کلمه جو
صفحه اصلی

بیجا


مترادف بیجا : بی خود، بی فایده، بیهوده، بی مناسبت، نابه هنگام، بی مورد، بی موقع، بی وقت، بی هنگام، نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب، نامتناسب، نامناسب، ناموجه، ناوارد ، لامکان، بی مکان، نامتحیز

متضاد بیجا : بجا، روا

فارسی به انگلیسی

inopportune, improper, amiss, gratuitous, untimely, uncalled-for, undue, unduly, untoward, vain, facetious, baseless, groundless, nonsense

amiss, gratuitous, improper, inopportune, untimely, uncalled-for, undue, unduly, untoward, vain


فارسی به عربی

غیر صحیح , غیر ملائم , غیر مناسب

مترادف و متضاد

۱. بیخود، بیفایده، بیهوده
۲. بیمناسبت، نابههنگام، بیمورد، بیموقع، بیوقت، بیهنگام
۳. نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب
۴. نامتناسب، نامناسب
۵. ناموجه، ناوارد ≠ بجا، روا
۶. لامکان
۷. بیمکان، نامتحیز


improper (صفت)
نابجا، نامربوط، نا شایسته، نا مناسب، نالایق، بی جا، خارج از نزاکت

pointless (صفت)
بی معنی، بیهوده، بی جا

inappropriate (صفت)
بی مورد، ناجور، نا مناسب، بی موقع، بی جا، غیر مقتضی

unseasonable (صفت)
بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بی جا

inopportune (صفت)
بی مورد، نا بهنگام، نا مناسب، بی موقع، بی جا

indecorous (صفت)
بی ادب، بی نزاکت، بی جا

inapt (صفت)
بی مهارت، نا شایسته، نا مناسب، بی جا، بی استعداد

inapposite (صفت)
بی مورد، بی ربط، نا شایسته، بی موقع، بی جا

impolitic (صفت)
بی جا، مخالف مصلحت، مخالف رویهصحیح

unwarranted (صفت)
بی جا، غیر قابل ضمانت، توجیه نکردنی

unwarrantable (صفت)
بی جا، غیر قابل ضمانت، توجیه نکردنی

placeless (صفت)
بی جا، لامکان

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بیهوده بی فایده . ۲ - بی موقع بی هنگام بی وقت. ۳ - ناصواب نادرست. ۴ - بی سبب .

لغت نامه دهخدا

بیجا.( ق مرکب ) بی هنگام. بی وقت. بی موقع. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. آن که جا و مکان یا خانه ندارد.
۲. [مجاز] بی هنگام، بی موقع.
۳. [مجاز] نادرست.
۴. [مجاز] بی سبب.

پیشنهاد کاربران

مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده :
روئی که چو آتش بزمستان خوش بود
امروز چو پوستین بتابستانست.
سعدی.


کلمات دیگر: