کلمه جو
صفحه اصلی

bumpkin


معنی : روستایی نادان یا کودن، نرهغول، ادم بی دست و پا
معانی دیگر : دخو، دهاتی، ساده لوح، هالو، زودباور، کودن، (کشتی های بادبانی) تیرچه یا دیرک کلفت و کوتاه (که از بدنه ی کشتی بیرون زده است و طناب بادبان و غیره را به آن می پیچند)، دستک کشتی

انگلیسی به فارسی

روستایی نادان یا کودن، آدم بی‌دست‌وپا


خرگوش، روستایی نادان یا کودن، نرهغول، ادم بی دست و پا


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: an ignorant, clumsy, uncultured person from a rural area; yokel.
مشابه: barbarian, boor, clodhopper, yokel

- After she started college in the city, she began to regard her friends back home as country bumpkins.
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه دانشگاه را آغاز کرد، او شروع کرد به فکر کردن دوستان خود به خانه دو نادان
[ترجمه گوگل] پس از آنکه کالج را در شهر آغاز کرد، او شروع به احترام به دوستان خود کرد
اسم ( noun )
• : تعریف: a pole or beam protruding from a ship's deck or hull used to tie down blocks and the like or to extend sails.

• peasant, yokel, awkward and unsophisticated person; beam that projects outward from a ship (used to attach sails, wooden planks, etc.)
if you call someone a bumpkin, you mean that they come from a country area and that you think they are stupid or ignorant; an informal word.

مترادف و متضاد

روستایی نادان یا کودن (اسم)
bumpkin

نره غول (اسم)
giant, bumpkin

ادم بی دست و پا (اسم)
slouch, lout, lubber, bumpkin

جملات نمونه

1. her father is a country bumpkin who doesn't dig modern poetry
پدرش مردی دهاتی و ساده لوح است و شعر نو سرش نمی شود.

2. The policeman rubbed down the country bumpkin, but found nothing suspicious.
[ترجمه ترگمان]پلیس شهر را تمیز کرد، اما چیز مشکوکی پیدا نکرد
[ترجمه گوگل]پلیس این کشور را خراب کرد اما هیچ مشکلی پیدا نکرد

3. He felt a real country bumpkin, sitting in that expensive restaurant, not knowing which cutlery to use.
[ترجمه ترگمان]روستایی واقعی روستایی را احساس کرد که در آن رستوران گران قیمت نشسته بود و نمی دانست از کدام کارد و چنگال استفاده می کند
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد که یک زنبور عسل کشور واقعی است، نشسته در آن رستوران گران است، نمی دانست که چه قاشق و چنگال استفاده می شود

4. I felt like a country bumpkin in his bib overalls laughed right out of a formal ball.
[ترجمه ترگمان]احساس می کردم یک روستایی روستایی با لباس bib درست از یک مجلس رقص رسمی به خنده افتاد
[ترجمه گوگل]من احساس کردم که یک کت و شلوار کت و شلوار کت و شلوار در جیب خود را بطور مستقیم از توپ رسمی خندید

5. Bumpkin asks: " Be defecate or pee? "
[ترجمه ترگمان]Bumpkin می پرسد: \"defecate یا ادرار؟\" \"
[ترجمه گوگل]Bumpkin می پرسد: 'دفع شدن یا نوشیدن؟ '

6. Frog : Hey, I'm no country bumpkin!
[ترجمه ترگمان]هی من هیچ روستایی روستایی نیستم
[ترجمه گوگل]قورباغه، من هیچ کشوری نیستم!

7. A country bumpkin is someone who is from the countryside.
[ترجمه ترگمان]روستایی روستایی کسی است که اهل حومه است
[ترجمه گوگل]خرگوش کشور کسی است که از حومه است

8. Her criticizers dismiss her as a country bumpkin with rough features only Westerners could appreciate.
[ترجمه ترگمان]criticizers او را به عنوان روستایی روستایی با ویژگی های خشن که فقط غربی ها می توانند از آن قدردانی کنند، مرخص کرد
[ترجمه گوگل]منتقدان او او را به عنوان یک زنبور عسل کشور با ویژگی های خشن که تنها غربی ها می توانند از آن غافل شوند، رد می کنند

9. His schoolmates took him a country bumpkin. In fact,(sentence dictionary) he from an influential family.
[ترجمه ترگمان]هم کلاسی هایش او را ابله روستایی می خواندند در حقیقت او از یک خانواده بانفوذ سخن می گفت
[ترجمه گوگل]همکلاسی های او او را یک کشور کمپوت گرفت در واقع، (فرهنگ لغت جمله) او از یک خانواده با نفوذ است

10. Yeah, she was definitely a country bumpkin . Were you able to understand her?
[ترجمه ترگمان] آره، اون مطمئنا یه روستایی روستایی بود تو تونستی اون رو درک کنی؟
[ترجمه گوگل]بله، او مطمئنا یک کشور کبابی بود آیا شما توانستید او را درک کنید؟

11. Her criticisms dismiss her as a country bumpkin with rough features only westerners could appreciate.
[ترجمه ترگمان]انتقادات او او را به عنوان روستایی روستایی با ویژگی های خشن نادیده گرفت که تنها غربی ها می توانستند از آن قدردانی کنند
[ترجمه گوگل]انتقادهای او او را به عنوان یک زنبور عسل کشور با ویژگی های خشن که تنها غربی ها می توانند آن را تحمل کنند، رد می کنند

12. The bumpkin herself made indiscreet remarks to her countrymen.
[ترجمه ترگمان]آن ابله خود، خود را از هم جدا می ساخت
[ترجمه گوگل]کت و شلوار خودش را به هموطنانش بی احترامی کرد

13. Ibn Fayoud clenched his fists to stop himself trembling. Country bumpkin.
[ترجمه ترگمان]ابن Fayoud مشت ها را گره کرد تا خود را از لرزیدن خودداری کند روستایی روستایی
[ترجمه گوگل]ابن فیاود مشت هایش را محکم کرد تا لرزش خود را متوقف کند کدو تنبل کشور

14. Too much drawl and a Southerner sounds like a bumpkin.
[ترجمه ترگمان]خیلی حرف زدن و یک جنوبی مثل یک کله پوک به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]بیش از حد قرقره و یک Southern به نظر می رسد مانند یک خرچنگ

15. Privately he thought Tom Hendry was a bit of a country bumpkin.
[ترجمه ترگمان]در خلوت فکر می کرد که تام Hendry یک bit روستایی است
[ترجمه گوگل]خصوصی او فکر کرد تام هندی کمی از یک کوتوله کشور بود

Her father is a country bumpkin who doesn't dig modern poetry.

پدرش مردی دهاتی و ساده‌لوح است و شعر نو سرش نمی‌شود.



کلمات دیگر: