کلمه جو
صفحه اصلی

maid


معنی : مستخدمه، خدمتکار، خادمه، دختر، دوشیزه یا زن جوان، پیشخدمت مونی
معانی دیگر : (در خانه و هتل و غیره - به صورت ترکیب هم به کار می رود) خدمتکار، کلفت، دوشیزه، باکره، زن جوان، پیشخدمت مونک

انگلیسی به فارسی

دوشیزه یا زن جوان، پیشخدمت مونث، دختر


خدمتکار، دوشیزه یا زن جوان، دختر، مستخدمه، خادمه، پیشخدمت مونی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a female servant.
مترادف: handmaid, housemaid, maidservant
مشابه: au pair, chambermaid, domestic, nursemaid, parlormaid, soubrette

(2) تعریف: a girl or young woman who is not married.
مترادف: lass, maiden
مشابه: babe, chick, damsel, girl, miss, vestal, virgin, wench

• servant, cleaning lady; young girl, unmarried woman; virgin (archaic)
a maid is a female servant.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] پارچه ارتشی - پارچه پنبه ا ی سفت با سرژه چپ ( با تکرار بافت کوچک که جهت اونیفرم تکمیل کتان داده شده است )

مترادف و متضاد

مستخدمه (اسم)
abigail, maid, charwoman, maidservant

خدمتکار (اسم)
maid, maidservant, batman, servant, varlet, server, chambermaid, handmaid, fag, factotum, servitor

خادمه (اسم)
maid, chambermaid, housemaid, female servant

دختر (اسم)
maid, gill, daughter, girl, gal, sissy, wench, sister, lass, lassie, girlie, periwinkle, quean, sis

دوشیزه یا زن جوان (اسم)
maid

پیشخدمت مونی (اسم)
maid

servant


Synonyms: au pair, biddy, chambermaid, cleaning lady, cleaning woman, damsel, domestic, factotum, girl, handmaiden, help, hired girl, housemaid, live-in, maidservant, miss, nursemaid, woman


جملات نمونه

1. the maid carried her clothes in a pack
کلفت لباس های خود را در بقچه حمل می کرد.

2. the maid had cooked a delectable dinner
کلفت شام لذیذی پخته بود.

3. the maid servant loitered so much along the way that she got home two hours late
کلفت آنقدر آهسته راه می رفت و سر راه مکث می کرد که دو ساعت دیر به منزل رسید.

4. a live-in maid
کلفت خانگی

5. a scullery maid
کلفت دیگ شور،کلفت آشپزخانه

6. the hotel maid brought me some extra towels
خدمتکار هتل برایم حوله ی اضافی آورد.

7. a dour old maid
یک دختر کج خلق و خانه مانده

8. to ring for a maid
(با زنگ زدن) مستخدمه را احضار کردن

9. when she retuned, she discovered that the maid had picked her own clothes and decamped
وقتی بازگشت دریافت که کلفت لباس های خود را برداشته و پا به فرار گذاشته است.

10. the young wife found herself supplanted by the maid
همسر جوان دریافت که کلفت جای او را گرفته است.

11. one of the sisters is simple, the other works as a maid
یکی از خواهران عقب افتاده است و دیگری به عنوان کلفت کار می کند.

12. I have turned off my maid.
[ترجمه ترگمان]من خدمتکار خود را از دست داده ام
[ترجمه گوگل]من خدمتکار خاموشم

13. The maid looked nervously at her mistress.
[ترجمه ترگمان]خدمتکار با نگرانی به خانمش نگاه کرد
[ترجمه گوگل]خدمتکار عصبانی به معشوقه اش نگاه کرد

14. He signed to the maid to leave the room.
[ترجمه ترگمان]به خدمتکار اشاره کرد که اتاق را ترک کند
[ترجمه گوگل]او به خدمتکار امضا کرد تا اتاق را ترک کند

15. A maid brought me breakfast at half past eight.
[ترجمه ترگمان]یک خدمتکار ساعت هشت و نیم برای من صبحانه آورد
[ترجمه گوگل]یک خدمتکار نیم ساعت هشت صبح را صبحانه آورد

16. They had a butler, a cook, and a maid.
[ترجمه ترگمان]آن ها خدمتکار داشتند، یک آشپز و یک خدمتکار
[ترجمه گوگل]آنها یک آشپزخونه، یک آشپز و یک خدمتکار داشتند

The hotel maid brought me some extra towels.

خدمتکار هتل برایم حوله‌ی اضافی آورد.


housemaid

کلفت خانه


milkmaid

(دختر) شیر فروش، لبنیات فروش


اصطلاحات

the Maid

ژاندارک


پیشنهاد کاربران

غرورم خدامه

افرادی که توی هتل خدمتگذارند

دوشیزه ، دختر جوان

خدمتکار

دوشیزه

maid ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: اتاق دار
تعریف: شخصی که اتاق های مهمان خانه/ هتل را تمیز و مرتب می‏کند

I do not think she can cook very tasty food
Sometimes it is necessary to clean the house
Be
فکر نکنم بتواند غذاهای خیلی خوشمزه بپزد
گاهی برای نظافت کار خانه لازم هست بودن


کلمات دیگر: