کلمه جو
صفحه اصلی

transformation


معنی : دگرگونی، تبدیل، تغییر شکل
معانی دیگر : دگردیسی، ترادیسی، عوض شدگی، ترا ریختی، دگرش، رمش، گهولش، دگرسانی، (زبان شناسی) گشتار، تاویل، دگرسازی، تبدیل صورت، وراریخت

انگلیسی به فارسی

دگرگونی، تبدیل، تغییر شکل، ترادیسی، دگرسازی، تبدیل صورت، وراریخت


دگرسازی، تغییر شکل، تبدیل صورت، دگرگونی، وراریخت


ترادیسی، تبدیل


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: transformational (adj.)
(1) تعریف: a significant change in the form, structure, character, or nature of something or someone.
مترادف: metamorphosis, metastasis, transfiguration, transmutation
مشابه: alchemy, alteration, change, conversion, evolution, reconfiguration, transmogrification

(2) تعریف: the changing of an abstract or deep linguistic structure into a concrete or surface one, according to certain rules of syntax.

• changing shape; complete change

دیکشنری تخصصی

[شیمی] تبدیل
[عمران و معماری] تبدیل - انتقال
[کامپیوتر] تبدیل
[برق و الکترونیک] تبدیل
[صنایع غذایی] تراریختی، تبدیل : انتقال اطلاعات توارثی از یاخته ای به یاخته دیگر در میکروارگانیسمها از طریق DNA استخراج شده از آنها
[زمین شناسی] تغییر شکل ،دگرگونی ،ترادیسی، تبدیل - تغییر سیستم مختصات که در آن دادههایی از مختصات رقومی شده به صورت نقشه تعریف می شوند
[نساجی] تغییر شکل دادن
[ریاضیات] تغییر و تبدیل، زاویه ی دوران تبدیل همدیس، تبدیل اندازه پذیر پایستار، ترادیسی، دگرگونی، گردش، تغییر شکل، انتقال
[پلیمر] تغییر شکل دادن
[آمار] تبدیل

مترادف و متضاد

دگرگونی (اسم)
change, alteration, variation, mutation, transformation, metamorphosis, catabolism, vicissitude, contrariety, metabolism, shakeup

تبدیل (اسم)
reduction, transmutation, alteration, conversion, transformation, commutation

تغییر شکل (اسم)
transmutation, transformation, metamorphosis, sublation, evolution, transfiguration, palingenesis, transmogrification

Synonyms: about-face, alteration, changeover, conversion, flip-flop, metamorphosis, radical change, renewal, revolution, shift, switch, transfiguration, transmogrification, transmutation


Antonyms: preservation, sameness, stagnation


complete change


جملات نمونه

1. germany's transformation into a military power
تبدیل آلمان به یک قدرت نظامی

2. angular transformation
تراریخت گوشه ای

3. jacobian of transformation
ژاکوبین تبدیل

4. the magical transformation of eggs into a delicious omelet
تبدیل افسون آمیز تخم مرغ به املت خوشمزه

5. the country's economic transformation
دگرگونی اقتصادی کشور

6. The way we work has undergone a radical transformation in the past decade.
[ترجمه ترگمان]روشی که ما کار می کنیم تبدیل به یک تحول اساسی در دهه گذشته شده است
[ترجمه گوگل]شیوه کار ما در دهه گذشته تحولات بنیادینی را متحمل شده است

7. A startling cultural transformation occurred in post - war Britain.
[ترجمه ترگمان]تحول فرهنگی شگفت انگیز در بریتانیا پس از جنگ رخ داد
[ترجمه گوگل]یک تحول فرهنگی شگفت آور در بریتانیا پس از جنگ اتفاق افتاد

8. There was a noticeable transformation in his appearance.
[ترجمه ترگمان]در ظاهر او تغییر محسوسی ایجاد شده بود
[ترجمه گوگل]تغییر ظاهری در ظاهر او وجود داشت

9. This decision marked a fundamental transformation in policy.
[ترجمه ترگمان]این تصمیم تغییر اساسی در سیاست را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]این تصمیم یک تحول اساسی در سیاست بود

10. He was struggling to make the transformation from single man to responsible husband.
[ترجمه ترگمان]او در تلاش بود که این تبدیل را از یک مرد به شوهری که مسئول آن بود، تبدیل کند
[ترجمه گوگل]او در تلاش برای تبدیل از یک مرد به شوهر مسئول است

11. Norah made plans for the transformation of an attic room into a study.
[ترجمه ترگمان]نو را برای تبدیل شدن اتاق زیر شیروانی به اتاق مطالعه نقشه کشیده بود
[ترجمه گوگل]نورا برنامه هایی برای تبدیل اتاق اتاق زیر شیروانی به مطالعه داشت

12. But the breadth of the economic transformation can't be measured by numbers alone.
[ترجمه ترگمان]اما گستردگی تغییر اقتصادی را نمی توان تنها با اعداد اندازه گیری کرد
[ترجمه گوگل]اما گستردگی تحول اقتصادی را نمی توان تنها با اعداد اندازه گیری کرد

13. We observe that the first calls for radical transformation did not begin until the period of the industrial revolution.
[ترجمه ترگمان]ما مشاهده کردیم که اولین درخواست تبدیل رادیکال تا زمان انقلاب صنعتی آغاز نشد
[ترجمه گوگل]ما متوجه می شویم که نخستین فراخوان تحولات رادیکال تا زمان انقلاب صنعتی آغاز نمی شود

14. The transformation from disused docks into city-centre cultural venue took three years.
[ترجمه ترگمان]انتقال از اسکله بلااستفاده به محل فرهنگی مرکز شهر سه سال طول کشید
[ترجمه گوگل]تحول از سکوهای غیرفعال به محل فرهنگی مرکز شهر، سه سال طول کشید

15. What leads to the transformation of one economic system to another?
[ترجمه ترگمان]چه چیزی منجر به تبدیل یک سیستم اقتصادی به یک سیستم اقتصادی دیگر می شود؟
[ترجمه گوگل]چه چیزی منجر به تبدیل یک سیستم اقتصادی به دیگری می شود؟

16. The transformation of American sea power began in 1940.
[ترجمه ترگمان]تغییر قدرت دریایی آمریکا در سال ۱۹۴۰ آغاز شد
[ترجمه گوگل]تحول قدرت دریای آمریکا در سال 1940 آغاز شد

the country's economic transformation

دگرگونی اقتصادی کشور


Germany's transformation into a military power

تبدیل آلمان به یک قدرت نظامی


پیشنهاد کاربران

transformation ( مهندسی برق )
واژه مصوب: تبدیل 7
تعریف: ← تبدیل برق

دگرگون شدگی ، تحول

دگرگونی

در مهندسی مواد = استحاله

زبان شناسی:
گشتار

بطور کلی همانطور که در معانی بالا درج شده در هر رشته ای از علوم ویا دیسیپلین های متفاوت معنی خاصی لحاظ گردیده است ، اما تجربه شخصی اینجانب : مناسب ترین معنی برای هر کلمه با توجه به معنای جمله و در کنار دیگر کلمات است و ممکن است طیف وسیعی از واژه ها را در خود داشته باشد ، مانند :
Chemistry is . . . Transformation
میتوان معانی تبدیل ، تغییر ماهیت ، تغییر شکل ، رنگ و. . . رابرای این کلمه در علم شیمی منظور داشت

با تشکر


با سلام و پوزش از درج جمله ناقص در توضیحات قبلی ، جمله کامل بشرح زیر میباشد :

Chemistry is the study of transformation

Change complete


Transformation:تغییر شکل و دگرگونی
Transportation:حمل و نقل

transformation ( noun ) = تغییر شکل، دگرگونی، تبدیل، تحول، استحاله

Definition = یک تغییر کامل در ظاهر یا ماهیت چیزی یا کسی/

examples:
1 - the student's transformation from a "D" student to a "b" student was remarkable.
تغییر دانشجویان از دانش آموز سطح "D" به دانش آموز سطح"b" قابل توجه بود.
2 - The city's transformation has been amazing.
دگرگونی شهر شگفت انگیز بوده است.
3 - This plan means a complete transformation of our organization.
این طرح به معنای تحول کامل در سازمان ما است.
4 - Local people have mixed feelings about the planned transformation of their town into a regional capital.
مردم محلی در مورد تبدیل برنامه ریزی شده شهرشان به پایتخت منطقه احساسات متفاوتی دارند.
5 - I'd never seen Jose in a tuxedo before - it was quite a transformation.
من قبلاً هرگز خوزه را در لباس تاکیدو ندیده بودم - این کاملاً یک دگرگونی بود.


trans = گذر ، انتقال
form = شکل، فرم
ation = پسوند اسم ساز

transformation = انتقال از یک شکل به شکلی دیگر

transformation = گشتار

دگردیسی


کلمات دیگر: