فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: observes, observing, observed
• (1) تعریف: to perceive; see.
• مترادف: behold, eye, note, notice, perceive, see, view
• متضاد: miss
• مشابه: descry, detect, discern, distinguish, espy, glimpse, remark, sight, spot, witness
- She observed that he was wearing his best suit.
[ترجمه ........] او به این نتیجه رسید که بهترین کت و شلوارش را پوشید .
[ترجمه Soren] اون خانم مشاهده کرد که اون اقا بهترین کت و شلوارش را پوشیده
[ترجمه سانا] اومشاهده کرد که اوبهترین کت وشلوار ش رامیپوشیده
[ترجمه ترگمان] او متوجه شد که بهترین کت و شلوارش را پوشیده
[ترجمه گوگل] او مشاهده کرد که بهترین کت و شلوار او را پوشید
- The teacher observed that the child seemed to have difficulty hearing.
[ترجمه امیر] معلم به این نتیجه رسید که کودک ظاهرا" مشکل شنوایی دارد.
[ترجمه ترگمان] معلم متوجه شد که به نظر می رسد که کودک مشکل شنوایی دارد
[ترجمه گوگل] معلم مشاهده کرد که کودک به نظر می رسید دشوار است شنیدن
- He was looking toward the door, but somehow he did not observe her come in.
[ترجمه ترگمان] داشت به طرف در نگاه می کرد، اما به هر حال او را ندیده بود که بیاید داخل
[ترجمه گوگل] او به سمت درب نگاه کرد، اما به نوعی او را در نظر نگرفت
• (2) تعریف: to watch closely or make a systematic observation of.
• مترادف: watch
• مشابه: follow, monitor
- She likes to sit by the window and observe the people walking by.
[ترجمه آمل] او دوست دارد به نشستن کنار پنچره و مردم را مشاهده کند که دارند قدم می رنند
[ترجمه ترگمان] او دوست دارد کنار پنجره بنشیند و مردم را ببیند که در حال راه رفتن است
[ترجمه گوگل] او دوست دارد که از پنجره کنار نشسته و مردم را ببیند
- The students observed the entire operation performed by the heart surgeon.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان کل عملیات انجام شده توسط جراح قلب را مشاهده کردند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان تمام عملیات انجام شده توسط جراح قلب را مشاهده کردند
- The scientists are observing the animal's behavior in its own habitat.
[ترجمه ترگمان] دانشمندان رفتار این حیوان را در زیستگاه خود مشاهده می کنند
[ترجمه گوگل] دانشمندان رفتار حیوان را در زیستگاه خود مشاهده می کنند
• (3) تعریف: to remark casually.
• مترادف: remark
• مشابه: comment, mention, note, notice, say, state, survey
- "You look cheerful today," he observed.
[ترجمه ترگمان] او گفت: امروز به نظر سرحال میای
[ترجمه گوگل] او امروز به شما نگاه می کند
• (4) تعریف: to maintain.
• مترادف: hold, maintain
• مشابه: adhere to, carry out, keep, practice
- We observe quiet hours each afternoon.
[ترجمه ترگمان] ساعت های آرامی را در ساعات بعد از ظهر زیر نظر می گیریم
[ترجمه گوگل] ما بعد از ظهر روزهای آرام را می بینیم
• (5) تعریف: to act in accordance with; follow.
• مترادف: abide by, adhere to, comply with, follow, obey
• متضاد: break, violate
• مشابه: adhere, conform to, fulfill, keep, respect, take
- The rules must be observed at all times.
[ترجمه ترگمان] در تمام این مدت قوانین باید رعایت شود
[ترجمه گوگل] قوانین باید همیشه در نظر گرفته شود
• (6) تعریف: to celebrate; keep.
• مترادف: celebrate, keep
• مشابه: hallow, mark, recognize, respect
- The nation observes Labor Day on the first Monday of September every year.
[ترجمه ترگمان] این ملت روز کارگر را در اولین دوشنبه سپتامبر هر سال برگزار می کند
[ترجمه گوگل] هر روز در اولین روزهای ماه سپتامبر، روز کار را در کشور میبینید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: observingly (adv.)
• (1) تعریف: to take notice of a thing or things.
• مترادف: see
- He looks but he doesn't always observe.
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که او همیشه توجه نمی کند
[ترجمه گوگل] او به نظر می رسد، اما او همیشه مشاهده نمی کند
• (2) تعریف: to make a comment; remark.
• مترادف: comment, remark
• مشابه: say
- The speaker observed on the influence of humanism.
[ترجمه ترگمان] سخنگو در مورد تاثیر انسان گرایی مشاهده کرد
[ترجمه گوگل] سخنران در مورد تأثیر انسان گرایی مشاهده شد
• (3) تعریف: to act as an observer, rather than as a participant.
• مترادف: monitor
• مشابه: watch
- I will just sit in the back of the class and observe.
[ترجمه ترگمان] من فقط پشت کلاس میشینم و نگاه می کنم
[ترجمه گوگل] من فقط در پشت کلاس نشسته ام و می بینم