد

8. He had lied to her without compunction.
[ترجمه ترگمان]بدون پشیمانی به او دروغ گفته بود
[ترجمه گوگل]او به راحتی دروغ گفت

9. They used their tanks against the leftists without compunction .
[ترجمه ترگمان]آن ها بدون پشیمانی از تانک های خود در مقابل چپ گرایان استفاده کردند
[ترجمه گوگل]آنها از مخازن خود در برابر چپها بدون تردید استفاده می کردند

10. She kept me waiting without the slightest compunction.
[ترجمه ترگمان]او بدون ذره ای پشیمانی من را منتظر نگه داشت
[ترجمه گوگل]او بدون کوچکترین تردید به من نگاه کرد

11. But then he will have no compunction in taking Friday afternoon off to go shopping with his spouse.
[ترجمه ترگمان]اما بعد از ظهر جمعه برای رفتن به خرید با همسر خود احساس پشیمانی نخواهد کرد
[ترجمه گوگل]اما پس از آن روز جمعه بعد از ظهر برای خرید با همسرش هیچ مشکلی نخواهد داشت

12. Alistair left me and judy together with no compunction while he went off with the others.
[ترجمه ترگمان]الیستر من و جودی رو با هم تنها گذاشت، وقتی که با بقیه رفت
[ترجمه گوگل]Alistair با من همراه با هیچ مشکلی کنار گذاشت و دیگران را ترک کرد

13. He felt no compunction in leaving his other two children, Betty could look after herself.
[ترجمه ترگمان]بتی برای رفتن به دو بچه دیگر احساس پشیمانی نمی کرد، اما بتی هم می توانست مراقب خودش باشد
[ترجمه گوگل]بتی می توانست پس از خودش مراقبت کند

14. We had no compunction about killing malais.
[ترجمه ترگمان]ما در مورد کشتن \"malais\" احساس پشیمانی نداشتیم
[ترجمه گوگل]ما در مورد کشتن ملایر هیچ تردیدی نداشتیم

15. Without compunction, Fox kicked him awake.
[ترجمه ترگمان]فاکس بی هیچ پشیمانی او را از خواب بیدار کرد
[ترجمه گوگل]بدون فساد، فاکس او را لرزاند

They had no compunction about executing people without a trial.

آن‌ها از اعدام بدون محاکمه‌ی مردم ابایی نداشتند.



کلمات دیگر: