کلمه جو
صفحه اصلی

adversary


معنی : مدعی، دشمن، مخالف، رقیب، حریف، خصم، عدو، هم اورد، ضد، مبارز، مبارز، متخاصم، ضد
معانی دیگر : مخالفت، وابسته به دعوی (حقوقی)، مدعیانه، معاندانه، وابسته به مخالفت، مورد دعوی

انگلیسی به فارسی

دشمن، مخالف، رقیب، مدعی، متخاصم، ضد، حریف، مبارز، هماورد


دشمن، مخالف، رقیب، حریف، خصم، مدعی، عدو، هم اورد، ضد، مبارز، متخاصم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: adversaries
• : تعریف: a person, group, or thing opposed to another; opponent; enemy.
مترادف: antagonist, enemy, foe, opponent, rival
متضاد: ally, supporter
مشابه: archenemy, assailant, attacker, competition, competitor, disputant, opposition

- The two countries had been adversaries during the war.
[ترجمه ترگمان] دو کشور در طول جنگ دشمن بوده اند
[ترجمه گوگل] دو کشور در طول جنگ، دشمن بودند
- His lack of confidence is his only adversary when it comes to success.
[ترجمه ترگمان] عدم اعتماد به نفس تنها حریف او در زمان موفقیت است
[ترجمه گوگل] کمبود اعتماد به نفس او تنها دشمن است که به موفقیت می رسد
- She resented it when her office adversary was promoted over her.
[ترجمه ترگمان] او از زمانی که رقیب دفترش به او ترفیع داده شده بود ناراحت بود
[ترجمه گوگل] او هنگامی که دشمن دفتر او بر او ترویج شد، از آن متنفر بود

• rival; enemy; opponent; person who opposes
your adversary is someone you are competing with, or arguing or fighting against.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] طرف دعوی، طرف مقابل، ترافعی

مترادف و متضاد

مدعی (اسم)
assertion, claim, accuser, claimant, pretender, plaintiff, adversary, complainant, prosecutor, pretension, allegation, suitor

دشمن (اسم)
adversary, enemy, hostile, foe, antagonist, foeman

مخالف (اسم)
alien, dissident, nonconformist, opponent, adversary, foe, antagonist, anti, dissenter, dissentient, opposer

رقیب (اسم)
adversary, antagonist, rival, competitor, corrival

حریف (اسم)
opponent, match, adversary, foe, rival, competitor

خصم (اسم)
opponent, adversary, enemy, foe, antagonist, foeman

عدو (اسم)
opponent, adversary, enemy, hostile, foe, antagonist, oppositionist, assailant, contestant, gutfighter

هم اورد (اسم)
supplement, adversary, antagonist, competitor, corrival

ضد (اسم)
opponent, adversary, hostile, foe, antagonist, opposite, contrast

مبارز (اسم)
adversary, warrior, combatant, champion, hero

مبارز (صفت)
adversary, combatant, fighting, defiant, combative

متخاصم (صفت)
adversary, hostile, belligerent, antagonistic

ضد (صفت)
contrary, opponent, adversary, hostile, opposite, antagonistic

opponent


Synonyms: antagonist, attacker, bad person, bandit, competitor, contestant, enemy, foe, match, opposer, opposite number, oppugner, rival


Antonyms: ally, assistant, backer, friend, helper, helpmate, supporter


جملات نمونه

1. an adversary can become a source of bliss. . .
عدو شود سبب خیر. . .

2. to tilt an adversary
به حریف حمله بردن

3. He was dismayed at the size of his adversary.
[ترجمه ترگمان]او از اندازه حریفش ناراحت بود
[ترجمه گوگل]او به اندازه دشمن خود دچار افسردگی شد

4. The British considered him a worthy adversary.
[ترجمه ترگمان]بریتانیا او را یک رقیب ارجمند در نظر گرفت
[ترجمه گوگل]بریتانیا او را دشمن ارزشمند دانست

5. He saw her as his main adversary within the company.
[ترجمه ترگمان]او را به عنوان حریف اصلی خود در شرکت دید
[ترجمه گوگل]او را به عنوان دشمن اصلی خود در این شرکت دید

6. He tilted his adversary at the meeting.
[ترجمه ترگمان]او حریف خود را در جلسه کج کرد
[ترجمه گوگل]او در این جلسه مخالف او را کج کرد

7. He has to pit his wits against an adversary who is cool, clever and cunning.
[ترجمه ترگمان]او باید عقل خود را در برابر یک حریف که خونسرد، باهوش، زیرک و زیرک باشد، سوراخ کند
[ترجمه گوگل]او باید عقل خود را در برابر یک دشمن که خنک، هوشمندانه و حیله گر است، گود کند

8. Secondly, the adversary nature of the adjudicative process may not be well suited to this area.
[ترجمه ترگمان]دوم اینکه، ماهیت دشمن فرآیند adjudicative ممکن است برای این منطقه مناسب نباشد
[ترجمه گوگل]ثانیا، ماهیت دشمن فرآیند داوری ممکن است به این موضوع مناسب نباشد

9. A compatible but independent thesis is that of adversary politics.
[ترجمه ترگمان]یک رساله سازگار اما مستقل موضوع سیاست دشمن می باشد
[ترجمه گوگل]یک رساله سازگار اما مستقل از سیاست دشمن است

10. The effect of adversary politics in Britain is intensified by the rapid turnover of government personnel.
[ترجمه ترگمان]تاثیر سیاست های دشمن در بریتانیا با تغییر سریع کارکنان دولت تشدید شده است
[ترجمه گوگل]تأثیر سیاست های دشمن در بریتانیا توسط گردش مالی سریع پرسنل دولت تشدید می شود

11. The significant discontinuities elsewhere support the thesis of adversary politics.
[ترجمه ترگمان]این discontinuities مهم در جای دیگری از تز سیاست رقیب پشتیبانی می کنند
[ترجمه گوگل]اختلافات قابل توجه در جای دیگر از نظر سیاست دشمن پشتیبانی می کند

12. The rhetoric of adversary politics, it is argued, hides a more consensual substance.
[ترجمه ترگمان]بحث بر این است که معانی سیاست رقیب، ماده مورد رضایت طرفین را پنهان می کند
[ترجمه گوگل]استدلال می کند که لفاظی از سیاست های دشمن، ماده مخالفتی بیشتری را پنهان می کند

13. It had no adversary or coalition relationship with similarly organized parties.
[ترجمه ترگمان]هیچ رابطه adversary یا ائتلافی با احزاب سازمان یافته مشابه وجود نداشت
[ترجمه گوگل]این هیچ ارتباطی با مخالفان یا ائتلاف با احزاب متشکل از سازماندهی نداشت

14. My adversary raised and very deliberately drew a bead on me.
[ترجمه ترگمان]خصم من بزرگ شد و از روی عمد یک مهره را روی من کشید
[ترجمه گوگل]دشمن من مطرح کرد و به طور آگاهانه یک مهره را روی من گذاشت

15. The other argument deployed against the adversary politics thesis calls into doubt the relevance of the notion itself.
[ترجمه ترگمان]استدلال دیگری که در مقابل نظریه سیاست رقیب بکار گرفته شد، مستلزم ایجاد تردید در ارتباط خود این مفهوم است
[ترجمه گوگل]استدلال دیگری که بر خلاف نظر دبیرکل سیاستگذاری شده است، مربوط به این موضوع است

an adversary can become a source of bliss...

عدو شود سبب خیر...


He defeated his adversaries one by one.

او مخالفان خود را یکی پس از دیگری مغلوب کرد.


اصطلاحات

the Adversary

شیطان


پیشنهاد کاربران

adversary ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: مهاجم 1
تعریف: هستاری که به سامانه حمله می کند یا تهدیدی برای آن به شمار می آید

دشمن


کلمات دیگر: