( مصدر ) گمان بردن ظن بردن : چنین گفت کای باب پیروزه گر تو بر من بسستی گمانی مبر .
گمانی بردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گمانی بردن. [ گ ُ ب ُ َد ] ( مص مرکب ) در شک قرار گرفتن. گمان بردن. خیال کردن :
وگر بردباری ز حد بگذرد
دلاور گمانی بسستی برد.
تو بر وی بزشتی گمانی مبر.
کز خوردن بسیار شود مردم ، بیمار.
چه کرد خواهد با آتش زبانه زنان.
که همچوهور لطیفی و همچو نور قوی.
این شیوه به من مبر گمانی.
بگفتند کای شاه پیروزگر
به شمعون همی بدگمانی مبر.
وگر بردباری ز حد بگذرد
دلاور گمانی بسستی برد.
فردوسی.
وگر شهریارت بود دادگرتو بر وی بزشتی گمانی مبر.
فردوسی.
بسیاربخوردند نبردند گمانی کز خوردن بسیار شود مردم ، بیمار.
فرخی.
چه گوید و چه گمانی برد که خار درشت چه کرد خواهد با آتش زبانه زنان.
فرخی.
به مشتریت گمانی برم به همت و طبعکه همچوهور لطیفی و همچو نور قوی.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 127 ).
گفتی که دعا نمی نویسی این شیوه به من مبر گمانی.
کمال الدین اسماعیل.
- بدگمانی بردن ؛ خیال بد کردن : بگفتند کای شاه پیروزگر
به شمعون همی بدگمانی مبر.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
پیشنهاد کاربران
گمانی بردن : خیال کردن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص390 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص390 ) .
کلمات دیگر: