کلمه جو
صفحه اصلی

pepper


معنی : خوش مزگی، فلفل، فلفل کوبیده، با ضربات پیاپی زدن، فلفل پاشیدن، فلفل زدن به، تیرباران کردن
معانی دیگر : لفل، فلفل پاشیدن به، پاشیدن، افشاندن، (با ضربه های کوتاه و تند) زدن، سوراخ سوراخ کردن، (گیاه شناسی)گیاه فلفل (piper nigrum)، رجوع شود به: capsicum، وابسته به گیاهان تیره ی piperaceae و راسته ی piperales که دولپه ای هستند، فلفلی

انگلیسی به فارسی

فلفل، فلفل کوبیده


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a spicy condiment obtained from the dried, esp. black berries of any of various tropical vines of the East Indies.

(2) تعریف: the plant that produces this berry, or any of various related plants.

(3) تعریف: any of various fleshy, podlike fruits that vary in size, shape, color, and sweetness, and that include the pimiento and the green and red bell peppers.

(4) تعریف: the woody tropical plant from which this fruit comes.

(5) تعریف: any of a number of condiments made from the spicier varieties of this fruit, such as chili or cayenne pepper.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: peppers, peppering, peppered
(1) تعریف: to season or dot with pepper.

(2) تعریف: to enliven by adding bits of humor or interesting information.

- He peppered his speech with references to the president.
[ترجمه ترگمان] او سخنرانی خود را با اشاره به رئیس جمهور تغییر داد
[ترجمه گوگل] او سخنرانی خود را با اشاره به رئیس جمهور فراخواند

(3) تعریف: to pelt or hit with small objects.
مشابه: hail

• type of vegetable
season with pepper; add pepper
pepper is a hot-tasting powder used to flavour food.
a pepper is a hollow green, red, or yellow vegetable.
if something is peppered with small objects, they hit it or are scattered over it.
see also peppered.

دیکشنری تخصصی

[صنایع غذایی] فلفل، فلفل کوبیده، فلفلی، باضربات پیاپی زدن، فلفل

مترادف و متضاد

خوش مزگی (اسم)
relish, flavor, gust, joke, humor, jest, bon mot, jocularity, zest, sapidity, jocosity, nice taste, pepper

فلفل (اسم)
pepper

فلفل کوبیده (اسم)
pepper

با ضربات پیاپی زدن (فعل)
pepper

فلفل پاشیدن (فعل)
pepper

فلفل زدن به (فعل)
pepper

تیرباران کردن (فعل)
pepper

جملات نمونه

1. hot pepper
فلفل تند

2. to pepper the soup
به آبگوشت فلفل زدن

3. he likes pepper of all things
او میان همه ی چیزها فلفل را دوست دارد.

4. to shake pepper on food
روی خوراک فلفل پاشیدن

5. a salt shaker and a pepper shaker
فلفل دان و نمکدان

6. Brush the aubergines with oil, add salt and pepper, and bake till soft. Meanwhile, heat the remaining oil in a heavy pan.
[ترجمه ترگمان]برس را با روغن مخلوط کنید، نمک و فلفل بریزید و پخت کنید تا نرم شود در عین حال، گرمای باقی مانده در یک ماهی تابه سنگین را گرم کنید
[ترجمه گوگل]بابونه را با روغن بریزید، نمک و فلفل را اضافه کنید و آن را نرم کنید تا پخته شود در همین حال، روغن باقی مانده را در یک ظرف سنگین گرم می کند

7. He put some pepper on his steak.
[ترجمه ترگمان] یه مقدار فلفل توی استیک - ش گذاشت
[ترجمه گوگل]او فلفل را روی استیک خود گذاشت

8. I bedashed a salad with pepper before dinner.
[ترجمه ترگمان]قبل از شام یه سالاد با فلفل زدم
[ترجمه گوگل]من سالاد را با فلفل قبل از شام امتحان کردم

9. I'd like to add some pepper to the bean curd.
[ترجمه ترگمان]دلم می خواهد مقداری فلفل به خمیر لوبیا اضافه کنم
[ترجمه گوگل]من می خواهم برخی از فلفل را به شکل تهیه لوبیا اضافه کنم

10. You don't have to pepper the soup.
[ترجمه ساری] شما مجبور نیستی فلفل به سوپ اضافه کنی
[ترجمه ترگمان]تو مجبور نیستی سوپ فلفلی
[ترجمه گوگل]شما لازم نیست که به فلفل سوپ

11. The officers blasted him with pepper spray.
[ترجمه ترگمان]افسران با اسپری فلفل به او حمله کردند
[ترجمه گوگل]افسران او را با اسپری فلفل کوبیدند

12. This might need some salt and pepper.
[ترجمه ترگمان]این کار ممکن است به کمی نمک و فلفل نیز نیاز داشته باشد
[ترجمه گوگل]این ممکن است نیاز به برخی از نمک و فلفل

13. He put some pepper in the bowl.
[ترجمه ترگمان]مقداری فلفل در کاسه ریخت
[ترجمه گوگل]او فلفل را در کاسه قرار داده است

14. He burned his tongue with red pepper.
[ترجمه ترگمان]زبانش را با فلفل سرخ سوزاند
[ترجمه گوگل]او زبان خود را با فلفل قرمز سوزاند

15. Shall I grind a little black pepper over your pizza?
[ترجمه ترگمان]میتونم یه کم فلفل سیاه روی پیتزا تو بزنم؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانم یک فنجان سیاه کمی بیش از پیتزا خود را تمیز کنم؟

16. Ginger, nutmeg, cinnamon, pepper and cloves are common spices.
[ترجمه ترگمان]زنجبیل، جوز هندی، دارچین، فلفل و میخک نوعی ادویه معمولی هستند
[ترجمه گوگل]زنجبیل، ماکارونی، دارچین، فلفل و میخک دارای ادویه جات معمولی هستند

17. I often sauce meat with pepper.
[ترجمه ترگمان]من اغلب گوشت را با فلفل کبابی می کنم
[ترجمه گوگل]من اغلب گوشت را با فلفل پختم

18. Peel off the blackened skin, flatten the pepper out and trim it into edible pieces.
[ترجمه ترگمان]پوست سیاه شده را از بین ببرید، فلفل را صاف کنید و آن را به قطعات خوراکی تبدیل کنید
[ترجمه گوگل]پوست پوست سیاه پوست را پوست کنده، فلفل را صاف کنید و آن را به قطعات خوراکی تقسیم کنید

a salt shaker and a pepper shaker

فلفلدان و نمکدان


to pepper the soup

به آبگوشت فلفل زدن


The wind peppered cold sleet into our faces.

باد برف و باران به صورتمان می‌پاشید.


The rain came peppering down on us.

باران بر سرمان ریخت.


The roof was peppered with hailstones.

دانه‌های تگرگ بر بام فرود می‌آمد.


Reporters peppered him with questions.

خبرنگاران او را سؤال‌پیچ کردند.


He peppered his opponent with short lefts.

او ضربه‌های کوتاه دست چپ خود را بر حریف خود فرود آورد.


پیشنهاد کاربران

فلفل دلمه ای

فلفل قرمز

دوستان معنی pepper میشه فلفل سیاه



pepper : فلفل ، فلفل کوبیده
balck pepper : فلفل سیاه

فلفل سیاه

فلفل

به عنوان فعل �تحت تأثیر� نیز معنی می دهد

پیاپی، پشت سر هم، بدون توقف، پی درپی

۱. فلفل
۲. پودر فلفل
EXAMPLE : Sarah asked me to pass her the salt and pepper
سارا از من خواست که نمک و فلفل را به او بدهم .

Pepper: این واژه ازفلفل هندو ایرانی گرفته شده است. این واژه به گونه Piper درلاتین Poivre درفرانسه peppe ایتالیایی ببر ( یئبار ) درترکی وپیری دریونانی است. بعضی معتقدند اصل کلمه آرامی است که بازهم زبان بخش بزرگی ازایران بوده ودردوران هخامنشی یکی اززبانهای رسمی ایران محسوب می شده است.

به عنوان اسم، معمولا می شه پودر فلفل
البته بریتانیایی ها به فلفل دلمه ای هم pepper می گن ( آمریکایی ها: Bell pepper )

به عنوان فعل، غیر از پاشیدن فلفل، معانی دیگه ای هم داره، مثل مملو ( پر ) بودن از چیزی، همچنین پرتاب مداوم گلوله، یا سؤال پیچ کردن متوالی، که در این صورت معمولا به همراه with می آد.

مثلا
I peppered him with a lot of questions

The moon surface is pepperd with craters




pepper می تواند در بعضی مواقع، به معنای گسترانیده شدن و پخش شدن در درون یک متن یا اثر و یا موارد مشابه باشد. به مانند اینکه یک مفهوم، در تمام آثار یک نویسنده یا دانشمند یا فیلسوف، گسترانیده شده یا پخش شده

Eat pepper Pepper
Eat the pepper nicely with Jon
فلفل فلفل بخور
فلفل دلپذیر رو با جون بخور


کلمات دیگر: