کلمه جو
صفحه اصلی

realization


معنی : درک، فهم، ادراک، تحقق، تفهیم
معانی دیگر : هستمندسازی، هستش، نقدسازی، تبدیل به نقدینه کردن

انگلیسی به فارسی

تحقق، فهم


ادراک، درک، تحقق، تفهیم


تحقق، درک، فهم، ادراک، تفهیم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of realizing.
مترادف: actualization, insight, recognition
مشابه: accomplishment, achievement, acquisition, apprehension, arrival, attainment, concretization, consummation, epiphany, fulfillment, materialization, revelation, understanding

(2) تعریف: something that has been suddenly or newly understood; insight.
مشابه: insight

• act of making real, accomplishment; fulfillment, state of being made real; something that has been realized; (music) musical composition that has been completed or enhanced by another person who is not the composer; recognition, coming to understand clearly (also realisation)

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] تحقق
[برق و الکترونیک] تحقق
[ریاضیات] تحقیق، به وجود آمدن وقوع
[آمار] تحقق

مترادف و متضاد

درک (اسم)
imbibition, apprehension, apperception, perception, realization, discernment, percept, uptake, gusto, percipience, sentience

فهم (اسم)
understanding, consciousness, intelligence, insight, apprehension, appreciation, realization, comprehension, grasp, conception, uptake

ادراک (اسم)
understanding, impression, notion, perception, realization, conception, uptake, scent, cognition, headpiece, savvy, cognizance, conceptualization, hindsight, mother wit, sentience

تحقق (اسم)
substantiation, realization, positivism

تفهیم (اسم)
realization

جملات نمونه

1. The only limit to our realization of tomorrow will be our doubts of today.
[ترجمه شایسته] تنها محدودیت در تحقق فردا، شک امروز ماست.
[ترجمه ترگمان]تنها حدی که به درک ما از فردا بستگی دارد، شک و تردید ما از امروز خواهد بود
[ترجمه گوگل]تنها محدودیت برای تحقق فردا، امروز شک و تردید ما خواهد بود

2. I was shocked by the realization of what I had done.
[ترجمه ترگمان]از درک کاری که کردم شوکه شدم
[ترجمه گوگل]من از تحقق آنچه که انجام داده بودم شوکه شدم

3. There is a growing realization that changes must be made.
[ترجمه ترگمان]یک درک رو به رشد وجود دارد که باید تغییراتی ایجاد شود
[ترجمه گوگل]تحقق در حال رشد است که تغییرات باید ایجاد شود

4. As realization dawned, he went pale.
[ترجمه ترگمان]به محض این که این موضوع به ذهنش رسید، رنگش پرید
[ترجمه گوگل]همانطور که تحقق یافت، او کم رنگ شد

5. I dream of the realization of the unity of Africa, whereby its leaders combine in their efforts to solve the problems of this continent. I dream of our vast deserts, of our forests, of all our great wildernesses.
[ترجمه ترگمان]من آرزوی تحقق وحدت آفریقا را دارم، که به موجب آن رهبران آن در تلاش خود برای حل مشکلات این قاره جمع می شوند من به صحراهای پهناور، از جنگل های خودمان، از همه wildernesses بزرگ مان فکر می کنم
[ترجمه گوگل]من از تحقق وحدت آفریقا، که در آن رهبران آن در تلاش های خود برای حل مشکلات این قاره، متحد می شوند من از بیابان های وسیع، از جنگل های ما، از همه بیابان های بزرگ ما می رویم

6. I was hit by the realization that I might die.
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسیدم که ممکن است بمیرم
[ترجمه گوگل]من متوجه شدم که من ممکن است بمیرم

7. He came to the realization that he would never make a good teacher.
[ترجمه ترگمان]او به این نتیجه رسید که هرگز معلم خوبی نخواهد شد
[ترجمه گوگل]او به این نتیجه رسید که هرگز یک معلم خوب نخواهد بود

8. The realization that she was gone was like a knife thrust.
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسید که او مثل یک چاقو در حال فرو رفتن است
[ترجمه گوگل]تحقق این که او رفته بود مانند یک چاقو است

9. The realization that the murderer must have been a close friend came as a shock.
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسید که قاتل یک دوست صمیمی به عنوان یک شوک به اینجا امده است
[ترجمه گوگل]تحقق این که قاتل باید یک دوست نزدیک باشد، به عنوان یک شوک وارد شد

10. To win the Olympic gold medal was the realization of his life's dream.
[ترجمه ترگمان]برنده شدن مدال طلای المپیک، تحقق رویای زندگی او بود
[ترجمه گوگل]برای کسب مدال طلای المپیک تحقق رویای زندگی او بود

11. Let's pull together for the early realization of the four modernizations.
[ترجمه ترگمان]بیایید برای درک اولیه چهار modernizations کنار هم باشیم
[ترجمه گوگل]برای تحقق زود هنگام چهار مدرنیزاسیون، با هم همکاری کنیم

12. There must be a growing realization among younger people that sponging off the state is no longer possible.
[ترجمه ترگمان]باید یک درک رو به رشد در میان جوانان وجود داشته باشد که بر خود مسلط شدن دولت دیگر امکان پذیر نیست
[ترجمه گوگل]در میان جوانان باید یک واقعیت در حال رشد وجود داشته باشد که امکان از بین رفتن دولت وجود ندارد

13. The realization of how little work I'd done for the exams brought me abruptly back down to earth.
[ترجمه ترگمان]درک اینکه چه کار کوچکی برای امتحان انجام داده بودم ناگهان مرا به سمت زمین کشاند
[ترجمه گوگل]تحقق این که چگونه کارهای کمی برای امتحانات انجام دادم ناگهان به زمین برگشتم

14. It seemed that the realization of his life's dream oppressed him with overjoy.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که تحقق رویایش با overjoy او را عذاب می دهد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که تحقق روح زندگی او سرکوب او را از سرنوشت خوشی

15. I was struck by the sudden realization that I would probably never see her again.
[ترجمه ترگمان]ناگهان متوجه شدم که دیگر هرگز او را نخواهم دید
[ترجمه گوگل]من متوجه ناگهانی شدم که احتمالا او را هرگز نمی بینم

پیشنهاد کاربران

تولیدکردن، ساختن

تعین، تحقق، واقعیت یافتن، به عین درآمدن، عینیت یافتن، تجسد یافتن و از این قبیل

تحقق پذیری

درک - تحقق - نقدسازی

1 - تحقق ( مثل تحقق رویاها )
the realization of dreams

2 - نقدسازی ( مثل دارایی ها )
the realization of assets

3 - درک و فهم = understanding
I came to the realization = I realized = I understood = I found out
I had a sudden realization = I suddenly realized

حقیقت ( چیزی را درک کردن )

خوداگاه

شناسایی اگر self اضافه شود : خودشناسی

درس

اجرا کردن، تحقق، تحقق یافتن

یعنی برآورد، حقیقت مثلا در مثال
After the accident came the realization of loss.
یعنی بعد از تصادف برآورد خسارت آمد

آگاه شدن
آگاهی یافتن


کلمات دیگر: