کلمه جو
صفحه اصلی

justice

معنی : درستی، عدل، انصاف، عدالت، دادگستری، داد
معانی دیگر : دادگری، دادوری، دادبخشی، بی طرفی، بی غرضی، بی نظری، صحت، حق داشتن، ذی حق بودن، حقانیت، سزا، جزا، پاداش، قاضی، دادرس، کادیک، رجوع شود به: justice of the peace

انگلیسی به فارسی

داد، عدالت، انصاف، درستی

قاضی، دادگستری

عدالت، دادگستری، عدل، انصاف، داد، درستی

انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• (1) تعریف: the principle or quality of equity; moral rightness.
• مترادف: equity, fairness, righteousness, uprightness
• مشابه: decency, evenness, goodness, honesty, morality, virtue
• (2) تعریف: the upholding of what is fair, decent, and right.
• مترادف: equity, fairness, righteousness
• متضاد: injustice
• مشابه: decency, evenness, goodness, honesty, morality, uprightness, virtue
• (3) تعریف: the dispensing of that which is owing or deserved, such as reward or punishment.
• مشابه: award, compensation, dispensation, penalty, punishment, recompense, remuneration, retribution, reward
• (4) تعریف: the implementation of law through the judicial system.
• مترادف: judicature
• مشابه: equity, judgment, law
• (5) تعریف: a legal administrator or judge.
• مترادف: adjudicator, judge
• مشابه: arbitrator, jurist, magistrate
• equality, rightness, fairness; support of what is good and right, righteousness; administration of the appropriate punishment or reward, retribution; judicature; judge, magistrate
justice is fairness in the way that people are treated.
justice is also the legal system that a country uses in order to deal with people who break the law.
the justice of a claim, argument, or cause is its quality of being reasonable and right.
justice is used before the names of judges.
if a criminal is brought to justice, he or she is caught and punished.
if you do justice to something, you deal with it properly and completely.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] عدالت
[حقوق] عدالت، قاضی (بخصوص قاضی دادگاه پژوهش یا دیوان عالی)

مترادف و متضاد

lawfulness, fairness

درستی (اسم)
integrity, accuracy, precision, exactitude, correctness, validity, truth, validation, justice, correctitude, honesty, trueness, rectitude, legitimacy
عدل (اسم)
bale, justice, equity, fairness, package
انصاف (اسم)
justice, equity, impartiality
عدالت (اسم)
sword, justice, fairness
دادگستری (اسم)
justice
داد (اسم)
shout, outcry, justice, squeal, ruction, vociferation

Synonyms: amends, appeal, authority, authorization, charter, code, compensation, consideration, constitutionality, correction, credo, creed, decree, due process, equity, evenness, fair play, fair treatment, hearing, honesty, impartiality, integrity, judicatory, judicature, justness, law, legality, legalization, legal process, legitimacy, litigation, penalty, reasonableness, recompense, rectitude, redress, reparation, review, right, rule, sanction, sentence, square deal, truth

Antonyms: illegality, injustice, lawlessness, partiality, unethicalness, unfairness

person who oversees court of law

Synonyms: chancellor, court, judge, magistrate, umpire

جملات نمونه

1. Daniel Webster abandoned any hope for justice once he saw the jury.
دانیل وبستر با دیدن هیئت منصفه تمام امیدش به عدالت از بین رفت
2. Our pledge to the flag refers to "liberty and justice for all. "
قسم ما به پرچم به شعار "آزادی و عدالت برای همه" مرتبط می شود
3. The warden acknowledged that justice had not been served in my case.
زندان بان اعتراف کرد که در مورد من عدالت اجرا نشده است
4. justice demands that . . .
عدالت چنین اقتضا می کند که . . .
5. justice has not been served
عدالت رعایت نشده است.
6. justice is an abstract word
عدالت واژه ای است انتزاعی
7. justice is the rock on which our society rests
عدالت صخره ای است که جامعه ی ما بر آن مستقر شده است.
8. justice must be enriched with mercy
عدالت بایستی با گذشت غنی تر بشود.
9. justice rewards and punishes according to desert
عدالت برحسب استحقاق تنبیه و تشویق می کند.
10. justice without freedom is meaningless
عدالت بدون آزادی بی معنی است.
11. justice is blind
(عدالت کور است) عدالت تبعیضی قائل نمی شود
12. divine justice
عدالت خدا،دادبخشی الهی
13. medieval justice reposed on the system of torture and fines
عدالت قرون وسطایی بر پایه ی نظام شکنجه و جریمه استوار بود.
14. social justice is the keystone of that party's program
عدالت اجتماعی بخش عمده ی برنامه ی آن حزب است.
15. tempered justice
عدالت متعادل
16. where justice reigns strife seldom enters
آنجا که عدالت حاکم است کشمکش به ندرت راه می یابد.
17. distributive justice
عدالت توزیعی
18. do justice to
1- به طور سزاوار رفتار کردن با،درخور (کسی) رفتار کردن 2- بهره مند شدن از،طرف بستن،دل از عزا در آوردن،حق (چیزی یاکسی را) ادا کردن
19. ministry of justice
وزارت دادگستری
20. to administer justice
عدالت را اجرا کردن،احقاق حق کردن
21. to distribute justice
دادگستری کردن
22. to personify justice as a blind-folded woman
عدالت را به صورت زنی چشم بسته مجسم کردن
23. bring to justice
محاکمه و تنبیه کردن،دادرسی کردن و جزا دادن
24. do oneself justice
1- مطابق استعداد یا توانایی خود عمل کردن،لیاقت (و غیره ی) خود را نشان دادن 2- نسبت به (شهرت یا استحقاق و غیره ی) خودمنصفانه رفتار کردن
25. a fugitive from justice
فراری از (چنگ) عدالت
26. a miscarriage of justice
عدالت را درست اجرا نکردن
27. a sense of justice
حس عدالت
28. a traffic court justice
قاضی دادگاه تخلفات رانندگی
29. he complained with justice that his wages had not been paid
او به حق شکایت می کرد که مزدش را نداده اند.
30. he defends the justice of his cause
او از حقانیت ادعاهای خود دفاع می کند.
31. he got the justice he deserved
او به سزایش رسید.
32. here was much justice in what he said
بیشتر حرف هایی که می زد حق بود.
33. social and economic justice
عدالت اجتماعی و اقتصادی
34. the palace of justice
کاخ دادگستری
35. the symbol of justice holds a balance in one hand and a sword in the other
نماد عدالت در یک دست ترازو و در دست دیگر شمشیر دارد.
36. to mete out justice
دادگری کردن
37. we must temper justice with mercy
می بایستی عدالت را با رحم و مروت توام کنیم.
38. when mercy seasons justice
(شکسپیر) هنگامی که مروت عدالت را تعدیل کند
39. the scales of justice
ترازوی عدالت
40. he didn't do himself justice by cheating in the exam
او با تقلب در امتحان به شهرت خود لطمه زد.
41. pervert the course of justice
عدالت را از راه خود منحرف کردن
42. an apple is tangible but justice is not
سیب قابل لمس است ولی عدالت قابل لمس نیست.
43. he tried to expiate by justice and mercy the evil deeds of his youth
او کوشید با عدل و مروت اعمال اهریمنی جوانی خود را جبران کند.
44. law is the handmaiden of justice
قانون ملازم عدالت است.
45. the inadequacies of the country's justice system
نارسایی نظام دادگستری کشور
46. forces that march toward greater social justice
نیروهایی که به سوی عدالت اجتماعی بیشتر،حرکت می کنند
47. he tried to identify socialism with justice
او کوشید که سوسیالیسم را با عدالت یکی قلمداد کند.
48. his devotion to (the cause of) justice
عشق و علاقه او به عدالت
49. his trial was a travesty of justice
محاکمه ی او مسخره کردن عدالت بود.
50. we are on the side of justice
ما طرفدار عدالت هستیم.
51. our democracy rests on the bedrock of justice
دموکراسی ما بر عدالت استوار است.
52. that speedy trial was a mockery of justice
با آن محاکمه ی سریع دستگاه دادگستری را مضحکه کردند.
53. the philosophers' dispute over the meaning of justice
بحث فلاسفه درباره ی معنی عدالت
54. judges were trying to be efficient implements of justice
قضات می کوشیدند که مجریان موثر عدالت باشند.
55. the same standards used in steel must in justice be applied to other industries
همان معیارهایی که در پولادسازی به کار گرفته می شود باید با بی غرضی در مورد صنایع دیگر هم اعمال شود.
56. we shall endeavor to insure that freedom shall not perish and that justice shall rule the world
ما خواهیم کوشید (که تضمین کنیم) تا آزادی از میان نرود و عدالت در جهان حکمفرما باشد.

a traffic court justice

قاضی دادگاه تخلفات رانندگی

He didn't do himself justice by cheating in the exam.

او با تقلب در امتحان به شهرت خود لطمه زد.

Justice without freedom is meaningless.

عدالت بدون آزادی بی‌معنی است.

justice demands that ...

عدالت چنین اقتضا می‌کند که ...

Justice has not been served.

عدالت رعایت نشده است.

social and economic justice

عدالت اجتماعی و اقتصادی

a sense of justice

حس عدالت

divine justice

عدالت خدا، دادبخشی الهی

to mete out justice

دادگری کردن

The same standards used in steel must in justice be applied to other industries.

همان معیارهایی که در پولادسازی به کار گرفته می‌شود باید با بی‌غرضی در مورد صنایع دیگر هم اعمال شود.

He complained with justice that his wages had not been paid.

او به‌ حق شکایت می‌کرد که مزدش را نداده‌اند.

He defends the justice of his cause.

او از حقانیت ادعاهای خود دفاع می‌کند.

Here was much justice in what he said.

بیشتر حرف‌هایی که می‌زد، حق بود.

He got the justice he deserved.

او به سزایش رسید.

Chief Justice of the U.S. Supreme Court

سردادرس دادگاه عالی امریکا

اصطلاحات

bring to justice

محاکمه و تنبیه کردن، دادرسی کردن و جزا دادن

do justice to

1- به‌طور سزاوار رفتار کردن با، درخور (کسی) رفتار کردن 2- بهره‌مند شدن از، طرف بستن، دل از عزا در آوردن، حق (چیزی یاکسی را) ادا کردن

do oneself justice

1- مطابق استعداد یا توانایی خود عمل کردن، لیاقت (و غیره‌ی) خود را نشان دادن 2- نسبت به (شهرت یا استحقاق و غیره‌ی) خودمنصفانه رفتار کردن

justice is blind

(عدالت کور است) عدالت تبعیضی قائل نمی‌شود

پیشنهاد کاربران

سیستم قضایی
قاضی دیوان عالی
انصاف . . . عدالت
دادگری
دادگستری
منصفانه
دادورزی
کلمات دیگر: